دانشآموزان دبیرستانی آینده هوشیار باشند: قبل از امتحان تاریخ ایالات متحده خود، باید یک الحاقیه دیگر به دکترین مونرو (Monroe Doctrine) را حفظ کنید. هفته گذشته، در دویست و دومین سالگرد اعلامیه ۱۸۲۳ رئیسجمهور جیمز مونرو (James Monroe)، کاخ سفید یک «الحاقیه ترامپ» جدید را ارائه داد.
این بیانیه که تحت عنوان «آمریکا ۲۵۰» ارائه شد، سیاستهای معاصر را به گذشته ملی تصور شده متصل کرد. با این حال، ضعف استدلال تاریخی رئیسجمهور دونالد ترامپ (Donald Trump) به این معنی نیست که اعلامیه او عواقب واقعی نخواهد داشت. اگر او پیام خود را با مداخله نظامی در آمریکای لاتین پیگیری کند، ترامپ، مانند برخی از اسلاف خود، متوجه خواهد شد که شور و شوق عمومی برای دکترینهای میهنپرستانه به حمایت از جنگهای بیبرنامه تبدیل نمیشود.
«دکترین اصلی مونرو» سال ۱۸۲۳، نیمکره غربی را برای استعمار اروپا ممنوع اعلام کرد تا امنیت ایالات متحده نسبتاً ضعیف را حفظ کند. اما مونرو تنها آنچه را که قدرتهای اروپایی مجاز به انجام آن نبودند، بیان کرد؛ او سیاست ایالات متحده را تشریح نکرد، چه رسد به اینکه برای ایجاد یک دکترین سیاست خارجی الزامآور تلاش کند.
از آن زمان تاکنون، میراث دکترین مونرو و الحاقیههای جدیدی که به آن اضافه شده است، همواره به گونهای بوده که سیاستگذاران ایالات متحده برنامههای فعالانه خود را تحت پوشش پرچم ضد امپریالیستی مونرو ارائه کردهاند. مشهورترین الحاقیه تا به امروز، الحاقیه روزولت (Roosevelt Corollary) در سال ۱۹۰۴ بود که در آن ایالات متحده حق مداخله یکجانبه و اشغال کشورهای کارائیبِ بدهکار و بیثبات را برای جلوگیری از اقدامات مشابه قدرتهای اروپایی، برای خود محفوظ داشت.
نکته جالب در مورد الحاقیه جدید ترامپ این است که مسئله حیاتی سیاستها و اقداماتی را که خواستار آن است، مبهم نگه میدارد. این الحاقیه شامل یک ادعای قوی، هرچند مبهم است: «مردم آمریکا – نه کشورهای خارجی و نه نهادهای جهانی – همیشه سرنوشت خود را در نیمکره ما کنترل خواهند کرد.» اعلامیه مختصر ترامپ سپس به بند عدم استعمار در پیام اصلی مونرو اشاره میکند، بدون اینکه چیز دیگری در مورد اقداماتی که ایالات متحده برای اجرای آن انجام خواهد داد، بگوید.
الحاقیه ترامپ تاریخ را اشتباه فهمیده است. به طور نامناسبی ادعا میکند که با انتشار دکترین مونرو در سال ۱۸۲۳، «هر ملتی میدانست که ایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت بینظیر در جهان در حال ظهور است.» در حقیقت، ایالات متحده در سال ۱۸۲۳ به سختی یک ملت بود: این کشور اتحادی ضعیف از ایالتهای متخاصم بود که قرار بود دهها سال بعد در یکی از بزرگترین جنگهای داخلی تاریخ مدرن فرو بپاشد.
پیام کاخ سفید دستاوردها و اهداف دولت را در آنچه «نیمکره ما» مینامد، فهرست میکند: تأکید بر امتیاز کانال پاناما؛ بازگرداندن «تسلط دریایی آمریکا»؛ و به طور هشداردهنده، «توقف جریان مواد مخدر مرگبار از مکزیک، پایان دادن به هجوم مهاجران غیرقانونی در مرز جنوبی ما، و برچیدن شبکههای تروریستی مواد مخدر.»
چقدر باید این الحاقیه جدید را جدی بگیریم؟ همانند الحاقیهها و فراخوانهای دکترین پیشین، بیانیه ترامپ را ابتدا باید در ارتباط با نمایشهای سیاسی داخلی خواند. دکترین مونرو همیشه یک شعار تغییر شکلدهنده و تابع بادهای سیاست داخلی بوده است. تاریخ آن بیشتر داستان سیاستمداران فرصتطلبی است که مدعی جایگاه ملیگرایانه شدهاند، اغلب در سالهای انتخاباتی، نه داستانی دیپلماتیک درباره تدوین یک سیاست خارجی منسجم. مطالعه من در مورد این دکترین نشان داده است که سیاستمداران ایالات متحده اغلب آن را علیه یکدیگر فراخواندهاند، نه قدرتهای خارجی.
در این راستا، جای تعجب نیست که تیم ترامپ به دکترین مونرو بازگشته است. این نمادی آمریکایی است که برای دولتی طراحی شده که هرگز فرصت میهنپرستی و پرچمگردانی را از دست نمیدهد. اعلام الحاقیه ممکن است چیزی شبیه به استفاده از کوه راشمور به عنوان پسزمینه عکس، قرار دادن پرچم ستاره و نوار بر روی آواتار ترامپ در Truth Social، یا سفارش کمیسیون ناقص ۱۷۷۶ برای ترویج تاریخ ملیگرایانه تلقی شود.
فراخوان دکترین مونرو مزیت سیاسی دیگری نیز دارد و آن اذیت کردن جناح چپ آمریکایی است که مدتهاست آن را نمادی از امپریالیسم نژادپرستانه محکوم کردهاند (جان کری (John Kerry) در سال ۲۰۱۳ به طور مشهوری اعلام کرد که این دکترین مرده است). در همین حال، برای رئیسجمهوری که به میراث تاریخی خود وسواس دارد، اعلام یک الحاقیه جدید، جایگاه ترامپ را در کنار جیمز کی. پولک (James K. Polk) و تئودور روزولت (Theodore Roosevelt)، رؤسایجمهوری که از این دکترین برای گسترش قدرت ایالات متحده با غرور نژادپرستانه استفاده کردند، تضمین میکند.
اما هیچ یک از اینها به این معنی نیست که الحاقیه ترامپ به سرعت یک پست در Truth Social از بین خواهد رفت. در زیر لفاظیهای پرطمطراق اعلامیه الحاقیه، انگیزههای اصلی سیاست خارجی ترامپ نهفته است. الحاقیه ترامپ خواستار پیگیری تسلط منطقهای است («نیمکره ما» همانطور که در متن آمده است). این الحاقیه متحدان سیاسی را پاداش میدهد (آرژانتین و السالوادور به طور مثبت در این اعلامیه ذکر شدهاند)، دشمنان ایدئولوژیک را مورد انتقاد قرار میدهد (ونزوئلا و مهاجران)، و منافع یک بلوک سیاسی کلیدی (آمریکاییهای کوباییتبار رأیدهنده به جمهوریخواهان که امیدوارند الحاقیه جدید به عقبنشینی رژیمی خاص در سواحل فلوریدا منجر شود) را پیش میبرد.
این انگیزهها ممکن است به الحاقیه اعتبار ببخشند. در واقع، دولت دو روز بعد، پس از اعلامیه مختصر سالگرد، استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۵ خود را منتشر کرد که باز هم به دکترین مونرو اشاره دارد. این استراتژی به مراتب بیشتر از هر سند مشابه دیگری در سالهای اخیر بر آمریکای لاتین و امور منطقهای تمرکز دارد. خوانندگان با ذهن تاریخی ممکن است بخشیده شوند که احساس کنند وارد یک تونل زمان شده و به دوران امپریالیسم قدرتمند مرتبط با تئودور روزولت بازگشتهاند. این استراتژی اعلام میکند: «پس از سالها بیتوجهی، ایالات متحده دکترین مونرو را برای بازگرداندن برتری آمریکا در نیمکره غربی دوباره تأیید و اجرا خواهد کرد.»
اینکه اعلامیه الحاقیه ترامپ در لحظهای پر مخاطره در ژئوپلیتیک منطقه صورت میگیرد، اهمیت آن را افزایش میدهد. نیروهای آمریکایی در کارائیب در حال تجمع هستند. پهپادهای آمریکایی بیش از ۸۰ نفر را در حملات مشکوک قانونی به قایقهایی که گفته میشود حامل مواد مخدر بودند، کشتهاند. در همین حال، در ونزوئلا، رئیسجمهور نیکلاس مادورو (Nicolás Maduro) هیچ نشانهای از کنارهگیری از قدرت را نشان نمیدهد و رژیم خود را در مسیری بالقوه برخورد با دولت ترامپ قرار میدهد. برخلاف فراخوانهای بیبرنامه دکترین مونرو در دوره اول ترامپ، این تکرار ممکن است نشاندهنده مداخلهای عملی و واقعی باشد.
اما جای این سؤال است که آیا این دولت از تمرکز و استقامت لازم برای تبدیل لفاظیهای خود به یک دکترین سیستماتیک برخوردار است؟ آیا این رئیسجمهور تکانشی و بیثبات به یک استراتژی امنیت ملی منسجم پایبند خواهد بود، یا در اولین فرصت دست به معامله خواهد زد؟ همان سرعت عمل که ترامپ را قادر ساخته تا از رسواییها فرار کند، توانایی دولت او در برقراری ارتباط و اجرای سیاست را نیز محدود کرده است. و اشتباه نکنید: برنامه جدید سلطه بر نیمکره یک پروژه طولانی، پرهزینه و نامحبوب خواهد بود.
شایان ذکر است که مواردی که در آنها تفاسیر جدیدی از دکترین مونرو به سیاستهای قاطعانه منجر شده است، هرگز طبق برنامه پیش نرفتهاند. در دهه ۱۸۴۰، پولک (Polk) دکترین مونرو را برای توجیه برنامه الحاق اراضی خود به کار برد. پولک استدلال کرد که ایالات متحده باید کالیفرنیا را از مکزیک بگیرد، قبل از اینکه بریتانیا یا فرانسه همین کار را انجام دهند. اما استفاده پولک از این دکترین، ایالات متحده را درگیر جنگی نامحبوب علیه مکزیک کرد که حزب دموکرات رئیسجمهور در انتخابات میاندورهای ۱۸۴۶ به شدت از آن لطمه دید. در تصویر کلیتر، جنگ پولک نیز زنجیرهای از رویدادها را به راه انداخت که به جنگ داخلی منجر شد.
در اوایل قرن بیستم، الحاقیه روزولت (Roosevelt) ایالات متحده را به باتلاقهایی در سراسر کارائیب و آمریکای مرکزی کشاند. اینها «جنگهای ابدی» آن دوران بودند – و به همان اندازه نامحبوب. با توجه به مخالفت غریزی ترامپ با جنگهای افغانستان و عراق، دشوار است تصور کنیم که او مجموعهای جدید از جنگهای ابدی را در نزدیکی خانه آغاز کند.
تاریخ دکترین مونرو راهنمایی برای احتمالات پیش رو ارائه میدهد. برای بیشتر ۲۰۰ سال تاریخ خود، سخن گفتن از دکترین مونرو عمدتاً تئاتر سیاسی بوده است. اعلامیه اخیر کاخ سفید ممکن است چیزی بیش از یک نمایش دیگر در آن تولید طولانی نباشد – بالاخره ترامپ استاد نمایشگری سیاسی است.
با این حال، هر از گاهی، یک الحاقیه جدید نشاندهنده یک تغییر واقعی و پرخطر در سیاست ایالات متحده بوده است. اینکه آیا الحاقیه ترامپ نیز صرفاً یک اتفاق زودگذر خواهد بود یا آغاز یک تغییر استراتژیک مهمتر، به ظرفیت دولت ترامپ برای تمرکز پایدار، توانایی جذب واکنشهای ژئوپلیتیکی، و تحمل دردهای سیاسی داخلی بستگی خواهد داشت. امیدواریم تیم کاخ سفید در حال مطالعه تاریخ این دکترین باشد.