تصویرسازی از جوسی نورتون
تصویرسازی از جوسی نورتون

آیا در حال احمق‌تر شدن هستیم؟

حماقت ابدی است—و پیچیده‌تر از آن است که تصور می‌کنیم.

چند هفته پیش، در باشگاه بودم و ضمن ورزش به ستونی که قرار بود بنویسم فکر می‌کردم که یکی از بچه‌های پذیرش با عجله به سمتم آمد. پرسید: «روی کمد قفل گذاشتی؟» گفتم بله—و فوراً متوجه شدم که در یک لحظه بی‌توجهی، کمد کناری را که وسایلم را در آن گذاشته بودم، اشتباهاً قفل کرده‌ام. به سمت رختکن دویدیم، جایی که مردی هم‌سن‌وسال من بی‌تابانه قدم می‌زد. وسایلش پشت قفل من گیر افتاده بود. او گفت: «دوست عزیز، خیلی دیرم شده.» در حالت شرمساری و پشیمانی، با چشم‌های جمع‌شده به قفلم خیره شدم؛ لنزهایم داخل چشمم بود و نمی‌توانستم رمز را ببینم. قبل از اینکه به سادگی لنزهایم را در بیاورم، بی‌معنی از او پرسیدم: «می‌تونی اینو بخونی؟» قفل را باز کردم و کنار رفتم تا او بتواند وسایلش را بردارد و با عجله از در خارج شود.

بدیهی است که احساس حماقت می‌کردم—آنقدر احمق که بعد از آن، به سختی می‌توانستم روی وزنه‌های سنگینی که بلند می‌کردم تمرکز کنم. این می‌توانست به اشتباه احمقانه دیگری منجر شود. خوشبختانه، چند دقیقه بعد، وقتی به ذهنم رسید که می‌توانم از این اتفاق برای شروع ستونم استفاده کنم، حال و هوایم تغییر کرد. حماقت اغلب اینگونه است—هم مشکل‌ساز است و هم فرصت‌آفرین. عمل احمقانه من حداقل برای خودم مفید بود. به عبارت دیگر، من کشف کردم که به اندازه کافی باهوش هستم تا از حماقتم چیزی بسازم.

حماقت تعجب‌برانگیز است: این ایده اصلی در کتاب «تاریخچه کوتاهی از حماقت» اثر استوارت جفریز، منتقد برجسته بریتانیایی، است. جفریز استدلال می‌کند که احمق بودن درباره حماقت آسان است—اینکه فرض کنیم می‌دانیم چه چیزی حماقت محسوب می‌شود و چه کسی احمقانه رفتار می‌کند. حماقت، بیش از هر چیز دیگری، آشناست. (جفریز از آرتور شوپنهاور نقل قول می‌کند که نوشت: «خردمندان در تمام اعصار همیشه یک چیز را گفته‌اند، و احمقان که همیشه اکثریت عظیمی را تشکیل می‌دهند، نیز به شیوه خود عمل کرده‌اند و درست برعکس؛ و این ادامه خواهد داشت.») اما از نظر جفریز، این نیز صادق است که «حماقت تکامل می‌یابد، جهش پیدا می‌کند و بدین ترتیب از انقراض می‌گریزد.» فقط به این دلیل می‌توان تاریخچه حماقت را نوشت که انواع جدیدی از آن همیشه در حال اختراع هستند.

جفریز از دوران باستان، با فیلسوفان یونان باستان آغاز می‌کند، که بین نادان بودن—که کاملاً عادی و نه چندان شرم‌آور بود—و احمق بودن تمایز قائل می‌شدند، که شامل عدم تمایل به اذعان و تلاش برای غلبه بر محدودیت‌های شناختی و تجربی خود (که در نهایت غیرقابل غلبه هستند) می‌شد. از این منظر، یک فرد غیر احمق، کسی است که آماده گام نهادن در «مسیر خودتحقیری» از نادانی ناخودآگاه به نادانی خودآگاه است. او حتی ممکن است از این تجربه استقبال کند و آن را آغاز سفری طولانی‌تر برای یادگیری ببیند. (برای حفظ این نگرش خوب، مفید است به یاد داشته باشیم که حماقت اغلب «دامنه-خاص» است: حتی اگر در برخی زمینه‌های زندگی احمق باشیم، جفریز اشاره می‌کند که در زمینه‌های دیگر توانا هستیم.)

امروز، ما همچنان به آنچه می‌توان «حماقت سقراطی» نامید اعتراض می‌کنیم: برای مثال، از اینکه دونالد ترامپ با نادیده گرفتن مشاوران علمی خود پیشنهاد کرد تزریق مواد ضدعفونی‌کننده می‌تواند کووید را درمان کند، وحشت‌زده می‌شویم. با این حال، بسیاری از انواع دیگر حماقت نیز دوام دارند. جفریز «حماقت شرقی» (به گفته او، بوداییان در مورد خطای ناشی از بحث‌های فکری بی‌هدف و خودمحور هشدار می‌دهند) و «حماقت رنسانسی» (برای شکسپیر، «حماقت» می‌توانست «نقابی باشد که حکمت واقعی پشت آن پنهان می‌شود») را بررسی می‌کند. جفریز می‌نویسد، این ایده که «حماقت، و شاید حتی بلاهت، مطلوب هستند» اغلب «آتش‌افروز» بوده است، و با این حال در حس ما از اینکه هوشمندی واقعی ممکن است شامل ترکیبی از ذکاوت و حماقت باشد، که دومی به عنوان پادزهری برای «کورکورانه بودن عقل» عمل می‌کند، پابرجا مانده است.

برای نویسندگان قرن نوزدهم مانند گوستاو فلوبر، مفهوم حماقت شامل لفاظی‌های تنبلانه کلیشه‌ها و عقاید رایج می‌شد؛ یکی از شخصیت‌های فلوبر می‌گوید که در جامعه توده‌ای، «جرم‌های حماقت . . . از فردی به فرد دیگر گسترش می‌یابند»، و ما در نهایت به دنباله‌روهای گله‌وار رهبران، روندها و مدها تبدیل می‌شویم. (جفریز توضیح می‌دهد که این «حماقت مدرن» «با شهرنشینی تسریع می‌شود: هرچه تراکم جمعیت از یک جنبه بیشتر باشد، از جنبه دیگر نیز بیشتر است.») و قرون بیستم و بیست‌ویکم نوآوری‌های بیشتری را به خود دیده‌اند. ما اکنون از انواع حماقتی آگاهیم که ممکن است از طریق آزمون‌های هوش یا بوروکراسی‌های بی‌مغز آشکار شوند؛ ما درباره «مشاغل بی‌معنی» و «ابتذال شر» و فراوانی دیجیتالی می‌دانیم. جفریز به یک چراغ سقفی در اتاق خوابش فکر می‌کند؛ طراحی آن توکار است و فهمیدنش دشوار، بنابراین به یوتیوب می‌رود تا ویدئوهایی پیدا کند که شاید نحوه تعویض لامپ را نشان دهند. زندگی مدرن و پیشرفته پیچیده است. و بنابراین، بله، به معنای وسیع، ممکن است واقعاً در حال احمق‌تر شدن باشیم—نه لزوماً به این دلیل که کندذهن‌تریم، بلکه به این دلیل که راه‌های احمق بودن مدام در حال افزایش است.

«تاریخچه کوتاهی از حماقت» همیشه به این سوال نمی‌پردازد که آیا افزایش حماقت‌ها جوهری است یا فقط لفاظی. وقتی فلوبر می‌نویسد که مردم امروز در کلیشه‌ها و عقاید رایج غرق شده‌اند، آیا حق با اوست؟ آیا واقعاً درست است که قبل از روزنامه‌ها، افراد دیدگاه‌های متنوع‌تر و اصیل‌تری داشتند؟ این بعید به نظر می‌رسد. روند کلی، در چند صد سال گذشته، به سمت آموزش بیشتر برای افراد بیشتر بوده است. ممکن است فلوبر در معرض افکار احمقانه بیشتری قرار گرفته باشد، اما این می‌تواند نشان‌دهنده این واقعیت باشد که افکار بیشتری به اشتراک گذاشته می‌شدند.

می‌توان استدلال کرد که فلوبر با انتقاد شدید از حماقت کلیشه‌ها، در واقع نوعی خودتحقیری را تمرین می‌کرد—یعنی از خودش می‌پرسید که آیا با کلیشه‌ها موافق است، و بدین ترتیب خود و ما را به سمت غیر احمق بودن سوق می‌داد. در «فرهنگ لغات ایده‌های رایج» طنزآمیزش، که در دهه ۱۸۷۰ نوشته شد، فلوبر مجموعه‌ای از تعاریف را ارائه داد که نشان‌دهنده تصورات احمقانه ای است که افراد ساده‌لوح به راحتی می‌پذیرند. (جفریز از «هنر» خوشش می‌آید: «به خانه سالمندان منجر می‌شود. چه فایده‌ای دارد، وقتی ماشین‌ها می‌توانند کارها را بهتر و سریع‌تر انجام دهند؟» من و همسرم همیشه در مورد «پرنده» می‌خندیم: «کاش یکی بودی، با آهی می‌گویی: 'آه، کاش یک جفت بال داشتم!' این نشان می‌دهد که روحی شاعرانه داری.») طبیعی است که چنین افکاری به ذهن ما خطور کند—جفریز با اشاره به فیلسوف ساشا گولوب توضیح می‌دهد: «حماقت محصول گروه‌ها و جوامعی است که در آن‌ها پرورش می‌یابیم.» با تمسخر این افکار، ما خودمان را از آن‌ها فراتر می‌بریم. از این دیدگاه، حس ما از اینکه در حال احمق‌تر شدن هستیم، ممکن است به سادگی بازتاب عزم ما برای باهوش بودن باشد.

با این حال، به نظر غیرقابل انکار می‌رسد که در زندگی فکری جمعی ما چیزی از جای خود خارج شده است. جفریز می‌نویسد، وضعیت سیاسی فعلی این را «زمان خوبی برای نوشتن درباره حماقت» می‌سازد. وقتی او اشاره می‌کند که یک ویژگی اصلی حماقت این است که «می‌توان به آن اعتماد کرد که کاری را انجام دهد که دقیقاً برای دستیابی به نتیجه مطلوب طراحی نشده است»—یا «به طرز مضحکی ابزار و اهداف را ناهماهنگ کند»—او «احمقانه» را راهی عالی برای توصیف عصر ما جلوه می‌دهد، عصری که بسیاری از مردم فکر می‌کنند کلید سالم‌سازی دوباره آمریکا پایان دادن به واکسیناسیون است. در همین حال، در شماره اخیر مجله نیویورک—«شماره حماقت»—، اندرو رایس، روزنامه‌نگار، کاهش‌های نگران‌کننده و گسترده‌ای در توانایی دانش‌آموزان دبیرستانی برای انجام وظایف ابتدایی، مانند محاسبه انعام یک صورت‌حساب رستوران، را توصیف می‌کند. این کاهش‌ها حتی در مناطق آموزش و پرورش با بودجه خوب نیز اتفاق می‌افتد، و بخشی از الگوی آکادمیک بزرگ‌تری است، که در آن سواد در حال محو شدن و استانداردها در حال افت هستند.

شاید ما در حال احمق‌تر شدن هستیم. با این حال، یکی از مشکلات گفتمان حماقت این است که می‌تواند تقلیل‌گرا، پرخاشگرانه و حتی توهین‌آمیز به نظر برسد. خودتحقیری همچنان تحقیرآمیز است؛ وقتی یکدیگر را احمق می‌نامیم، تحقیر را گسترش می‌دهیم، چه اتهاممان عادلانه باشد و چه ناعادلانه. در پست اخیرش در ساب‌استک، جوزف هیث، فیلسوف، پیشنهاد کرد که پوپولیسم (عوام‌گرایی) ممکن است بهترین درک به عنوان شورشی علیه «نخبگان شناختی» باشد—یعنی علیه افرادی که از ما می‌خواهند شهودمان را بررسی کنیم و با تأمل بیشتری تقریباً درباره هر چیزی فکر کنیم. طبق این نظریه، دنیایی که توسط نخبگان شناختی ساخته شده، دنیایی است که در آن باید به متخصصان گوش فرا دهید، با فناوری همراه شوید، و برای خرید یک بلیط سینما شش صفحه فرم آنلاین را پر کنید؛ گاهی اوقات «این امر از فرد معمولی می‌طلبد که در هنگام صحبت کردن، کلمه آشنای آماده (مثلاً 'homeless') را فعالانه سرکوب کند و از طریق شناخت صریح، کلمه تازه ساخته‌شده‌ای را که اکنون مورد توجه است (مثلاً 'unhoused') جایگزین کند.» نخبگان شناختی حق دارند بگویند که افرادی که به صورت شهودی فکر می‌کنند اغلب اشتباه می‌کنند؛ در مورد مسائلی از جمله جرم و مهاجرت، حقیقت خلاف شهود است. (رویه قانونی بهتر از عدالت خشن است؛ مهاجران هم عرضه و هم تقاضا برای نیروی کار را افزایش می‌دهند.) اما نتیجه این امر این بوده که افراد غیرمنطقی با یکدیگر متحد شده و یک حزب مخالف را تشکیل داده‌اند. راه خروج از این چرخه مرگبار چیست؟ هیچ کس نمی‌داند.

در سال ۱۹۷۰، یک نهنگ اسپرم مرده در ساحل فلورنس، اورگان، به گل نشست. نهنگ بسیار بزرگ بود و هیچ کس نمی‌دانست چگونه آن را از بین ببرد. سرانجام، اداره بزرگراه ایالت، که مسئول این عملیات بود، به فکر منفجر کردن لاشه با دینامیت افتاد. آن‌ها نیم تن مواد منفجره—که مقدار زیادی است!—را در سمت پناهگاه نهنگ کار گذاشتند، با این فرض که آنچه به دریا پرتاب نشود، به قطعات کوچکی تبدیل می‌شود که توسط خرچنگ‌ها و مرغان دریایی مصرف خواهد شد. تماشاگران برای دیدن انفجار جمع شدند. این عملیات نتوانست نهنگ را از بین ببرد و به جای آن طوفانی خطرناک از تکه‌های متعفن نهنگ ایجاد کرد. پل لینمن، خبرنگار حاضر در صحنه، به مجله پاپولار مکانیکس گفت: «فهمیدم چربی نهنگ به اطرافمان برخورد می‌کند. چربی نهنگ آنقدر متراکم است که یک تکه به اندازه سر انگشت شما می‌تواند از سرتان عبور کند. وقتی شروع به دویدن در مسیر کردیم، انفجار دومی در جهت ما شنیدیم و دیدیم که چربی نهنگ به اندازه یک میز قهوه‌خوری یک ماشین را له کرد.» ( ویدئوی این حادثه—که ابتدا توسط دیو بری پس از نوشتن درباره آن در سال ۱۹۹۰ محبوب شد—یک گنجینه اینترنتی است و از روایت بی‌احساس اخبار تلویزیونی لینمن بهره می‌برد.)

در حماقت می‌توان شادی و طنز یافت—به ویدئوهای شکست، برنامه‌های تلویزیون واقع‌نما و فیلم «احمق و احمق‌تر» فکر کنید. همچنین لزوماً نباید بدخواهانه باشد. شهر فلورنس اکنون دارای فضایی باز به نام پارک یادبود نهنگ منفجرشونده است؛ سال گذشته، پس از یک هفته جشن که به روز نهنگ منفجرشونده منجر شد، مردم با لباس مبدل در آنجا جمع شدند. با تماشای ویدئوی اصلی، خود را با مهندسی که طرح دینامیت را ابداع کرد همدلی می‌کنم. من هم آنجا بوده‌ام. اشتباه کردن انسانی است. افراد باهوش گاهی کارهای احمقانه می‌کنند. همه ما هر از گاهی یک نهنگ را منفجر می‌کنیم؛ نکته مهم این است که دوباره آن را انجام ندهیم.

و با این حال، حماقت، متأسفانه، همیشه اینقدر سرراست نیست. این مفهومی است که نیاز به ظرافت دارد. برای اینکه باهوش باشیم، باید از حماقت خود آگاه باشیم—به یاد داشته باشیم که چیزهای زیادی برای یادگیری داریم. در عین حال، نمی‌خواهیم آنقدر احساس حماقت کنیم که تسلیم شویم، یا بدبین شویم، یا در مورد آنچه «هوشمند» محسوب می‌شود، دلسرد شویم. به همین ترتیب، هدایت مؤثر جهان مستلزم تشخیص حماقت در دیگران است—اما زندگی در کنار هم مستلزم درک این است که حماقت اجتناب‌ناپذیر و وابسته به بافت است. درجه ایده‌آلی از آگاهی از حماقت وجود دارد—مقدار سنجیده‌ای که ما را از غرور محافظت می‌کند و در عین حال به جلو می‌راند. دستیابی به آن آسان نیست.‌

تصویر پرتره جاشوا روتمن
جاشوا روتمن، نویسنده هیئت تحریریه، ستون هفتگی پرسش‌های باز را می‌نویسد. او از سال ۲۰۱۲ با این مجله همکاری می‌کند.