چندی پیش، برگزاری چنین مهمانی کتابی غیرقابل تصور بود: جشنی در واشینگتن برای یکی از بدنامترین رمانهای فرانسوی نوشته شده. اما در یک شب سرد دسامبر، حدود ۵۰ نفر در رستوران باتروورث، یکی از مکانهای مورد علاقه نخبگان MAGA در کاپیتول هیل، جمع شدند تا انتشار مجدد رمان اردوگاه قدیسان (The Camp of the Saints) را جشن بگیرند که دهها سال پیش نسخه انگلیسی آن نایاب شده بود. این رمان پادآرمانشهری (دیستوپیایی) نوشته ژان راسپای، نویسنده فرانسوی، نابودی تمدن اروپا را توسط انبوهی از مهاجران «بربر» به تصویر میکشد که بدون دعوت با قایق از راه میرسند. این کتاب از زمان انتشارش در سال ۱۹۷۳، عمدتاً مورد نکوهش قرار گرفته است. اما چهرههای برجسته راستگرای فرانسوی آن را پیشگویانه توصیف کردهاند، از جمله مارین لوپن که آن را برای اولین بار در ۱۸ سالگی خواند و نسخه امضا شده چاپ اول آن را در دفتر خود نگهداری میکند. این رمان همچنین دو معمار سیاستهای مهاجرتی دونالد ترامپ را تحت تاثیر قرار داده است: استیون میلر، معاون فعلی رئیس ستاد، آن را به خبرنگاران Breitbart News توصیه کرده بود و استیو بنن، مشاور سابق رئیس جمهور، مکرراً به آن ارجاع میدهد.
تا پیش از ترجمه مجدد و انتشارش در سپتامبر توسط انتشارات جدیدی به نام «وووبان بوکس»، اردوگاه قدیسان مانند یک کتاب «سامیزدات» (انتشارات زیرزمینی) بود. نسخههای دستخورده انگلیسیزبان آن دست به دست میشد. چند سال پیش وقتی بنن به من پیشنهاد کرد آن را بخوانم، متوجه شدم که یک نسخه چاپی آن میتواند ۲۰۰ دلار یا بیشتر قیمت داشته باشد. نسخه جدید من ۲۵ دلار از بارنز اند نوبل خریده شد. و اکنون این رمان در مهمانیای که انتشارات وووبان بوکس در باتروورث برگزار کرده بود، به مهمانانی که تارتار گوشت روی کراستینی میل میکردند، اهدا میشد.
در حالی که مهمانان مشغول نوشیدن کوکتل خود بودند، ایتان راندل، که رمان را ترجمه کرده و سردبیر «وووبان بوکس» است، بخشهایی از مقالهای از سال ۲۰۱۱ را خواند که در آن راسپای درباره شهرت و اهمیت رمانش تأمل کرده بود. راسپای معتقد بود که اروپا به هشدار او توجه نکرده و پیشبینی کرده بود که تا سال ۲۰۵۰ «فقط خرچنگهای منزوی با اصالتهای مختلف در فرانسه زندگی خواهند کرد که همه در صدفهای رها شده توسط نمایندگان گونهای که برای همیشه ناپدید شدهاند و زمانی به فرانسویها معروف بودند، ساکن خواهند شد.» اما، راسپای ادامه داد، در میان به اصطلاح «منزویها»، یعنی مقاومان اصرارکننده بر حفظ فرهنگ اروپا، امیدی وجود داشت. «فرضیه دیگری نیز هست: اینکه این منزویهای آخر تا آنجا مقاومت کنند که دست به نوعی بازپسگیری (Reconquista) بزنند.» مهمانان برای دستزدن، نوشیدنیها و پیشغذاهای خود را جابجا کردند. با وجود دلپذیر بودن محیط – شاید به همین دلیل – آن ناآرامی پنهانی که از زمانی که بالاخره اردوگاه قدیسان را برای خودم خوانده بودم، داشتم، بدتر شد.
من به سرکوب کتابها، از جمله این یکی، اعتقادی ندارم. اردوگاه قدیسان رمان خوبی نیست، اما مهم است. ادبیات دیستوپیایی به ساختار افسانههای سیاسی کمک میکند؛ افسانههای سیاسی به ساختار سیاست کمک میکنند. همانطور که سرگذشت ندیمه (The Handmaid’s Tale) بر سیاستهای سقط جنین سایه افکنده، یا ترمیناتور بر هوش مصنوعی کمین کرده، اردوگاه قدیسان نیز بر سیاستهای مهاجرت سایه افکنده است – برای قشر کوچکی اما مهم از متفکران و سیاستمداران راستگرا. این رمان نکات زیادی را درباره جهانبینی محافظهکاران ملیگرا که در آمریکا، فرانسه و بسیاری از دموکراسیهای دیگر در حال اوجگیری هستند، روشن میکند. مشکل این است که این روشنایی چه چیزی را نشان میدهد: ترس عمیق از اینکه تمدن اروپایی-آمریکایی، که از این دیدگاه جداییناپذیر از «سفیدپوستی» است، با تهدیدی وجودی از سوی مهاجرت روبرو است – و اینکه اقدامات فوقالعادهای را میتوان در پاسخ به آن توجیه کرد.
اردوگاه قدیسان یک داستان آخرالزمانی است. عنوان آن از کتاب مکاشفه یوحنا در آیاتی درباره گُگ و ماگُگ، انبوه شیطانی که در پایان دوران میرسند، وام گرفته شده است. «تعدادشان همچون شن دریاست»؛ آنها «بر گستره زمین بالا آمدند و اردوگاه قدیسان و شهر محبوب را محاصره کردند.» در این رمان، اردوگاه قدیسان اروپا است؛ گُگ و ماگُگ، ناوگانی از مهاجران است که یک میلیون نفر قدرت دارند و از هند به راه میافتند. بدنامی رمان به دلیل توصیف این انبوه به عنوان «جرمی بیعقل» و «هیولا» است؛ آنها نه جوانان بلکه «بچههای هیولایی» دارند؛ بوی مدفوع آنها تا مایلها به مشام میرسد («گانگسِ مهاجر بدبو بود، آنچنان که هندوستان جسمانی هرگز بدبو نبوده بود»)؛ اعضای آن مردم بیشرمی هستند که چنان فشرده به هم چسبیدهاند که «بر روی بدنها، بین سینه، کفل، ران، لب، انگشتان، جریانهایی از اسپرم جاری بود.» این توده اساساً یک عضو سخنگو دارد، «مدفوعخوار» (coprophage) که ناوگان را هدایت میکند در حالی که کودک هیولایی شیطانی و ناقص او بر روی شانهاش نشسته است. راسپای مینویسد: «اینگونه بود که، در میان کثافت و شهوت – اما همچنین امید – «آرمادای آخرین شانس» به سمت غرب پیش میرفت.» او هیچ انسانیتی به خارجیها اعطا نمیکند. آنها همتراز با زامبیها یا فضاییها هستند.
راسپای که در سال ۲۰۲۰ درگذشت، نویسندهای عمدتاً در زمینه سفرنامهنویسی بود که برخی از معتبرترین جوایز ادبی فرانسه را کسب کرد. به گفته خودش، ایده رمان زمانی به او دست داد که در یک ویلای بزرگ مشرف به مدیترانه اقامت داشت و سؤالی بیامان به ذهنش خطور کرد: «و اگر آنها آمدند چه؟» مدافعان او میگویند منتقدانش بیش از حد درگیر توصیفات گروتسک او از این انبوه هستند. راندل به من گفت: «این رمان علیه مهاجران نیست؛ علیه مردم فرانسه است.» او افزود: «آنها تقریباً تهدیدات عمومی بودند که در افق ظاهر شدند.» به گفته او، کتاب «درباره سقوط غرب نیست، زیرا غرب از قبل سقوط کرده است. فقط خودش نمیداند. این یک افشاگری است.»
راسپای در واقع بیشتر رمان خود را به تمسخر نخبگان فرانسوی اختصاص میدهد. آنها چنان در آرزوهای بشردوستانه جهانی، احساس گناه از استعمار، و حتی آموزشهای اجتماعی کاتولیک درباره مهاجرت غرق شدهاند که خود را به سمت نابودی دعوت میکنند. آنها نمیتوانند ببینند که مهاجران موجود در فرانسه یک ستون پنجم هستند که به مهاجمان در تلاششان کمک خواهند کرد. در رمان، رئیس جمهور بیکفایت کشور اشاره میکند که «هنوز نسلکشی رخ خواهد داد، اما این ماییم که ناپدید خواهیم شد.» یکی از قهرمانان راسپای در تأیید پاسخ میدهد: «ما آهسته خواهیم مرد، از درون توسط میلیونها میکروب تزریق شده به بدنمان خورده خواهیم شد.» ارتش فرانسه، که از درون به دلیل خودویرانگری کاملاً فاسد شده است، مأموریت خود را رها کرده و به جای شلیک به مهاجران، فرار میکند.
آنچه مردم در مورد راسپای تحسین میکنند، پیشبینی اوست. داستان روی جلد آتلانتیک در سال ۱۹۹۴ درباره روندهای جمعیتی جهانی، با بحث درباره اردوگاه قدیسان آغاز شد، «رمانی بحثبرانگیز و امروزه دشوار برای تهیه.» اریک زمور، تحلیلگر راستگرای فرانسوی و نامزد سابق ریاستجمهوری، راسپای را «کاساندرا»یی نامید که «جایگزینی بزرگ» (Great Replacement) مردم اروپا توسط همتایانشان از جنوب جهانی را پیشبینی کرد. در سال ۲۰۲۲، ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، سخنرانیای ایراد کرد و اردوگاه قدیسان را «به هر کسی که میخواهد تحولات معنوی نهفته در ناتوانی غرب در دفاع از خود را درک کند» توصیه کرد. در طول دهه گذشته، مهاجرتهای انبوه و ناخوانده مردم به اروپا، بسیاری از آنها از طریق قایق، و به آمریکا از طریق مرز جنوبی، بحثهایی را برانگیخته است که راسپای پیشبینی کرده بود: برخی از بشردوستان فکر میکنند که مرزها باید به طور مؤثر به روی همه متقاضیان پناهندگی باز شود؛ سیاستگذاران در اتحادیه اروپا و دولت بایدن در مقابله با مهاجرت گسترده درنگ کردند.
با این حال، راسپای در این پیشنهاد که «خدمتگزاران هیولا» مهاجرت را بدون جنجال میساختند، اشتباه میکرد. در رمان، او میگوید که «فرانسه با حرص بیهوشی را بلعید: زمانی که وقت قطع کردن هر دو پایش میرسید، او کاملاً آماده عمل بود.» در واقعیت، مهاجرت و نگرانیهای فرهنگی به خط گسل جدید سیاست در غرب تبدیل شدهاند. مردم عادی از تصاویر هرجومرج مرزی، اینجا و در اروپا، منزجر میشوند؛ آنها رأیهای اعتراضی خود را علیه سیاستمداران مسئول سوءمدیریت ثبت کرده و آنها را از کار برکنار میکنند. در همین حال، میلیونها نفر از طریق کانالهای عادی بدون اعلام آخرالزمان جذب شدهاند – از جمله، به نظر من، خودم، فرزند مهاجران پاکستانی به آمریکا.
تصویر غیرانسانی راسپای از مهاجران را نمیتوان نادیده گرفت. کورینا استن، استاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه دوک که درباره اردوگاه قدیسان نوشته است، به من گفت: «این رمان به دلیل تصاویرش بسیار قدرتمند است، بنابراین کسی نمیتواند پس از تصور کردن آنها، آن تصاویر را فراموش کند.» رمان تهاجم در زمان راسپای ژانری تثبیت شده بود، اما به گفته استن، رمان او «چشماندازی از مهاجرت ارائه داد که پاسخی عاطفی قدرتمند را برانگیخت. این رمان ترس را القا کرد، و این ترس میتوانست برای اهداف سیاسی استفاده شود.»
نفوذ رمان علیرغم ویژگیهای زیباییشناختی آن رشد کرده است. حتی شخصیتهای فرانسوی، که به آنها انسانیت و قدرت تکلم اعطا شده است، به شکل سطحی ساخته شدهاند: آنها یا دروغگویان نفرتانگیزی هستند یا مخالفان راستگرا. قهرمانان رمان به نظر میرسد راسپای در لباسهای مختلف هستند – اینجا یک استاد ادبیات یا یک ناخدا، آنجا یک وزیر جزء یا یک دوک – که همگی اجدادی چند صد ساله داشتهاند که با عثمانیها یا سایر مهاجمان جنگیدهاند. بسیاری از شروران، روحانیون، سیاستمداران و روزنامهنگاران خودفریبی هستند که حاضر به تشخیص عذاب قریبالوقوع خود نیستند تا زمانی که خیلی دیر میشود. بیشتر آنها به مرگهای وحشتناک و خشونتآمیز میرسند؛ شریکان زن آنها معمولاً قبل از کشته شدن مورد تجاوز قرار میگیرند.
مخالفان قادر به جلوگیری از آخرالزمان نیستند، اما معمولاً با کشتن مهاجران یا همکاران به نوعی کاتارسیس میرسند. یکی از قهرمانان، ناخدای یک کشتی باری، از میان مهاجران هندی عبور میکند که قایقشان واژگون میشود و ۱۰۰۰ نفر از آنها را میکشد. سسیل آلدوی، محقق استنفورد، به من گفت: «به عنوان استاد ادبیات فرانسه، بسیار مطمئنم که این رمان خوبی نیست.» او افزود: «از منظر ادبی، روایت به خوبی سازماندهی نشده، سبک شما را خسته میکند، استعارهها کاملاً عجیب و غریب هستند.» آخرالزمان قریبالوقوع همه ملاحظات دیگر رماننویسی را تحتالشعاع قرار میدهد. آلدوی گفت: «هیچ درونیسازی وجود ندارد؛ هیچ شخصیتپردازیای وجود ندارد؛ هیچ قوس رواییای جز این تهاجم وجود ندارد.»
یکی از عجیبترین شخصیتها، موسیو حمادورا است؛ مردی که راسپای در مقالهای جداگانه او را «بومی پودوچری با زیباترین سیاهی دراویدی» توصیف میکند. او از مردم هند متنفر است، بسیاری از مهاجران مهاجم را میکشد و در پایان رمان پس از مشاهده اینکه «به نظر من، سفیدپوست بودن یک مسئله رنگ پوست نیست. بلکه یک وضعیت ذهنی است» توسط کلنی آخرین مقاومت پذیرفته میشود. این یک ایده بیثباتکننده است: اگر تمدن یک وضعیت ذهنی باشد که افراد تیرهپوست میتوانند به آن دست یابند، پس مهاجرت پیشدرآمدی بر فروپاشی نیست.
با این حال، هرگونه چنین پیشنهادی به صراحت توسط تقریباً هر چیز دیگری در رمان رد میشود. در یک نقطه، راسپای مینویسد که کسانی که ترکیب نژادی را تشویق میکردند «به نام مرگ سخن میگفتند. فقط یک زن سفیدپوست میتواند کودکی سفیدپوست به دنیا آورد.» بمبها فرو میریزند و قهرمانان نابود میشوند. فرانسه اولین دومینویی است که سقوط میکند؛ در پایان رمان، مرگ جهان متمدن قریبالوقوع است.
راندل، مترجم نسخه جدید، به من گفت که این کتاب در سالهایی که عمدتاً در دسترس نبود، به ناحق مورد کاریکاتور قرار گرفته بود. او گفت: «این فریبکاری عمیقاً ناصادقانه و ضد ادبی – که کتابی را از چاپ خارج کنیم، به آن شهرتی عمیقاً بیاعتبار بدهیم، و سپس از آن برای کسب امتیازات سیاسی علیه دشمنانمان استفاده کنیم – از دلایلی بود که ما فکر کردیم دادن زندگی دوباره به این کتاب مهم است.» برای کسانی که بهویژه انگیزه داشتند، این کتاب حتی قبل از اینکه نسخههایش به راحتی در دسترس باشد، نفوذ پیدا کرده بود. یک پروفایل اخیر در نیویورکر از کورتیس اروین، متفکر راست افراطی و طرفدار دیکتاتوری که مورد تحسین جی. دی. ونس و پیتر تیل است، مکالمهای بین اروین و رنو کامو، نویسنده فرانسوی رساله تأثیرگذار جایگزینی بزرگ (The Great Replacement) را بازگو میکند. اروین هنگام بحث درباره اردوگاه قدیسان گریست و گفت: «من میخواهم فرزندانم در قرن بیستودوم بمیرند. نمیخواهم آنها نوعی هولوکاست پسااستعماری دیوانهوار را تجربه کنند.»
رئیس جمهور ایالات متحده نیز از زبان آخرالزمانی مشابهی در مورد مهاجرت استفاده میکند؛ ترامپ خواستار دفع تهاجم مهاجرانی است که «خون کشورمان را مسموم میکنند»؛ اداره مهاجرت و گمرک (ICE) با شعار «از میهن دفاع کنید» نیروهای جدیدی را برای کمپین اخراج رئیس جمهور جذب میکند.
اردوگاه قدیسان تنها یکی از راههایی است که راستگرایان بومیپرست فرانسویزبان بر همتایان آمریکایی خود تأثیر گذاشتهاند. ممکن است راستگرایان آمریکایی رنو کامو را به اسم نشناسند، اما قطعاً با استدلالهای او مبنی بر وقوع یک جایگزینی بزرگ بومیان آشنا هستند. یکی از اولین حملات اجرایی دولت، تلاشی برای لغو شهروندی بر اساس تولد بود، علیرغم تضمین آن توسط متمم چهاردهم. پس از آنکه یک شهروند افغان ماه گذشته به ظن شلیک به دو عضو گارد ملی در واشینگتن دی سی، و کشتن یکی از آنها، دستگیر شد، ترامپ خواستار «مهاجرت معکوس» شد، یک وامگیری از مفهوم فرانسوی «بازمهاجرت» (remigration) (ایدهای که برای ملیگرایان آلمانی در حزب افدی نیز جذاب است).
این تصویر وحشتناک از آرماگدون ناشی از مهاجران، نه تنها سیاست داخلی آمریکا، بلکه سیاست خارجی آن را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. در ۴ دسامبر، دولت ترامپ استراتژی امنیت ملی خود را منتشر کرد که در آن رقبای قدرتهای بزرگ مانند روسیه و چین را نادیده گرفت، اما خشم خود را بر اروپا متمرکز کرد. «کاهش اقتصادی قاره اروپا تحتالشعاع چشمانداز واقعی و شدیدتر محو شدن تمدنی» قرار دارد به دلیل «کاهش شدید نرخ زاد و ولد»، «سیاستهای مهاجرتی که قاره را تغییر میدهند و اختلاف ایجاد میکنند»، و «از دست دادن هویتهای ملی و اعتماد به نفس.» دولت میترسد که «قاره اروپا ظرف ۲۰ سال یا کمتر غیرقابل تشخیص شود»، و از «اروپا میخواهد که اروپایی باقی بماند، و اعتماد به نفس تمدنی خود را بازیابد.»
این اعلامیهها پیامدهایی دارند. به گزارش نیویورک تایمز، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، به دیپلماتهای آمریکایی در خارج از کشور دستور داده است تا برای اعمال سیاستهای مهاجرتی سختگیرانهتر در کشورهای میزبان تبلیغ کنند. دولت ترامپ انزواگرا نیست؛ بلکه میخواهد اروپا در آنچه که آن را برخورد تمدنها میبیند، در کنار آمریکا باشد.
مشکلات عمیقتری نیز با واردات این سبک ناسیونالیسم «خون و خاک» اروپایی وجود دارد. آمریکا کشوری بسیار جدیدتر است، مجموعهای از مهاجرتهای انبوه مختلف. مخالفت گسترده و گاه خشونتآمیزی با مهاجرت آلمانیها، ایرلندیها، اروپای شرقیها، و کاتولیکها وجود داشت – که همه آنها در نهایت در بدنه سیاسی ادغام شدند. این را میتوان در رهبران حزب جمهوریخواه مشاهده کرد. خود ترامپ نوه یک آلمانی و پسر مادری اسکاتلندی است؛ دو نفر از سه همسر او (که چهار فرزند از پنج فرزندش را به دنیا آوردند) در اروپای شرقی متولد شدهاند. روبیو فرزند مهاجران کوبایی است. ونس افتخار میکند که یک روستایی اسکاتلندی-ایرلندی است که خانوادهاش برای پنج نسل در یک قطعه قبرستان در شرق کنتاکی دفن شدهاند. همسر او، اوشا، مادر سه فرزندش، در کالیفرنیا از مهاجران بسیار تحصیلکرده آندرا پرادش در هند متولد شد. به دلیل همین واقعیت ساده (و با وجود دستاوردهای تحصیلی و حقوقی خودش)، او مورد حملات خشونتآمیزی از سوی برتریطلبان سفیدپوست مانند نیک فوئنتس قرار گرفته است. نکته این نیست که ترامپها، روبیوها و ونسها واقعاً آمریکایی اصیل نیستند. نکته این است که همه آنها آمریکایی هستند – هرچه که مریدان اردوگاه قدیسان درباره شجرهنامه آنها بگویند.