برای فردی که صدها هزار سرباز را از دست داده و در جنگی که از درگیری ایالات متحده در جنگ جهانی دوم نیز طولانیتر شده است، ولادیمیر پوتین این روزها بسیار خودشیفته و راضی به نظر میرسد.
در میان استراتژیستهای غربی رایج شده است که بگویند، هر کاری هم که او اکنون انجام دهد، دیکتاتور روسیه از ماجرای اوکراین به عنوان بازنده بیرون خواهد آمد. در نزدیک به چهار سال خونریزی وحشتناک، پوتین تنها حدود ۲۰ درصد از خاک اوکراین را تصرف کرده و در هدف خود برای انکار حق حاکمیت اوکراینیها کاملاً شکست خورده است. در همین حال، ناتو گسترش یافته، دفاع خود را تقویت کرده و فنلاند و سوئد را به خط مقدم قدرتمند خود اضافه کرده است.
اما از منظر دیگر، پوتین دلیل خوبی برای این اعتماد به نفس دارد: به نظر میرسد او در هدف بزرگتر خود یعنی ایجاد تفرقه و تضعیف آنچه به طور کلی «غرب» نامیده میشود – کشورهای تشکیلدهنده ناتو – موفق است. بسیاری از تحلیلگران روسیه میگویند که این بخش بزرگی از آن چیزی است که دیکتاتور روسیه از ابتدا در پی دستیابی به آن بوده است.
هیچ چیز این موضوع را واضحتر از فاجعه چند هفته اخیر نشان نداده است، زمانی که مذاکرات برنامهریزی شده توسط دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، به یک هیاهو از سرزنشهای گیجکننده در سراسر آتلانتیک تبدیل شد؛ با پیشنهادهای صلح کاملاً ناسازگار آمریکاییها و اروپاییها و متهم کردن خشمگینانه یکدیگر به تضعیف مذاکرات.
در روزهای اخیر، این شکاف به طور چشمگیری گستردهتر شده است، با اظهارنظر ترامپ که اروپای غربی را «ضعیف» و «رو به زوال» در یک مصاحبه خواند و مجدداً پیشنهاد داد که اوکراین باید منطقه دونباس خود را به متجاوز، پوتین، واگذار کند.
به نظر میرسید این اظهارات، استراتژی امنیت ملی تازه منتشر شده دولت را بازتاب میدهد، که در آن دولت ترامپ پیشنهاد کرده بود اروپا در خطر از دست دادن «هویت غربی» خود است و تاکید رئیسجمهور اکنون بر «بازسازی ثبات استراتژیک با روسیه» است.
برای پوتین، همه اینها به منزله یک هدیه زودرس کریسمس است – یک هدیه بسیار بزرگ. بروس جنتلسون از دانشگاه دوک، مشاور ارشد سابق سیاست خارجی وزارت امور خارجه، گفت: «انگیزه پوتین از ابتدا برای حمله همین بود: او فکر میکرد ناتو یکپارچه نخواهد ماند.»
«دولت بایدن و رهبران کلیدی اروپا به خاطر مقابله با این موضوع و گسترش ناتو به سوئد و فنلاند اعتبار کسب میکنند. اکنون با حضور ترامپ به عنوان تسهیلکننده، پوتین فرصت دیگری، حتی بهتر، برای تقسیم غرب دارد.»
شاید آنچه بیش از همه چشمگیر است این باشد که پس از نزدیک به چهار سال جنگ – و در واقع بیش از ۱۰ سال، اگر الحاق کریمه توسط پوتین در سال ۲۰۱۴ و تصرف پنهانی بخشهای روسیزبان منطقه دونباس اوکراین را نیز در نظر بگیریم – همرأیی بیشتری در طرف روسیه در حمایت از حمله وجود دارد تا در طرف غربی در مخالفت با آن.
از زمان انتخاب ترامپ، اختلاف نظرهای شدیدتری نه تنها بین ایالات متحده و اروپاییها، بلکه در خود دولت ترامپ و حزب جمهوریخواه در مورد چگونگی حل و فصل جنگ وجود داشته است. اما در روسیه اینگونه نیست، جایی که نظرسنجیها به طور مداوم نشان میدهند که حمایت از جنگ در میان روسها نسبتاً پایدار و بین ۷۰ تا ۸۰ درصد باقی مانده است، اگرچه طبق گفته ماریا اسنگوایا، محقق روسیه در مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی، هنوز اختلافات زیادی در مورد اهداف خاص جنگ وجود دارد.
اسنگوایا گفت سیاستمداران و تصمیمگیرندگان در واشنگتن و اروپای غربی خود را فریب میدهند که مردم روسیه در حال خسته شدن از جنگ هستند.
او گفت: «چهار سال پس از جنگ، ما شاهد اعتراضات عمده ضد جنگ، حتی در میان دیاسپورای روسیه در خارج از کشور، نیستیم.» او با اشاره به انواع گستردهای از نظرسنجیها که در چند سال اخیر انجام شدهاند، افزود که در حالی که اکثریت روسهای مورد نظرسنجی دلایل رسمی کرملین برای جنگ، مانند «نازیزدایی» اوکراین – که کرملین منظور از آن تغییر رژیم در کییف است – را کاملاً باور ندارند، اما روسهای جوانتر و همچنین نسلهای قدیمیتر و محافظهکارتر «به طور غیرمعمولی متحد» هستند در متهم کردن غرب به تحریک پوتین برای جنگ.
اگرچه پوتین یک خودکامه است که به شدت مخالفان را سرکوب میکند، اما نمیتوان این نظرسنجیها را نادیده گرفت. توماس گراهام از شورای روابط خارجی، مدیر ارشد سابق روسیه در شورای امنیت ملی رئیسجمهور جورج دبلیو بوش، گفت برخلاف تصورات غربی، پوتین اطمینان حاصل میکند که خودکامگیاش در نظرسنجیهای منظم افکار عمومی حمایت میشود. «برای فردی که از نظر تئوری نیازی به نگرانی در مورد افکار عمومی ندارد، کرملین کارهای زیادی در زمینه نظرسنجی انجام میدهد. آنها واقعاً نگران واکنش مردم در صورت نارضایتی هستند. آنها همیشه نبض جامعه را در دست دارند.»
چه چیزی پشت این حمایت از جنگ نهفته است؟ پیتر التسوف، کارشناس روسیه در دانشگاه دفاع ملی، گفت: «برای بسیاری از روسها، از دست دادن کامل اوکراین تقریباً مانند از دست دادن بخشی از جنوب غربی آمریکا برای آمریکاییها خواهد بود.» او خاطرنشان کرد که حتی روشنفکران برجستهای مانند الکساندر سولژنیتسین، نویسنده برنده جایزه نوبل، نیز ادعاهای پوتین در مورد اوکراین را تأیید کردهاند. تعداد زیادی از روسها با بیانیه پوتین در سال ۲۰۲۱ که میگفت «روسها و اوکراینیها یک ملت – یک کل واحد – هستند» و توصیف او از «کییف روس» – پادشاهی که بیش از هزار سال پیش توسط ولادیمیر کبیر در کییف کنونی اداره میشد – به عنوان «گهواره تمدن روسیه» موافقند.
علاوه بر این، تلفات روسیه در جنگ، تأثیر کمتری بر افکار عمومی داشته است، زیرا پوتین به شدت بر داوطلبان و مزدوران (که اغلب دارای سوابق کیفری یا بدون چشمانداز آینده هستند) تکیه میکند. همچنین، تحریمهای غرب به اندازه امیدواریها مسکو را باز نداشته است؛ حتی با اعمال اخیر تحریمها علیه تولیدکنندگان روسی لوکاویل و روسنفت، کشورهایی مانند چین و هند همچنان مقادیر قابل توجهی نفت و گاز روسیه را، بخشی با استفاده از تانکرهایی با شناسههای تغییر یافته و واسطهها، خریداری میکنند، اگرچه این حجم کاهش یافته است.
اسنگوایا گفت: «وضعیت اقتصادی روسیه رو به وخامت است، اما رکود به معنای بحران نیست.» وی افزود: «متأسفانه، این وضعیت تاکنون برای آنها پایدار بوده است.» پوتین برای تأکید بر اهرم بینالمللی خود، اندکی پس از دیدار با فرستادگان ترامپ، استیو ویتکوف و جرد کوشنر، هفته گذشته به هند پرواز کرد و مجموعهای از توافقات اقتصادی و نظامی را با نارندرا مودی، نخستوزیر این کشور، منعقد کرد.
نتیجه نهایی: در غرب، به نظر میرسد تقریباً هیچ کس دیگر همنظر نیست؛ در روسیه، اکثر مردم هنوز همنظر به نظر میرسند. و شرایط در میدان، از جمله نزدیک شدن زمستان، به نفع ارتش روسیه است – در مقابل نیروهای ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، که با کمبود نیرو و مهمات مواجه هستند و طبق بسیاری از ارزیابیهای نظامی، از قطعیهای منظم برق رنج میبرند.
گراهام گفت: «فکر نمیکنم پوتین تحت فشار زیادی برای سازش باشد که منافع حیاتی خود را قربانی کند.» در واقع، پوتین ممکن است بیشتر نگران واکنش نظامیگرایان دستراستی در کرملین باشد اگر هرگونه امتیاز جدی بدهد.
همه این شکافها پنجرهای به سوی یک بحران عمیقتر میگشایند: در ۱۰ ماه گذشته از زمان روی کار آمدن ترامپ، روشن شده است که نه تنها هیچ زمینهی مشترکی در مورد اوکراین وجود ندارد، بلکه شاید دیگر «غربی» مشترک نیز باقی نمانده باشد. این موضوع تا حدی به معنای حمله به اوکراین مربوط میشود: اروپا آن را تهدیدی وجودی میبیند، در حالی که بسیاری از مقامات ترامپ فکر میکنند ایالات متحده باید کلاً از این جنگ دوری کند.
اما این شکاف فراتر از این است و به تحقیر آشکار ترامپ، جی.دی. ونس (معاون رئیسجمهور) و دیگر مقامات همسو با جنبش «ماگا» نسبت به اروپا از نظر ارزشهای قارهای که آنها را بیش از حد لیبرال و مترقی میدانند، گسترش مییابد (حتی در حالی که خود اروپا نیز در حال مبارزه بر سر هویت خود است). ونس و بسیاری از اعضای «ماگا» یک ناسیونالیسم مسیحی را پذیرفتهاند که اتحادیه اروپا مدتهاست آن را پشت سر گذاشته است. ونس، به ویژه – که اکنون باید وارث احتمالی ترامپ و شاید برجستهترین یورو-شکاک دولت تلقی شود – دوست دارد مقامات اتحادیه اروپا را با «کمیسارهای» سبک شوروی مقایسه کند.
همه اینها با آنچه برای پوتین یک هدف بلندمدت بوده است – آنچه یکی از محققان برجسته بریتانیایی در زمینه روسیه، مارک گالیوتی، برای من توصیف کرد، یعنی «یک عنصر اصلی در تلاشهای روسیه برای برهم زدن غرب، بهرهبرداری از شیوه ای که مجموعهای از دموکراسیها به طور مداوم اختلافات و مناقشات را ایجاد میکنند» – مطابقت دارد.
در واقع، رهبر روسیه ممکن است در دولت ترامپ یک ستون پنجم از نوعی که هرگز تصور نمیکرد ممکن باشد، ایجاد کرده باشد (هرچند شاید هم تصور میکرد، با توجه به تلاشهای زیاد مقامات کرملین برای انتخاب ترامپ در سال ۲۰۲۴).
یک مقام وزارت دفاع گفت که ترامپ آنقدر بر این رابطه جدید با مسکو مصمم است که وزارت دفاع او شروع به حذف روسیه به عنوان یک دشمن استراتژیک بالقوه در بازیهای جنگی مختلفی که خارج از ناتو انجام میشود، کرده است.
شکاف عمیق بین ایالات متحده و اروپا در دیدگاه و سیاست به صریحترین شکل توسط استراتژی امنیت ملی جدید ترامپ تأیید شده است، که اعلام میکند اروپا با «چشمانداز محو شدن تمدنی» مواجه است، عمدتاً به این دلیل که سیاستهای مهاجرتی آن باعث شده «هویت غربی» خود را از دست بدهد.
به نظر میرسد این سند کل پروژه اروپای پس از جنگ – روند چندین دههای که اروپا با آن یک بازار مشترک و واحد پولی را از ویرانیهای جنگ جهانی دوم ایجاد کرد – را با حمله به اتحادیه اروپا به عنوان یک سازمان فراملی «تضعیفکننده حاکمیت» بیاعتبار میکند. در زبانی رمزگذاریشده، استراتژی جدید همچنین به نظر میرسد سخنرانی بدنام ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه گذشته را با تأیید ضمنی ظهور جنبشهای سیاسی ملیگرا و راستافراطی در اروپا بازتاب میدهد. از جمله این جنبشها، حزب «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) و حزب «تجمع ملی» فرانسه هستند که توسط پوتین و ترامپ حمایت میشوند (و به همان اندازه که ونس برای دفاع از اوکراین اشتیاق دارد، این احزاب نیز ندارند).
در حالی که این استراتژی تأیید میکند که «اروپا از نظر استراتژیک و فرهنگی برای ایالات متحده حیاتی است»، همچنین هشدار میدهد: «اگر روندهای کنونی ادامه یابند، این قاره در ۲۰ سال یا کمتر غیرقابل تشخیص خواهد شد. بنابراین، اصلاً مشخص نیست که آیا برخی کشورهای اروپایی اقتصادها و ارتشهای به اندازه کافی قوی برای باقی ماندن به عنوان متحدان قابل اعتماد خواهند داشت یا خیر.»
در ضربهای دیگر به امیدهای اوکراین، این سند میگوید که رهبران اروپایی به طور یکنواخت «انتظارات غیرواقعی از جنگ [اوکراین] دارند، در دولتهای اقلیت بیثبات قرار گرفتهاند که بسیاری از آنها اصول اساسی دموکراسی را برای سرکوب مخالفان زیر پا میگذارند.» و تأکید میکند که واشنگتن سیاست «پایان دادن به تصور و جلوگیری از واقعیت ناتو به عنوان یک ائتلاف همواره در حال گسترش» را دنبال خواهد کرد.
برای بسیاری از دیپلماتهای اروپایی، خصومت ترامپ نسبت به آنها و دودلی در مورد اوکراین، واشنگتن را به یک جعبه سیاه کاملاً ناخوانا تبدیل کرده است. تنها در سپتامبر بود که ترامپ، پس از انتقاد شدید از زلنسکی در اوایل سال به دلیل داشتن «هیچ کارت»، تغییر عقیده داد و نوشت که اوکراین اکنون «در موقعیتی است که میتواند برای بازپسگیری تمام اوکراین به شکل اصلی خود بجنگد و پیروز شود.» ترامپ حتی سرانجام شروع به اعمال تحریمهای ثانویه کرد که ممکن بود به خط حیاتی اقتصادی روسیه – صادرات نفت و گاز آن – آسیب برساند.
سپس، به طور ناگهانی، ترامپ به نظر رسید که در اواسط نوامبر با طرح ۲۸ مادهای ویتکوف و کوشنر دوباره تغییر عقیده داد، که بسیاری از اروپاییها و حتی همحزبیهای جمهوریخواه ترامپ آن را چیزی بیش از حرفهای بیمعنی روسیه محکوم کردند. رئیسجمهور اصرار داشت که اوکراین تا روز شکرگزاری، حتی مناطقی را که هنوز کنترل میکند، به روسیه واگذار کند.
اما تنها چند روز بعد، پس از دریافت فشار جدی از سوی تندروهای جمهوریخواه در کنگره – یکی از آنها، نماینده دان بیکن، گفت طرح ویتکوف-کوشنر شبیه «مونیخ ۱۹۳۸» است – ترامپ از درخواست خود برای پیروی فوری دست کشید و وزیر امور خارجه، مارکو روبیو را برای کمک به مذاکره مجدد بر سر یک طرح سازگارتر با اوکراین فرستاد.
با این حال، ترامپ در مصاحبهای با پولیتیکو در این هفته، به نظر میرسید که دوباره به خواسته خود مبنی بر اینکه بار مسئولیت بر دوش اوکراین است که تسلیم شود، بازگشته است. او گفت، روسیه «دست برتر» را دارد و زلنسکی باید «همکاری کند» و «چیزها را بپذیرد.» زلنسکی نیز به نوبه خود، از واگذاری هرگونه خاک اوکراین به پوتین خودداری میکند.
نتیجه به نظر میرسد یک بنبست دیگر است، با دولتهایی در دو سوی اقیانوس اطلس که درگیر چیزی هستند که یک دیپلمات اروپایی آن را «گفتوگوی ناشنوایان» توصیف کرد.
و اروپا با احتیاط شروع به راه خود کرده است – اگرچه استقلال استراتژیک واقعی از ایالات متحده، که امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه، خواهان آن است، هنوز دور است.
در هفتههای آینده، انتظار میرود کمیسیون اروپا نوعی «وام جبرانی» برای اوکراین را تصویب کند که شامل آزادسازی بیش از ۲۴۶ میلیارد دلار از داراییهای بانک مرکزی روسیه خواهد بود (اگرچه بلژیک که اکثریت داراییها را در اختیار دارد، هنوز در برابر این اقدام مقاومت میکند). و در اقدامی چشمگیر و برخلاف صلحطلبی پس از جنگ جهانی دوم، آلمان قانون اساسی خود را اصلاح کرده است تا اجازه استقراض نامحدود دولت برای دفاع را صادر کند؛ آلمان اکنون به طور دائمی نیروهایی را فراتر از مرزهای خود مستقر میکند و علناً قصد دارد قدرتمندترین ارتش را در اروپای غربی بسازد.
جرمی شاپیرو، مدیر تحقیقات شورای روابط خارجی اروپا، که به تازگی از یک سفر تحقیقاتی به آلمان بازگشته است، گفت: «برای آلمانیها، این بار متفاوت است. حس خیانت بزرگی وجود دارد.» شاپیرو گفت مقامات دولتی در برلین از یک گسست قطعی با واشنگتن صحبت میکنند که ناشی از طرح صلح اوکراین ترامپ است.
«آخرین عقبنشینی در مورد اوکراین نشان داد که آنچه ترامپ انجام میداد، ترویج منافع مالی خود و جستجوی رابطهای با روسیه بالاتر از سر اروپا بود.»
در حالی که آلمانیها و دیگر کشورهای اروپایی از استراتژی امنیت ملی جدید وحشتزده بودند، دیمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین، آن را «دلگرمکننده» خواند و گفت مسکو خوشحال است که ترامپ از توصیف قبلی روسیه تحت ریاستجمهوری جو بایدن به عنوان یک «تهدید» بزرگ برای ایالات متحده دست کشیده است.
جای تعجب نیست که تقریباً نیمی از اروپاییها ترامپ را «دشمن اروپا» میدانند، بر اساس نظرسنجی اخیر موسسه نظرسنجی فرانسوی Cluster 17.
در پاسخ به سوالی درباره این تغییرات و استراتژی امنیت ملی، سخنگوی دولت ترامپ تنها گفت که «ایالات متحده با آوردن هم اوکراین و هم روسیه به میز مذاکره، پیشرفت چشمگیری در جهت توافق صلح داشته است.»
البته باید خاطرنشان کرد که تنشهای عمده بین ایالات متحده و اروپا چیز جدیدی نیست. همچنین نقش روسیه در این تصویر.
اما در گذشته، تهدید روسیه معمولاً غرب را متحد میکرد تا تقسیم.
همانطور که گیورگوس واروکساکیس در کتاب جدید و مورد استقبال خود با عنوان غرب: تاریخ یک ایده مینویسد، مفهوم یک «غرب» متحد حداقل از زمان کنگره وین در اوایل قرن نوزدهم، که به جنگهای ناپلئونی پایان داد، با سوءظنها نسبت به روسیه تعریف شده است.
روسیه تزاری، که به تازگی ارتش بزرگ ناپلئون را عقب رانده بود، بخشی از آن صلح سال ۱۸۱۵ – موسوم به کنسرسیوم اروپا – شد، اما بقیه اروپا همیشه محتاط بودند. تا سال ۱۸۴۳، مارکیز دو کوستین فرانسوی هشدار میداد که مسکو قصد دارد غرب را فتح کند، و یک نسل بعد، فیلسوف اجتماعی انگلیسی، ریچارد کانگریو، نوشت که اولویت اصلی اروپا باید «حذف روسیه از سیستم» باشد، زیرا «این یک قدرت شرقی است، نه غربی.»
در قرن بیستم، بیگانگی غرب از روسیه پس از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ادامه یافت – که به طور خلاصه با ائتلاف جنگ جهانی دوم قطع شد – اما در طول جنگ سرد، این مفهوم از تعریف خودی غرب در تضاد با روسیه، بار دیگر به وحدت قوی برای کشورهای غربی منجر شد. و البته، هنگامی که جهان به وضوح به بلوکهای شرق و غرب تقسیم شد، واشنگتن رهبری را بر عهده گرفت.
حتی در مراحل اولیه جنگ اوکراین، دورهای از وحدت جدید غرب وجود داشت، زمانی که بایدن ناتو را علیه مسکو بسیج کرد، علیرغم رویکرد اغلب متغیر او در تجهیز اوکراینیها.
اما علیرغم ویرانیهای وحشتناک پوتین و نقض آشکار هنجارهای سرزمینی، ترامپ اکنون هیچ تردیدی در مورد نشان دادن غرب به صورت شکننده، توخالی و بیتصمیم در برابر حمایت روسیه از جنگ ندارد.
واروکساکیس، محقق دانشگاه کوئین مری لندن، در مصاحبهای گفت: «پوتین سالهاست که تلاش میکند اتحادیه اروپا را تجزیه کند، و انتخاب مجدد ترامپ باید بهترین هدیهای باشد که او تا به حال به آن امید داشته است.» او افزود: «اینکه حس تاریخی ترامپ اینگونه است، که با فقدان کامل آن برجسته میشود، به وضوح به پوتین کمک میکند.»
فروپاشی غرب بارها به اشتباه پیشبینی شده است، معروفترین آنها در کتاب افول غرب اثر اسوالد اشپنگلر در اوایل قرن بیستم و کتاب خودکشی غرب اثر جیمز برنهام در سال ۱۹۶۴، که استدلالهای ضد لیبرالی را مطرح کرد که بسیار شبیه به گفتههای ونس امروزی بودند. در واقع، بیاعتمادی آمریکا به اروپا به انقلاب آمریکا بازمیگردد و بارها از زمان جنگ جهانی دوم فوران کرده است – آخرین مورد زمانی که حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ دو سوی اقیانوس اطلس را از هم دور کرد.
اما نمیتوان انکار کرد که چیزی جدید در حال رخ دادن است، هم در انواع اهدافی که پوتین دنبال میکند و هم در واکنش طرفداران ترامپ به آنها.
در اوایل دوره بیش از دو دههای پوتین، اندکی پس از پایان جنگ سرد، به نظر میرسید او مشتاق همکاری با ایالات متحده و اتحادیه اروپا و ناتو است. اما با ادامه پیشروی ناتو به سمت شرق و ورود اقتصاد روسیه پس از شوروی به یک بحران طولانیمدت – که بخشی از آن به دلیل بسیاری از توصیههای بد غربیها در مورد «شوک درمانی» در اوایل بود – کرملین شروع به پذیرش دیدگاه امپریالیستی قدیمی روسیه کرد.
پوتین از آن زمان بارها آنچه را که او «پروژه ضد روسیه» غرب میخواند، محکوم کرده است. با خواندن سخنرانیهای او، روشن است که تحقیرهای درک شده او به مدت طولانی به عقب بازمیگردد – نه فقط به دهههای پس از پایان جنگ سرد، بلکه به تمامی آن طردشدنهای روسیه تزاری در قرون ۱۸ و ۱۹. پس از اینکه رهبر روسیه در سال ۲۰۱۴ کریمه را ضمیمه کرد، ولادیسلاو سورکوف، ایدئولوگ وقت کرملین، نوشت که این اقدام «پایان سفر حماسی روسیه به غرب، توقف تلاشهای مکرر و بینتیجه برای تبدیل شدن به بخشی از تمدن غربی» را رقم خواهد زد.»
امروزه، پوتین و بسیاری از مقامات و نخبگان راستگرای روسیه که از او حمایت میکنند، پیشنهاد میکنند که دشمن اصلی آنها «نظام بینالمللی لیبرال» غرب پس از جنگ است. و اکنون، رئیسجمهور روسیه در ترامپ، یک متحد غیرمنتظره از نوع خود را یافته است.
به نظر میرسد ترامپ و تیمش نیز بر نابودی این نظام بینالمللی مصمم هستند.
باز هم، استراتژی امنیت ملی جدید این موضوع را به وضوح بیان میکند. با تأکید بر «نتیجهگیری ترامپ» از دکترین مونرو، بر حفظ سلطه ایالات متحده در نیمکره غربی تمرکز میکند و تقریباً از نظام جهانی پس از جنگ دست میکشد و میگوید ایالات متحده «روابط خوب و روابط تجاری صلحآمیز با ملتهای جهان را بدون تحمیل تغییرات دموکراتیک یا سایر تغییرات اجتماعی بر آنها» دنبال خواهد کرد.»
این استراتژی «اصلاح ضروری و خوشایند» ترامپ را نسبت به اشتباهات بینالمللگرایان ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم ستایش میکند. این سند میگوید: «نخبگان ما تمایل آمریکا به تحمل همیشگی بارهای جهانی را که مردم آمریکا هیچ ارتباطی با منافع ملی خود نمیدیدند، به شدت اشتباه محاسبه کردند.» و «سیاست آمریکا را به شبکهای از نهادهای بینالمللی» و همچنین «شرطبندیهای بسیار اشتباه و مخرب بر جهانیگرایی» گره زدند.
به گفته ربکا لیسنر، مشاور ارشد سابق بایدن و معاون رئیسجمهور، کامالا هریس، این سند باید به عنوان «اولین استراتژی امنیت ملی ماگا، و پیشنمایشی از آنچه آمریکا به عنوان یک ابرقدرت غیرلیبرال میتواند برای اروپا و جهان به معنای واقعی کلمه باشد»، دیده شود.
و دیمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین، یکشنبه گفت: «تمام این تغییرات، تا حد زیادی با دیدگاه ما مطابقت دارند.»
در مجموع، همگرایی این عوامل ممکن است به این معنا باشد که ولادیمیر پوتین از همین حالا پیروز شده است.