۱. بازی
در دسامبر ۲۰۱۱، سیا کنترل یک پهپاد رادارگریز را در نزدیکی شهر کاشمر ایران، در حدود ۱۴۰ مایلی مرز افغانستان، از دست داد و این پهپاد به دست رژیم افتاد. ارتش ایران در تلویزیون دولتی، این هواپیمای بومرنگشکل را مانند یک جام به نمایش گذاشت. بنرهای پیروزمندانه زیر بالهای ۹ متری آن به فارسی میگفتند: «آمریکا نمیتواند با ما در بیفتد» و «آمریکا را زیر پا له میکنیم».
علت سقوط یک راز بود. آیا پهپاد لاکهید مارتین – یک RQ-170 سنتینل چند میلیون دلاری – به سادگی از مسیر خارج شده بود؟ یا هکرهای ایرانی این هواپیما را به کنترل خود درآورده بودند و قدرت یک ارتش سایبری رو به رشد را نشان میدادند که قبلاً مقامات آمریکایی را نگران کرده بود؟
کمی بیش از چهار سال بعد، در آوریل ۲۰۱۶، گروه هکری ایرانی شناختهشدهای به نام پرستو (واژه فارسی برای "پرنده کوچک") آدرس ایمیل خود را در یک تابلوی پیام امنیت سایبری منتشر کرد و از روزنامهنگاران دعوت کرد تا درباره اتفاقی که برای پهپاد افتاده بود، از آن سؤال کنند. در تجربه من از پوشش امنیت ملی، افرادی که ادعا میکنند "داستان واقعی" را دارند، معمولاً شیاد یا دیوانه هستند. با این حال، فکر کردم ارسال یک ایمیل ارزشش را دارد.
در ۱۲ آوریل ۲۰۱۶ به [email protected] نوشتم: «میدانم که میخواهید درباره پهپاد RQ-170 سیا صحبت کنید. میخواهید صحبت کنیم؟»
سی و شش ساعت بعد، شخصی که خود را "پ" مینامید، با انگلیسی دست و پا شکسته اما عمدتاً قابل فهم پاسخ داد: «بله، میخواهم هویتم محافظت شود و در مجموعهای از مصاحبههای زنده یا مکالمات مبتنی بر چت، میخواهم تمام پشت پرده آن داستان را فاش کنم.»
فاش کردن همه چیز. دیوانهکننده به نظر میرسید.
پ گفت که او بخشی از پرستو است، گروهی که یک بار به سرور آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل نفوذ کرده بود و ادعا میکرد که اداره ملی امنیت هستهای آمریکا را نیز هک کرده است. این گروه همچنین لاف زده بود که میتواند پهپادهای نظامی آمریکا را به کنترل خود درآورد و حتی یک بار پیشنهاد داده بود که میتواند یکی از آنها را برای حمله به جو بایدن, معاون رئیسجمهور وقت، بفرستد.
پ گفت که در ابتدا از طریق یک برنامه پیامرسانی متنی رمزگذاری شده به نام کریپتوکت (Cryptocat) ارتباط برقرار خواهد کرد، اما هماهنگی برنامههایمان آسان نبود. پ گفت که در تهران است، که هفت و نیم ساعت جلوتر از واشنگتن دیسی بود. ما دوشنبه، ۲ مه ۲۰۱۶ را برای اولین مکالمه خود تعیین کردیم.
پ از من سوالاتی پرسید تا مطمئن شود که من همان شخصی هستم که از طریق ایمیل با او مکاتبه کرده بودم. کجا کار میکردم؟ (آن زمان در دیلی بیست.) آیا شماره تلفنی داشتم که به مکان خاصی مرتبط باشد؟ او همچنین مجموعهای از سوالات بیوگرافیکی، مانند اینکه کجا به دانشگاه رفتم، از من پرسید که به راحتی میتوانست آنها را آنلاین تأیید کند. پ گفت که پاسخهای من «به تحقیقات من درباره شما کمک کرد.»
هیچ منبعی قبلاً اینطور از من بازجویی نکرده بود. پ مانند یک هکر صحبت نمیکرد. او مانند یک جاسوس عمل میکرد.
پ گفت که او افسر وزارت اطلاعات و امنیت، سیا ایران، است. و نه هر افسری. او گفت که مسئول یک واحد نخبه جنگ سایبری است – همان نوع گروهی که ممکن بود مأمور ساقط کردن یک پهپاد آمریکایی باشد.
پ توضیح داد که چگونه همکارانش سنتینل را تصرف کردند. واحد او اطلاعات ماهوارهای و رادیویی درباره نحوه ارتباط پهپاد با پایگاهش، و همچنین اطلاعات فنی درباره قابلیتهای رادارگریز آن را به دست آورده بود، که او ادعا کرد ایران از ارتش آزادیبخش خلق چین دریافت کرده است. ایران سپس پهپاد را در میانه پرواز ردیابی کرد و از بازگشت آن به افغانستان جلوگیری نمود. پهپاد بیهدف سرگردان شد تا جاذبه آن را به پایین کشید.
پ تایپ کرد: «بنزینش تمام شد و مجبور به فرود اضطراری با چتر نجات شد.»
تا ۱۱ مه، به من به اندازهای اعتماد کرد که خودش را معرفی کند. او نوشت: «نام من محمدحسین تاجیک است. ۳۵ ساله هستم اما از نظر قلبی و روحی ۹۹۹ سال پیرتر!» من دقیقاً شوخی را متوجه نشدم، اما به نظر میرسید که زندگی او را فرسوده کرده است.
محمد ادعا کرد که «تعداد زیادی» از عملیاتهای سایبری ایران «امضای من را روی مدارک داشتند یا من آنها را به طور کامل طراحی کردم.» در آن زمان، ایران به طور معتبری با اختلالات در سیستم مالی جهانی و نفوذ به کامپیوترهایی که زیرساختهای حیاتی مانند شبکههای برق و سدها، از جمله یکی در ایالت نیویورک را کنترل میکنند، مرتبط شده بود. آیا من اکنون با کسی صحبت میکردم که بر آن عملیاتهای پنهان نظارت داشت؟ و اگر چنین است، چرا او با من صحبت میکرد؟
هر چه بیشتر ارتباط برقرار میکردیم، کمتر دیوانهوار به نظر میرسید. محمد سعی نمیکرد مرا با اصطلاحات فنی گیج کند یا با قهرمانیهایش تحت تأثیر قرار دهد – که او را معتبرتر میساخت. سپس او گفت که در واقع نمیخواهد درباره پهپاد صحبت کند. سنتینل تنها یک طعمه برای جلب توجه من بود.
محمد گفت که برای یک نقشه به کمک من نیاز دارد. بخش اول آن: انتقام. او میخواست اطلاعاتی درباره عملیاتهای اطلاعاتی ایران را فاش کند تا به رهبران ایران، که او را عمیقاً ناراحت کرده بودند، آسیب برساند و آنها را تحقیر کند، اگرچه به من نگفت چگونه. در نقشه او، من ادعاهای محمد را با منابع اطلاعاتی خودم تأیید میکردم و اگر صحت داشتند، اطلاعات را منتشر میکردم.
این ایده برای من خوب بود. یک کارمند دولتی ناراضی اغلب بهترین منبع برای یک روزنامهنگار است.
بخش دوم نقشه محمد، صریحاً، دیوانهوار بود. او به من گفت که قبلاً عامل سیا بوده و روی «عملیاتهای بزرگ» کار کرده است. او میخواست رابطه خود را با این سازمان از سر بگیرد. او امیدوار بود که من با استفاده از ارتباطاتم در سازمان، او را به رابط سابق سیا معرفی کنم و بگویم که محمد هنوز یک عامل ارزشمند است، که مقالات خبری ناشی از اطلاعات او این را اثبات میکند. اگر سیا محمد را دوباره به آغوش نمیکشید، او نحوه فعالیت سیا در داخل ایران را افشا میکرد.
آرش عزیزی و گریم وود: هر اتفاقی ممکن است در ایران رخ دهد
او پیام داد: «با استفاده از این الگو، من میتوانم با شما کار کنم و در عوض به آنچه میخواهم برسم.»
او به شکلی صریح توضیح میداد که کار هر دوی ما چگونه است. کار من از فریب دوری میکند، اما روزنامهنگاران منابع را جمعآوری میکنند، سپس آنها را ارزیابی و در مورد آنها تردید میکنند، درست مانند جاسوسان. یک روزنامهنگار و یک افسر اطلاعاتی هر دو تلاش میکنند تا یک داستان منسجم را از قطعات گیجکننده واقعیت کنار هم قرار دهند. و تعداد بسیار کمی از روزنامهنگاران، اگر نگوییم هیچکدام، میتوانند یک افسر ارشد اطلاعاتی ایرانی که به جاسوس آمریکایی تبدیل شده را به عنوان منبع داشته باشند.
محمد از من پرسید: «آیا شما در این کار هستید؟»
من به بخش دوم نقشه متعهد نشدم – روزنامهنگاران از طرف منابع خود مذاکره نمیکنند یا در عملیاتهای اطلاعاتی دخالت نمیکنند – اما خوشحال بودم که با بخش اول ادامه دهم: افشای اسرار برای من.
من تایپ کردم: «من هستم.»
«بسیار خب – بگذار بازی شروع شود.»
۲. منبع
من قبلاً هرگز با یک افسر اطلاعاتی ایرانی صحبت نکرده بودم، بنابراین هیچ معیاری برای ارزیابی اینکه آیا محمد با این پروفایل مطابقت دارد یا خیر، نداشتم. من نسخهای از شاون توب، بازیگری که نقش یک رئیس جاسوسی ایرانی تبدیلشده به عامل سیا را در فصل سوم سرزمین مادری (Homeland) بازی کرده بود، تصور میکردم. خویشتندار. بیعجله. ظریف.
این محمد نبود. صبرش کم بود. کمی بیش از حد سعی میکرد بامزه باشد. او مغرور اما آسیبپذیر و گاهی عجیب بود. یادم میآید با خودم فکر کردم، او یک خوره کامپیوتر است.
او به من گفت که هرگز ازدواج نکرده بود، که برای کسی در موقعیت مسئولیت او غیرمعمول بود. برای چندین سال با زنی به صورت آنلاین رابطه داشت، اما هرگز حضوری با هم ملاقات نکرده بودند. او هرگز از دوستانش در تهران نامی نبرد.
او گفت: «من زندگی اجتماعی زیادی خارج از کار ندارم.»
او عاشق فرهنگ غرب، به ویژه فیلمهای آمریکایی بود. او صحنهای از فیلم رستگاری در شاوشنک را نقل قول کرد که در آن شخصیت مورگان فریمن، که از زندان آزاد شده و وارد دنیایی نامهربان شده، روایت میکند: «راهی ندارم که بیرون دوام بیاورم.» ما متوجه شدیم که هر دو از طرفداران همه مردان رئیسجمهور (All the President’s Men) هستیم. شاید محمد خودش را به عنوان "گلو عمیق" تصور میکرد، که با من در یک پارکینگ مجازی ملاقات کرده و به افشاگریهای بزرگتری در آینده اشاره میکرد. مکالمات رمزگذاری شده هفتگی ما – از طریق کریپتوکت، اسکایپ و پروتونمیل – هیجان سینمایی داشتند. اما برخلاف همه مردان رئیسجمهور، من به همان اندازه که درباره رژیمی که او ادعا میکرد تضعیف میکند، درباره خود منبع نیز اطلاعات کسب میکردم.
محمد به من گفت که در یک خانواده مذهبی و فعال سیاسی متولد شده است. در سال ۱۹۷۹، پدرش به همراه سایر انقلابیون به مقر ساواک، سازمان پلیس مخفی شاه، یورش بردند و افسران را بازجویی و شکنجه کردند؛ سپس او به تأسیس سرویس اطلاعاتی ایران کمک کرد. محمد درباره شغل خانوادگی به من گفت: «من از این وضعیت بهشدت متنفرم.» اما او یک نابغه ریاضی و جادوگر کامپیوتر بود، و در سن ۱۸ سالگی، کار برای وزارت اطلاعات را آغاز کرد. او گفت که ظرف یک دهه، نقش محوری در گسترش تهاجمی ایران در جنگ سایبری ایفا میکرد.
از شماره دسامبر ۲۰۰۴: مارک باودن درباره گروگانگیران ایرانی
طی چندین مکالمه، محمد یک مرور کلی دقیق از میدان نبرد سایبری ایران به من ارائه داد: کشورهایی که در خاورمیانه هدف قرار میداد، به ویژه اسرائیل و عربستان سعودی، و اتحادهایی که با روسیه و چین تشکیل داده بود. او توضیح داد که چگونه وزارت اطلاعات دست خود را با استخدام پیمانکاران پنهان میکند – به طور خاص شرکتهای فناوری که توسط جوانانی اداره میشوند که مانند محمد، از برنامههای علوم کامپیوتر و مهندسی در دانشگاههای ایران فارغالتحصیل شده بودند. دو نفر از دوستان پیمانکار محمد در مارس ۲۰۱۶ در دادگاه منطقهای آمریکا به دلیل حملات سایبری علیه دهها موسسه مالی آمریکایی متهم شدند. محمد گفت که دوستانش نیز مانند او فرزندان مقامات نظامی یا سیاسی بودند «که به واسطه شهرت پدرانشان وارد کسب و کار شدند.» یکی دیگر از هکرهای همکارشان نیز به دلیل نفوذ به سیستمهای کنترل سد در نیویورک متهم شد.
اگر او حقیقت را میگفت، محمد مرا عمیقتر از هر یک از منابع دیگرم به دنیای سایبری رژیم میبرد. او گفت که در یک حمله جسورانه در سال ۲۰۱۲ به آرامکو عربستان سعودی، شرکت نفتی این پادشاهی، که اطلاعات سه چهارم رایانههای اداری آن را پاک کرد، دست داشته است. محمد ادعا کرد که در سال ۲۰۱۵، تیم او به یک شبکه ماهوارهای تجاری به نام iDirect نفوذ کرد تا کنترل پهپادهای آمریکایی را به دست بگیرد. من هیچ مدرکی ندیدهام که ایران توانسته باشد از یک پهپاد در حمله استفاده کند، اگرچه محمد به من توضیح داد که چگونه ایران میتواند یکی را به کنترل خود درآورد. (یک سخنگوی iDirect به من گفت: «هیچ سابقه، مدرک، یا نشانهای از چنین حادثهای» مانند آنچه محمد توصیف کرد، وجود ندارد و خاطرنشان کرد که این شرکت نه صاحب پهپاد است و نه آنها را اداره میکند، و نه هیچ شبکه ماهوارهای را اداره میکند.)
محمد گفت که همکارانش تکنیکهای خود را با سرویس اطلاعات نظامی روسیه، GRU، به اشتراک گذاشتهاند و پشت حملات سال ۲۰۱۵ به سیستم برق ترکیه، یکی از اعضای ناتو، بودهاند.
در شگفتانگیزترین ادعای خود، محمد به من گفت که ایران مسئول یک حمله سایبری بزرگ به بانک مرکزی بنگلادش بوده است، که هکرها ۸۱ میلیون دلار را در فوریه ۲۰۱۶ از آن به سرقت بردند و وحشت را در سراسر سیستم مالی جهانی گسترش دادند. وزارت دادگستری آمریکا سه هکر را از کره شمالی متهم کرد. محمد گفت که ایران نقش پنهانی ایفا کرده است. این کشور دستورالعملهای فنی را به حزبالله، شبهنظامی مستقر در لبنان، درباره نحوه دستکاری شبکه ارتباطی به نام سوئیفت (SWIFT) که موسسات مالی را به هم متصل میکند، داده بود. این گروه سپس اطلاعات را در ازای موشک به کره شمالی مبادله کرد.
محمد گفت که ایران به حزبالله اجازه حمله داده بود. او گفت: «فرض ما این بود که آنها هک را انجام خواهند داد. اما آنها کاری هوشمندانهتر انجام دادند.»
اگر فاش میشد که ایران و کره شمالی به طور پنهانی با یکدیگر همکاری میکنند، احتمالاً تلافی ایالات متحده شدید خواهد بود. برای آزمایش ادعاهای محمد، من با نیم دوجین محقق که سرقت بانک بنگلادش را بررسی کرده بودند صحبت کردم. هیچکدام هیچ نشانهای از مشارکت ایران پیدا نکرده بودند. اما آنها فکر میکردند که توضیحات محمد از وقایع محتمل به نظر میرسد.
از شماره اکتبر ۲۰۲۵: گریم وود درباره ایران، همسایه جهنمی
دفترچه یادداشت من پر از احتمالات بود. آیا محمد به من اطلاعات مهم میداد، یا داستانهای ساختگی؟ اگر او راست میگفت، زندگیاش را به خطر بزرگی میانداخت. رژیم چقدر او را آزرده بود که این اسرار را به یک روزنامهنگار بگوید؟ و قبل از آن، به سیا؟
محمد گفت که حدود پنج سال عامل اطلاعاتی آمریکا بوده، اما اشاره کرد که این رابطه با شرایط بدی به پایان رسیده است. او به من گفت که سیا اکنون تنها به یک دلیل با او همکاری خواهد کرد: برای خارج کردن او از ایران. تنها کاری که باید انجام میداد این بود که به کنسولگری یا سفارت آمریکا در کشور دیگری برود و یک رمز عبور توافق شده را در میز پذیرش بگوید. سپس محافظت شده و آزاد میشد. اگر این درست بود، چرا این پیشنهاد را نپذیرفته بود؟
۳. ایگو
ضربالمثلی قدیمی در حرفه اطلاعاتی وجود دارد که درباره آنچه یک فرد را به خیانت به کشورش و جاسوسی برای دیگری سوق میدهد، میگوید: MICE (موشها).
Money (پول): به آن نیاز دارند و برای آن اطلاعات میفروشند.
Ideology (ایدئولوژی): میخواهند به یک هدف کمک کنند یا آن را نابود کنند.
Coercion (اجبار): تحت باجگیری قرار دارند.
Ego (ایگو/غرور): غرور بزرگی دارند و نیاز به تغذیه دارد.
محمد کمی گزینه "ا" (ایدئولوژی) را علامت زد. او به من گفت که خدمت به جمهوری اسلامی «میراث خانوادگی» محمد بود، اما او شروع کرده بود به دیدن رژیم به عنوان فاسد، ریاکار و دور از واقعیت. وزارت اطلاعات بر ایرانیان دارای روابط حرفهای در خارج از کشور جاسوسی میکرد و برخی را به توطئه برای انقلاب متهم میکرد. ایران در حال قطع ارتباط خود از بقیه جهان و برچیدن اصلاحات اخیر بود، درست در زمانی که محمد آنلاین میشد و زندگی فراتر از آنچه میدانست را تصور میکرد.
محمد در مه ۲۰۱۶ به من گفت: «در طول سالها، به ویژه پس از اینترنت، من خیلی چیزها خواندم و دیدم که قبلاً از من پنهان بودند و شروع به تغییر کردم.» او افزود: «در نهایت به یک دشمن واقعی این رژیم مزخرف و هر آنچه به آن مربوط میشود، از هر جنبهای تبدیل شدم.»
اما چیزی که واقعاً محمد را به حرکت درآورد، گزینه "غ" (غرور) بود. او معتقد بود که از بیشتر مردم، از جمله ارتباطاتش در سیا، باهوشتر است. او از ایفای دو نقش لذت میبرد – مورد اعتماد ایران، و درگیر با ایالات متحده. اما این بهای سنگینی داشت.
محمد سخت تلاش میکرد تا ظاهر بیرونی خود را به عنوان یک حامی متعصب رژیم و انقلاب اسلامی حفظ کند. او خود را عضوی از «حزب/ارتش خدا از همه جهات» توصیف میکرد. او به من گفت: «من یک زندگی دوگانه پیچیده دارم، و این از درون به عنوان یک انسان به من آسیب میزند.» در یک مقطع، او زندگی خود را به عنوان یک عامل سیا توصیف کرد: «همچنان یک دوگانه – تبدیل شدن به یک سهگانه و سپس به یک هیچ/همه چیز/بمب ساعتی.» من منظور او را نفهمیدم، اما حس کردم که محمد واقعی را نمیشناسم.
او به من گفت که با بالا رفتن در ردههای وزارت اطلاعات، چندین سفر به لبنان انجام داد و به رهبران ارشد حزبالله، از جمله عماد مغنیه، که بمبگذاریهای سال ۱۹۸۳ سفارت آمریکا و پادگان تفنگداران دریایی در بیروت را طراحی کرده بود، نزدیک شد. دوستیهای محمد با برخی از بدنامترین تروریستهای جهان – که خون آمریکاییها بر دستانشان بود – او را به یک عامل ارزشمند برای سیا تبدیل میکرد. او به من گفت که اطلاعاتی درباره ساختار سازمانی حزبالله را با سیا به اشتراک گذاشته و به این سازمان گفته است که واحدهای حزبالله چگونه با وزارت اطلاعات ایران تعامل دارند.
سیا دهها سال مغنیه را تحت تعقیب قرار داده بود و سرانجام در فوریه ۲۰۰۸، همان سالی که محمد گفت کار برای این سازمان را آغاز کرد، او را در یک عملیات مشترک با اسرائیل به قتل رساند. در مکالمات ما، محمد هرگز مسئولیت مستقیم عملیاتهای آمریکایی را به عهده نگرفت – که این خود در نظر من نشانه دیگری از اعتبار او بود – اما دوران فعالیت او با سیا با موفقیتهای اطلاعاتی چشمگیر دیگر آمریکا در ایران همزمان است. به عنوان مثال، در سپتامبر ۲۰۰۹، رهبران غربی کشف فردو، یک تأسیسات زیرزمینی غنیسازی اورانیوم (که دولت ترامپ در سال ۲۰۲۵ آن را بمباران خواهد کرد) را اعلام کردند. با توجه به موقعیت او، محمد میتوانست از این مکان اطلاع داشته باشد. اگر او میخواست «به رژیم آسیب برساند»، همانطور که گفت، جایگاه مناسبی برای انجام این کار داشت.
۴. دیدار
برای دو ماه در اواخر بهار و اوایل تابستان ۲۰۱۶، محمد داستانهایی درباره خانوادهاش، فعالیتهای سایبریاش، کارش با آمریکاییها و برنامههایش برای تسویه حساب با رژیم به من گفت. من او را دوست داشتم. او مرا میخنداند. او را دوست نمینامیدم، اما دوستانه بودیم.
تأیید ادعاهای هیجانانگیز محمد در اولویت نبود، زیرا من سعی میکردم با چرخه خبری پرشتابی همراه باشم. در یک هفته در ژوئیه ۲۰۱۶، من با داستانهایی درباره تصمیم افبیآی مبنی بر عدم توصیه به پیگرد قانونی هیلاری کلینتون به دلیل استفاده از سرور ایمیل شخصی، هک شبکه کامپیوتری کمیته ملی دموکرات توسط دولت روسیه، و کنوانسیون ملی جمهوریخواهان در کلیولند سر و کار داشتم.
وقتی محمد و من در ۲ ژوئیه ۲۰۱۶ صحبت کردیم، او منتظر دور جدیدی از حملات سایبری بود، این بار به بانکهای عربستان سعودی. او بیشتر درباره اینکه حزبالله چگونه به کره شمالی در تاکتیکهای سایبری کمک کرده بود، به من گفت، و من میخواستم مکالمه بعدی خود را به این موضوع اختصاص دهم. توافق کردیم سه روز بعد صحبت کنیم.
محمد در زمان مقرر آنلاین نشد. او هرگز یک قرار را از دست نداده بود، اگرچه اغلب درگیر کار بود. چند روز بعد، پیامی از یک روزنامهنگار شناختهشده به نام روحالله زم، یک مخالف ایرانی که در تبعید در پاریس زندگی میکرد، دریافت کردم. محمد با او نیز اطلاعاتی به اشتراک گذاشته بود و ما را هفتهها قبل به یکدیگر معرفی کرده بود. زم وحشتزده به نظر میرسید.
او پرسید: «شنیدی چه اتفاقی افتاده است؟»
محمد مرده بود.
حس بدی به من دست داد – نه فقط از این خبر، بلکه از ترس اینکه مبادا کاری کرده باشم که محمد کشته شود. آیا افسران ضد اطلاعات ایران ما را زیر نظر داشتند؟ دو هفته بعد را صرف بررسی پروتکلهای امنیتی خود کردم، و با نگرانی به این فکر میکردم که آیا میتوانستیم امنتر باشیم.
زم یک پیام متنی از یکی از اعضای خانواده محمد را برایم فوروارد کرد که نشان میداد محمد توسط رژیم به قتل رسیده است. زم همچنین گواهی فوت محمد را برایم فرستاد که نشان میداد او در ۵ ژوئیه، همان روزی که قرار بود صحبت کنیم، فوت کرده است. جسد او از آن زمان در بهشت زهرا، گورستان اصلی تهران، به خاک سپرده شده بود.
با استفاده از گوگل ترنسلیت، پیامهای بعدی زم را متوجه شدم. امیر، کوچکترین برادر محمد، جسد را پیدا کرده بود. کالبدشکافی انجام نشده بود. زم ادعا کرد که پدر محمد، که به نام حاجی ولی شناخته میشد، پسر خود را در عملی از روی وفاداری به کشور بر خانواده، به قتل رسانده بود.
سپس، در ۱۸ ژوئیه، افبیآی با من تماس گرفت. یک مأمور از دفتر واشنگتن گفت که باید در مورد موضوعی حساس صحبت کند.
مأمور دو روز بعد به خانه من آمد. در اتاق نشیمن نشستیم. او به من گفت که در زمینه اطلاعرسانی به قربانیان هک کامپیوتری تخصص دارد. افرادی – احتمالاً افراد غیردوست – در خارج از کشور درباره من صحبت میکردند، و افبیآی مطمئن نبود چرا. مأمور پرسید: آیا کسی اخیراً پیامهای عجیب و غریب برای من فرستاده است؟
با خودم فکر کردم: نصفش را هم نمیدانی. پرسیدم: «ایران است، نه؟»
مأمور سر تکان داد. پرسید چرا اینطور فکر میکنم.
بدون فاش کردن نام محمد یا ادعای او مبنی بر کار برای سیا، به مأمور گفتم که یک منبع ایرانی پیدا کرده بودم و ما طی دو ماه گذشته با هم ارتباط داشتیم.
مأمور درباره محل او پرسید.
گفتم: دو هفته پیش کشته شد.
مأمور لحظهای در سکوت نشست. به نظر میرسید کلمات بعدی خود را با دقت انتخاب میکند. گروهی از ایرانیان – او نگفت برای چه کسی کار میکنند – درباره من به نام صحبت میکردند، و آشکارا میخواستند اطلاعات بیشتری درباره من بدانند. اکنون او متوجه شده بود که چرا.
آیا من و همسرم در خطر بودیم؟ مأمور گفت فکر نمیکند. یکی از گربههایمان وارد اتاق نشیمن شد و شلوار مأمور را بو کشید. گفتم: «نیروی امنیتی من.»
مأمور تردید داشت که من مقصر این قتل هستم. محمد واقعاً داشت یک بازی را انجام میداد. و اکنون من با یک معما تنها مانده بودم.
۵. تکهها
اول از همه، میخواستم بالاخره به این سؤال بزرگ پاسخ دهم: آیا محمد واقعاً جاسوس سیا بود؟
یکی از منابع اطلاعاتی من وقتی نام محمد را سر ناهار آوردم، نفسش بند آمد و او را «یک هکر نابغه» توصیف کرد. دیگری با اضطراب لبخند زد و او را «شخصی که شما دربارهاش صحبت میکنید» خواند، گویی گفتن نام محمد اطلاعات طبقهبندیشده را فاش خواهد کرد. با این حال، دیگری تأیید کرد که اوایل دولت اوباما، یک عامل ارزشمند ایرانی این امکان را برای ایالات متحده فراهم کرده بود که با اطمینان و علناً ایران را به دلیل حمله سایبری به آرامکو عربستان سعودی مقصر بداند. محمد به من گفته بود که در آن عملیات شرکت کرده است؛ ظاهراً او این موضوع را به سیا نیز گفته بود.
محمد واقعاً یکی از عوامل برجسته سیا بود، همانطور که ادعا کرده بود.
تکههای دیگر پازل – اینکه چه کسی محمد را کشته است و چه چیزی او را به این سرنوشت سوق داده است – دشوارتر بودند.
وقتی محمد و سیا در سال ۲۰۱۳ از هم جدا شدند، زمان بدی برای جاسوسان بود. ایران به سیستم مبتنی بر اینترنت سیا برای ارتباط پنهانی با مأموران خود در میدان نفوذ کرده بود. محمد به من گفت که او هرگز به رویههای ارتباطی لنگلی اعتماد نداشته است. او گفت که وقتی با رابطان خود ارتباط برقرار میکرد، از شبکه خصوصی خود برای اتصال به لپتاپ سونی که سازمان به او داده بود، استفاده میکرد.
لپتاپ مانع از این میشد که محمد اسکرینشات بگیرد، بنابراین او از تلفن شخصی خود برای عکسبرداری از ارتباطاتش استفاده میکرد و از اطلاعاتی که به سیا میداد، کپی تهیه میکرد. او به من گفت: «برای بیمه.» او پروتکل را زیر پا گذاشته بود زیرا فکر میکرد از آمریکاییها باهوشتر است. این یک اشتباه عمیق بود.
پس از مرگ محمد، من افرادی را که او را میشناختند، از جمله دوستان و فعالان ایرانی مقیم خارج از کشور، ردیابی کردم. متوجه شدم که او چند ماه پس از قطع رابطه سیا با او، سه سال قبل از ارتباط با من، توسط ایران دستگیر شده بود. آن عکسهای تلفنی به راحتی میتوانست رژیم را آگاه کند. در اوت ۲۰۱۳، او را به بازداشتگاهی در حومه شرقی تهران بردند. یک ماه بعد، محمد به زندان اوین، یک مرکز بدنام که برای ایزوله کردن و شکستن بازداشتشدگان طراحی شده بود، منتقل شد.
محمد ماهها شکنجه را تحمل کرد، او بعداً به دوستانش گفت. بازجوها آب جوش روی آلت تناسلی او ریختند. او را مجبور کردند در گودالی به شکل قبر، با نوری که تمام ساعات بر او میتابید، به خود بپیچد. محمد به جاسوسی برای دشمنان ایران متهم شد.
همه مردان رئیسجمهور نقطه عطفی برای رابطه ما بود. اما با فاش شدن زندانی شدنش، به آن فیلم محبوب دیگرمان فکر کردم. محمد در شاوشنک سر درآورده بود – زندانی در اتاقهای شکنجه اوین، اما همچنین اسیر همیشگی خود رژیم.
محمد پس از گذراندن نیم سال در زندان، برای انتظار محاکمه آزاد شد. این در ایران بسیار غیرمعمول است. اما محمد به گفته دوستش، توسط یک متحد قدرتمند در دستگاه امنیتی: پدرش، حاجی ولی، با وثیقه آزاد شد.
محمد شش ماه را در بیمارستان برای بهبودی از جراحاتش گذراند. ریش سیاهش سفید شد. برای یک سال، نمیتوانست مستقیم بنشیند. سپس، در ژانویه ۲۰۱۵، محمد ایمیلی به زم فرستاد، کسی که او نیز پس از شرکت در اعتراضات سیاسی سال ۲۰۰۹ در اوین شکنجه شده بود. محمد به زم گفت که برای سیا جاسوسی کرده و به پدرش اعتماد ندارد. او نمیتوانست با برادرانش صحبت کند؛ دو نفر نیز برای سرویس اطلاعاتی کار میکردند، و دیگری، امیر، بسیار جوان بود که نمیتوانست این وضعیتی که محمد ایجاد کرده بود را درک کند. اما او میتوانست با روزنامهنگاران و مخالفان صحبت کند.
زم به من گفت که او و محمد تقریباً هر شب برای یک سال صحبت میکردند. زم تغییر سیاسی میخواست. محمد از طریق تغییر سیاسی، انتقام میخواست. او به یک منبع ناشناس ارزشمند در داخل رژیم برای سازمان خبری مستقل زم تبدیل شد، که در میان ایرانیان خارج از کشور و روزنامهنگاران خارجی طرفدار داشت. محمد گفت که اگر او از کشور خارج شود، میخواست به عنوان «اسنودن ایران» شناخته شود: یک فرد داخلی سابق که نماد مقاومت شد.
واقعاً ایگو. محمد دقیقاً درگیر همان رفتاری بود که به خاطر آن در انتظار محاکمه بود. انگار که این به اندازه کافی دیوانهکننده نبود، او به زودی شروع به صحبت با من کرد.
۶. عامل سهجانبه؟
محمد هرگز درباره دوران زندانش یا اینکه به جاسوسی متهم شده بود، به من چیزی نگفت. اکنون فهمیدم چرا میخواست به رژیم آسیب برساند: رژیم به او آسیب رسانده بود.
اما من همچنین به این شک داشتم که محمد چقدر با من صادق بوده است. در سال ۲۰۱۱، کریستین ساینس مانیتور برخی جزئیات از ساقط کردن پهپاد سنتینل را منتشر کرده بود، اگرچه نه به دقت نسخه محمد. شاید او فقط آن گزارش را با چاشنیهای خودش برای من تکرار میکرد. محمد همچنین در طول برخی از فعالیتهایی که ادعا میکرد تیمش انجام داده، در بازداشت بوده است. او چگونه از آنها مطلع بود؟ و آیا پس از آزادی و در انتظار محاکمه، دوباره برای رژیم کار کرده بود؟ این غیرمحتمل به نظر میرسد. به احتمال زیاد، به این نتیجه رسیدهام که محمد با همکارانش در تماس بوده و از کارهای آنها آگاه بوده است. در نگاه به گذشته، او بیپرواتر از آنچه میدانستم بود.
حتی در حالی که منتظر دادگاه بود، سعی داشت از من برای از سرگیری رابطهاش با سیا استفاده کند. و تمام مدت، اطلاعات را به من و زم لو میداد. او با معرفی ما به یکدیگر، یک ماه قبل از مرگش، خطر دیگری کرد، زیرا ایرانیها تقریباً به طور قطع به دنبال نفوذ به ارتباطات زم بودند، با توجه به برجستگی او در جامعه مخالفان. زم محمد را تشویق کرد که ایران را ترک کند. محمد گفت که آماده نیست. او نگران ترک امیر بود.
و البته، محمد با رژیم کارهای ناتمام داشت. اینجاست که من وارد شدم، به عنوان دلال مورد نظر او با سیا.
اما چیزی که محمد احتمالاً هرگز نمیدانست، یا نمیخواست اعتراف کند: سیا به دلیل اینکه خطر کار با او بیشتر از ارزش اطلاعاتش شده بود، روابط را قطع کرده بود. منابع من گفتند که او از دستورالعملها پیروی نمیکرد. یک روز هوشیار بود؛ روز دیگر پارانوئید عمل میکرد و توطئههایی را تصور میکرد. برخی از افسران تعجب میکردند که آیا او مواد مخدری مصرف میکند که قضاوتش را مختل میکند. وظیفه یک رابط کنترل منابع است. و محمد، یک مقام آمریکایی به من گفت، «غیرقابل کنترل» شده بود.
چیز دیگری افسران سیا را به تردید انداخت. هیچکس هرگز محمد را رو در رو ملاقات نکرده بود. او یک «جاسوس خودمعرف» بود: یک جاسوس داوطلب به جای یک عضو جذبشده. رابطان محمد میدانستند که او خاص است – یک افسر ارشد اطلاعاتی از یک خانواده برجسته با دسترسی به اطلاعات فوقالعاده – اما سیا هرگز به طور کامل با او احساس راحتی نکرد.
و سیا دلایل خوبی برای مشکوک بودن به اینکه محمد ممکن است لو رفته باشد، داشت. او اندکی پس از قطع رابطه با سازمان، به دلیل جاسوسی به زندان افتاده بود. سپس، ماهها پس از دستگیریاش، ناگهان آزاد شد و میخواست رابطه خود را با سازمان از سر بگیرد. شاید ایرانیها او را مجبور کرده بودند که در ازای آزادیاش علیه آمریکاییها کار کند.
به پیام رمزآلودی که او درباره زندگیاش در آن زمان برایم فرستاده بود فکر کردم: «همچنان یک دوگانه – تبدیل شدن به یک سهگانه و سپس به یک هیچ/همه چیز/بمب ساعتی.»
وقتی محمد سعی میکرد با آمریکاییها دوباره ارتباط برقرار کند، آیا او در واقع برای ایران کار میکرد؟ و آیا محمد با درخواست کمک از من، از من برای به دام انداختن سیا استفاده کرده بود؟
یک هیچ/همه چیز/بمب ساعتی. این مردی بود که به آخر خط رسیده بود. کسی که فکر میکرد خطرناک است، برای دیگران و شاید برای خودش. اکنون میدانم که در حالی که با من صحبت میکرد، محمد در آستانه بزرگترین – و آخرین – خطر زندگی خود بود.
۷. پازل
در ژوئیه ۲۰۱۶، دو ماه پس از آغاز ارتباطاتمان، محمد قصد داشت به ترکیه پرواز کند و اسناد رژیم را به زم بدهد. او روزها را صرف اسکن کردن آنها کرد. پول ایرانی را به دلار آمریکا تبدیل کرد. چمدانش بسته شده بود.
به گفته زم، قرار بود افشای بعدی محمد شامل تلاشهای ایران برای دستیابی به سلاح هستهای از کشور دیگری باشد. من فقط حرف زم را در این مورد دارم. محمد هرگز درباره چنین عملیاتی به من چیزی نگفت؛ منابع دیگرم هرگز حتی اشارهای به تلاش ایران برای تهیه یک سلاح هستهای نکردهاند. نمیتوانم بگویم که زم اغراق میکرد، یا محمد او را سر کار گذاشته بود.
امیر، که شاید دلیل اصلی ماندن برادرش در ایران بود، چمدان را دید و پرسید محمد کجا میرود.
محمد پاسخ داد: به ترکیه برای ملاقات با یک دوست. تو هم باید با من بیایی.
امیر نپذیرفت. او خانه را ترک کرد و به پدرشان گفت که محمد در حال رفتن است، طبق اطلاعاتی که زم از مکالمات خود با منابعش و پیامهای متنی با امیر به دست آورده بود.
زم به من گفت که در ساعت ۳ بعد از ظهر روز ۵ ژوئیه، همان روزی که قرار بود محمد و من آنلاین ملاقات کنیم، پدرش، حاجی ولی، و یک مقام دیگر از وزارت اطلاعات به خانه او آمدند. امیر آن شب به خانه بازگشت و جسد برادرش را پیدا کرد. چند روز بعد، خانه مورد هجوم قرار گرفت. مقامات اموال محمد، از جمله کامپیوترش را بردند.
سالهاست که شایعاتی در میان ایرانیان خارج از کشور درباره نحوه مرگ محمد منتشر شده است. گواهی فوت او علت مرگ را ذکر نکرده است. من ادعاهایی را در وبلاگهای ایرانی خواندهام که او حمله قلبی داشته است، اما دوستانش به من گفتند که او از سلامت نسبتاً خوبی برخوردار بوده، به جز وابستگی به مسکنها (شکنجه عوارض طولانیمدت دارد).
گستردهترین داستانی که در میان منتقدان رژیم در تبعید وجود دارد این است که حاجی ولی او را کشته است – اگر نه با دستان خودش، پس با دستور او. زم از این موضوع مطمئن بود، اما او نیز از خانوادهای برجسته بود که آن را در ایران پشت سر گذاشته بود. شاید پدر محمد فقط یک شخصیت منفی مناسب برای داستانی بود که زم سعی داشت روایت کند.
حاجی ولی در مراسم تدفین پسرش از کنار قبر او دور ماند و از زیر سایه درخت نزدیک تماشا کرد، زم بعدها در مصاحبهای طولانی با شبکه خبری فارسی صدای آمریکا روایت کرد. زم گفت که مرگ محمد یک ترور بود، «یکی از آن قتلهای ایدئولوژیک، که در آن یک پدر، برای پایبندی به عقایدش، از مرگ پسرش راضی میشود.» اجتناب از محاکمه همچنین سرویس اطلاعاتی ایران و پدرش را از خجالت قابل توجهی نجات میداد.
آیا حاجی ولی میتوانست پسر خود را به قتل رسانده باشد؟ در بسیاری از مکالمات ما، محمد نه پدرش را سرزنش کرد و نه ستایش. او حاجی ولی را محصولی از شرایط انقلابی میدانست. مردانی مانند او احتمالاً محمد را مرده میخواستند. من نمیتوانم از طرف حاجی ولی صحبت کنم، و نتوانستم او را برای اظهار نظر پیدا کنم. (هیئت ایران در سازمان ملل از اظهار نظر خودداری کرد.)
اطلاعات ایران مطمئناً مکالمات من با محمد را در سختافزار کامپیوتر او پیدا کرده بود. من فکر میکنم چیزی که افبیآی را به در خانه من فرستاد، نظارت آمریکا بر همکاران محمد بود که درباره هک کردن من صحبت میکردند.
در سال ۲۰۲۱، پنج سال پس از مرگ محمد، میخواستم با زم تماس بگیرم تا یادداشتها را مقایسه کنم، تا بالاخره پس از سالها حواسپرتی حرفهای، پازل را کنار هم قرار دهم. متوجه شدم که یک سال قبل، زم با وعده مصاحبه با یک روحانی برجسته به عراق کشانده شده بود – و سپس دستگیر، به ایران برده شده، و اعدام شده بود.
امروزه تنها ردپایی از محمد را میتوان یافت. نام او را آنلاین جستجو کنید، و برخی اسناد دادگاه، چند پست وبلاگ درباره مرگش، و یک ورودی کوتاه در ویکیپدیا را خواهید دید. وبلاگنویسان فعال برای مدت کوتاهی محمد را به عنوان یک شهید جشن گرفتند، اما او در نهایت «اسنودن ایران» نبود.
تظاهر نمیکنم که محمد را واقعاً میشناختم. شاید یک نسخه از او را میشناختم – نسخهای در یک سلفی که به دست آوردم. با عینک مشکی ضخیم و پیراهن چروکش، او شبیه آن خوره جدیای بود که همیشه تصور میکردم. گمان میکنم او هرگز درباره دوران زندان و شکنجهاش به من نگفت زیرا آنها را انحرافی از اهدافش میدانست.
گاهی اوقات به این فکر میکنم که محمد چگونه برای اولین بار خودش را به من معرفی کرد: «من ۳۵ ساله هستم اما بسیار پیرتر.» اکنون میفهمم. او آسیب دیده بود. خسته بود. و در فانتزی انتقامجویی گیر افتاده بود. محمد به من گفت: «اما چیز دیگری به نام زندگی وجود دارد، و من به شدت آن را از دست دادهام.»
این مقاله در شماره چاپی ژانویه ۲۰۲۶ با عنوان «راز محمد تاجیک» منتشر شده است.