آدولف آیشمن، جنایتکار جنگی نازی، در حال ادای سوگند در ۵ مه ۱۹۶۱، در جریان محاکمه‌اش در دادگاهی اسرائیلی در اورشلیم. در سخنرانی افتتاحیه، گیدئون هاوسنر، دادستان، گفت که او تنها ایستاده نیست: «شش میلیون شاکی با من هستند.»
آدولف آیشمن، جنایتکار جنگی نازی، در حال ادای سوگند در ۵ مه ۱۹۶۱، در جریان محاکمه‌اش در دادگاهی اسرائیلی در اورشلیم. در سخنرانی افتتاحیه، گیدئون هاوسنر، دادستان، گفت که او تنها ایستاده نیست: «شش میلیون شاکی با من هستند.»

کاربردها و سوءاستفاده‌ها از «یهودی‌ستیزی»

چگونه اصطلاحی که برای توصیف سیاست طرد اجتماعی قرن نوزدهم ابداع شد، به یک تشخیص، ابزاری سیاسی و فریادی برای بسیج تبدیل گشت.

آدولف آیشمن، جنایتکار جنگی نازی، در حال ادای سوگند در ۵ مه ۱۹۶۱ در دادگاه خود در اورشلیم.
آدولف آیشمن، جنایتکار جنگی نازی، در حال ادای سوگند در ۵ مه ۱۹۶۱، در جریان محاکمه‌اش در دادگاهی اسرائیلی در اورشلیم. در سخنرانی افتتاحیه، گیدئون هاوسنر، دادستان، گفت که او تنها ایستاده نیست: «شش میلیون شاکی با من هستند.»

اینکه یهودیان دقیقاً چه کسانی هستند – سوالی که اغلب بحث‌برانگیز است – به ندرت برای دشمنانشان یک راز بوده است. استالین آن‌ها را «جهان‌وطن‌های بی‌ریشه» می‌خواند که با «امپریالیست‌های آمریکایی» برای تضعیف اتحاد جماهیر شوروی تبانی می‌کنند. در تخیل بیمارگونه هیتلر، آن‌ها باکتری‌هایی بودند که نژاد سالم «آریایی» را آلوده می‌کردند. آن‌ها به عنوان متجاوزان هرزه و توطئه‌گران همه‌کاره، به عنوان بلشویک‌های اعظم و سرمایه‌داران اعظم محکوم شده‌اند. امروزه، بیشتر و بیشتر، «یهودی» با «صهیونیست» یکی می‌شود، که به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز، می‌تواند هر چیزی از «استعمارگر شهرک‌نشین» تا «فاشیست» و «نژادپرست» را معنی دهد. حس قدیمی‌تر صهیونیسم – یعنی ایجاد یک دولت یهودی برای محافظت از یهودیان در برابر آزار و اذیت – عمدتاً از نظر دور مانده است.

البته، مخالفت با صهیونیسم خود به معنای یهودی‌ستیزی نیست. و سیاستمداران راست‌گرایی که دانشجویان حامی فلسطین را به یهودی‌ستیزی متهم می‌کنند، به سختی داورهای معتبری هستند. دولت ترامپ، که خود را مدافع یهودیان نشان می‌دهد، پیوندهایی با افراط‌گرایان یهودی‌ستیز برقرار کرده است؛ خود ترامپ با منکران صریح هولوکاست غذا خورده و یک بار گفته بود که راهپیمایان نئونازی که علیه «جایگزینی» یهودیان به جای سفیدپوستان غیر یهودی غوغا می‌کردند، شامل «برخی افراد بسیار خوب» بودند. یک دولت راست افراطی پر از ملی‌گرایان نژاد و خاک که ادعا می‌کند محافظ اقلیت یهودی است، روزگاری بسیار عجیب به نظر می‌رسید.

هنگامی که کلمات معنای اصلی خود را از دست می‌دهند و به عنوان ابزارهای کلامی مورد استفاده مجدد قرار می‌گیرند، فضای عمومی به جنگلی از محکومیت، ارعاب، و حتی خشونت تبدیل می‌شود. سیاستمداران راست‌گرایی که همه منتقدان اسرائیل را یهودی‌ستیز می‌نامند، آینه تمام‌نمای کسانی هستند که گمان می‌کنند همه یهودیان صهیونیست و همه صهیونیست‌ها نژادپرست هستند. یکی از فضایل متعدد کتاب عالی و به موقع «درباره یهودی‌ستیزی» (انتشارات پنگوئن) اثر مارک مازوور، تلاش او برای بازگرداندن زمینه تاریخی به کلمه‌ای است که به یک اصطلاح عمومی محکومیت تبدیل شده است.

یهودیانی هستند که معتقدند غیر یهودیان همیشه از یهودیان متنفر بوده‌اند و همیشه خواهند بود. از این دیدگاه، یهودی‌ستیزی منحصربه‌فرد، دائمی و بدون تغییر است. بنزیون نتانیاهو، مورخ بزرگ تفتیش عقاید اسپانیا، تاریخ یهود را «تاریخ هولوکاست‌ها» می‌دید. پسرش بنیامین، نخست‌وزیر اسرائیل، تمام انتقادات از خشونت کشورش علیه فلسطینیان را به عنوان نمونه دیگری از سینات ییسرائل، «نفرت کهن از اسرائیل»، رد می‌کند. نقش خودخوانده او محافظت از یهودیان در برابر هولوکاست دیگری است، حتی اگر تمام دنیا او را محکوم کنند. در واقع، به ویژه اگر تمام دنیا او را محکوم کنند، زیرا این امر تنها اعتقاد او را تقویت می‌کند که کسانی که از سیاست‌های او انتقاد می‌کنند، این کار را «به دلیل واقعیت ساده وجود ما» انجام می‌دهند.

مازوور، مورخ دقیق، با این نظر مخالف است. او مشاهده می‌کند که یهودی‌ستیزی به هیچ وجه جدید نیست، اما ماهیت این خصومت به مرور زمان به شدت تغییر کرده است. در بررسی خود از یهودی‌ستیزی، مازوور عمدتاً از تعصبات مذهبی مسیحیان پیش از دوران مدرن می‌گذرد. او نیز مانند هانا آرنت پیش از خود، یهودی‌ستیزی را پیامد مدرنیته اروپایی می‌داند که در اواخر قرن نوزدهم، زمانی که بسیاری از دولت‌ملت‌ها تشکیل شدند، قدرت گرفت. این دوران احزاب سیاسی، روزنامه‌ها، امور مالی بزرگ و حاکمیت قانون بود. در بخش عمده اروپا، یهودیان رها شده اکنون شهروندان شهرهای بزرگ با حقوق برابر بودند و دیگر رعایای اقلیت در خانه‌های اشرافی نبودند.

این برابری و کاهش نشانه‌های آشکار – لباس‌های عجیب، زبان ناآشنا، سنت‌های مبهم – می‌توانست آشفته‌کننده باشد، و نه فقط برای خاخام‌های محافظه‌کار که اقتدار خود را در حال کمرنگ شدن می‌دیدند. برای برخی، این نشان‌دهنده نفوذ بیگانگان غیرقابل اعتماد به جریان اصلی بود. همه از دولت‌های لیبرال‌تر و برابری‌طلب‌تری که از انقلاب‌های فرانسه و آمریکا پدید آمدند، استقبال نکردند. محافظه‌کاران فرانسوی آرزوی رژیم کهن کلیسا و سلطنت را داشتند، ملی‌گرایان آلمانی خواهان جامعه‌ای ریشه‌دار در خاک بومی بودند. دیدگاه فرد درباره یهودیان کاملاً با دیدگاه او درباره دولت مدرن مرتبط بود. اصطلاح «یهودی‌ستیزی» در سال ۱۸۷۹ توسط ویلهلم مار، آشوبگر آلمانی، در کارزارش برای برگرداندن رهایی یهودیان ابداع شد. مازوور در این «نوعی واکنش متقابل به ریتم‌های شتابان دوران مدرن که نوید زندگی بهتر را می‌داد، بازگشت به راه‌های قدیمی‌تر و آشناتر» می‌بیند.

در دهه ۱۸۹۰، این تنش با پرونده دریفوس در فرانسه به اوج دراماتیک خود رسید، زمانی که سروان آلفرد دریفوس، یک یهودی، به اشتباه به خیانت متهم شد. فرانسه در سال ۱۸۷۱ توسط پروس در یک جنگ احمقانه که خود مسبب آن بود تحقیر شده بود، و دریفوس، که متهم به انتقال اسرار نظامی به آلمانی‌ها بود، در زمان کسالت ملی یک قربانی مناسب بود. او ثروتمند، چندزبانه و متولد آلزاس فرانسوی-آلمانی بود و با کلیشه یهودی جهان‌وطن، که وطن‌پرستی‌اش همیشه مورد تردید بود، مطابقت داشت.

اما مسائل بیشتری در میان بود. دریفوس به کانون درگیری میان دو دیدگاه از فرانسه تبدیل شد. دریفوساردها، مدافعان او، عمدتاً از حامیان لیبرال جمهوری سکولار و دموکراتیک بودند؛ ضد دریفوساردها بیشتر ارتجاعیون کاتولیک رومی بودند که از هر آنچه دولت مدرن نمایندگی می‌کرد بیزار بودند. آن‌ها از لیبرال‌ها، چپ‌گرایان، جهان‌وطن‌ها و یهودیان متنفر بودند، اگرچه لزوماً به این ترتیب نبود.

اگرچه دریفوس سرانجام تبرئه شد، اما پیوند یهودیان با لیبرالیسم جهان‌وطن پابرجا ماند. یهودی‌ستیزی چپ‌گرایانه، که یهودیان را سرمایه‌داران حریص معرفی می‌کرد، نیز وجود داشت، به ویژه در فرانسه، اما یهودی‌ستیزی همچنان عمدتاً یک فعالیت راست‌گرایانه بود، کار بومی‌گرایان غیرلیبرالی که یک اقلیت کوچک را آلاینده خلوص جوامع نژادی یا مذهبی خود می‌دیدند. در میان تنش قرن نوزدهمی بین ملت و دولت، کسانی که طرف ملت را می‌گرفتند شامل بسیاری از یهودی‌ستیزان بودند. قبل از هولوکاست، این می‌توانست در میان محافظه‌کاران یک موضع محترمانه تلقی شود.

یکی از شاهدان پرونده دریفوس، تئودور هرتسل بود، یک یهودی اتریشی-مجاری لیبرال، جذب شده در جامعه و سکولار که به عنوان روزنامه‌نگار این محاکمه را در پاریس پوشش می‌داد. هرتسل (که مازوور به طرز شگفت‌آوری کم در مورد او می‌گوید) با دیدن دریفوس که در مقابل جمعیتی هیاهوکننده از درجه‌اش خلع می‌شد، به این نتیجه رسید که تنها راه زندگی یهودیان در امنیت، تأسیس یک دولت-ملت برای خودشان است. او خطر احساسات ملی‌گرایانه فزاینده در امپراتوری رو به فروپاشی اتریش-مجارستان را درک کرد. یهودیان تحت امپراتور فرانتس یوزف, بر خلاف چک‌ها یا مجارها، ملتی نداشتند که به آن تکیه کنند. امپراتوری به همه اتباع خود درجه‌ای از حمایت را ارائه کرده بود، به همین دلیل یهودیان در میان آخرین و وفادارترین حامیان فرانتس یوزف بودند. یوزف روث، رمان‌نویس یهودی متولد گالیسیا، «رژه رادتسکی» (۱۹۳۲) را به عنوان مرثیه‌ای برای آن دنیای گمشده نوشت. پس از فروپاشی امپراتوری، پس از جنگ جهانی اول، یهودیان به اهداف اصلی ملی‌گرایان تبدیل شدند.

غروب امپراتوری همچنین زمان نظریه‌های توطئه درباره دسیسه‌های بین‌المللی یهودی بود، که گفته می‌شد با پول و شبکه‌های مخفی قدرت را برای حکومت بر جهان دستکاری می‌کنند. «پروتکل‌های بزرگان صهیون»، جعل روسی که در سال ۱۹۰۳ منتشر شد، در بسیاری از کشورها تحریک ایجاد کرد، هرچند همیشه به یک اثر مشابه نبود. پس از یک تهاجم به سیبری در سال ۱۹۱۸، ژاپنی‌ها – که توسط جمعیت محلی با «پروتکل‌ها» آشنا شده بودند – چنان از قدرت یهودیان متقاعد شدند که بعدها یهودیان در آسیا را از اخراج‌های نازی محافظت کردند. آن‌ها استدلال کردند که چنین مردمان توانایی باید در کنار خود نگه داشته شوند.

دیدگاه آن‌ها تا حدی به این واقعیت شکل گرفته بود که جیکوب شیف، یک بانکدار یهودی در نیویورک، به تأمین مالی جنگ ژاپن با روسیه در سال ۱۹۰۵ کمک کرده بود. محاسبه مشابهی در طول جنگ جهانی اول پدیدار شد، زمانی که قدرت‌های متفقین به دنبال کمک مالی یهودیان بودند. مازوور پیشنهاد می‌کند که این امر بر آرتور بالفور، وزیر امور خارجه بریتانیا، تأثیر گذاشت که در سال ۱۹۱۷ قول حمایت از «تأسیس یک خانه ملی برای مردم یهود در فلسطین» را داد. همه یهودیان از این ژست استقبال نکردند. ج. اچ. لِوی، اقتصاددان بریتانیایی، استدلال کرد که اگر «ما خود را بیگانه اعلام کنیم... من متوجه نمی‌شوم که به چه دلیلی می‌توانیم فریاد بزنیم که به ناحق با ما به عنوان خارجی رفتار می‌شود.» از نظر او، «تنها چیزی که صهیونیسم احتمالاً به آن دست خواهد یافت، ساختن یک مبنای منطقی برای یهودی‌ستیزی است.»

نبرد در فرانسه و جاهای دیگر، بین دو مفهوم از دولت – یکی لیبرال و دموکراتیک، دیگری ریشه‌دار در خون، ایمان و خاک – در واکنش‌های یهودیان به یهودی‌ستیزی منعکس شد. یک پاسخ این بود که یک دولت یهودی بسازند؛ دیگری، مبارزه برای رهایی همه مردم ستم‌دیده از طریق سیاست‌های جهان‌گرایانه، اغلب چپ‌گرایانه. کارل مارکس تصور می‌کرد که «مسئله یهود» زمانی که پرولتاریا به قدرت برسد، ناپدید خواهد شد. برای بسیاری از مهاجران یهودی در ایالات متحده، مارکسیسم در قرن بیستم جای یهودیت را به عنوان یک ایمان مشترک گرفت.

متأسفانه، شکاکان یهودی نسبت به صهیونیسم که ترجیح می‌دادند خود را جهان‌وطن بدانند، هیچ رهایی نیافتند. یهودی‌ستیزان، یهودیان را هم به عنوان سرمایه‌دار و هم به عنوان کمونیست – دو عقیده با دامنه بین‌المللی – محکوم می‌کردند. هم بازرگانان و هم انقلابیون تمایل داشتند مرزها را نادیده بگیرند. هیتلر شیفته مفهوم «یهود-بلشویسم» بود. یوزف گوبلس، وزیر تبلیغات او، ادعا می‌کرد که «فقط در مغز یک کوچ‌نشین بی‌ملت، بی‌نژاد و بی‌کشور، این شیطان‌پرستی می‌توانست پرورش یابد.»

یوخن هل‌بک، مورخ روسیه، در کتاب جدید، جذاب و عمیقاً تحقیق شده خود، «دشمن شماره ۱ جهان» (انتشارات پنگوئن) استدلال می‌کند که پارانویای هیتلر در مورد یهود-بلشویسم عامل اصلی هولوکاست بود. هل‌بک می‌نویسد، هیتلر به دنبال نابودی یهودیان بود زیرا نیاز داشت بلشویسم را از بین ببرد. از این دیدگاه، حمله آلمان به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱، همه یهودیان را به بلشویک تبدیل کرد. هل‌بک بر فضایل بین‌الملل‌گرایی مارکسیستی تأکید زیادی می‌کند – شاید کمی بیش از حد. او ادعا می‌کند که ضد نژادپرستی ویژگی برجسته‌ای از زندگی شوروی بود و مقاومت قهرمانانه در برابر آلمان نازی عمدتاً توسط اعتقادات کمونیستی هدایت می‌شد.

فرضیه هل‌بک جالب اما مبالغه‌آمیز است. استالین، عمدتاً به دلایل سیاسی، هرگز دوست یهودیان نبود. یهودیان در سال ۱۹۳۹، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی پیمانی با آلمان نازی امضا کرد، از وزارت امور خارجه شوروی پاکسازی شدند، و محاکمات نمایشی یهودی‌ستیزانه مدتی پس از شکست آلمان آغاز شد. در هر صورت، تبلیغات شوروی، جنگ علیه آلمان را در قالب‌های وطن‌پرستانه، نه ایدئولوژیک، نشان می‌داد. مردم با تمایل بیشتری برای مادر روسیه می‌جنگیدند تا برای استالین یا مارکس.

وسواس فکری هیتلر در مورد یهود-بلشویسم به اندازه کافی واقعی بود، اما اعتقاد او به اینکه روزولت و چرچیل عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی «یهودیان مالی» هستند نیز واقعی بود. او متقاعد شده بود که واشنگتن و لندن «یهودی‌زده» شده‌اند. این اعتقادی رایج در میان بومی‌گرایان و نژادپرستان بود. هیوستون استوارت چمبرلین – که بریتانیایی متولد شد، شهروند آلمانی شد، با دختر ریشارد واگنر ازدواج کرد و هیتلر را تحسین می‌کرد – از جمله کسانی بود که بریتانیا و ایالات متحده را به شدت آلوده به جمعیت مهاجر خود می‌دید. وحشیگری بسیار بیشتر جنگ نازی‌ها علیه شهروندان شوروی، در مقایسه با جنگ علیه متفقین آنگلوساکسون، کمتر به ایدئولوژی و بیشتر به نژاد مربوط بود: مردمان اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، از نظر نازی‌ها، «نژادهای فرودست» بودند، نه صرفاً فریب‌خوردگان آن یهودیان ثروتمند و قدرتمند.

آنچه تعادل بین مبارزه جهان‌شمول علیه یهودی‌ستیزی و تلاش برای یک وطن یهودی را تغییر داد، هولوکاست بود. برای صدها هزار بازمانده – که در اردوگاه‌های آوارگان، بی‌خانمان و تقریباً در همه جا ناخواسته بودند – فلسطین تنها پناهگاه بود. یک ایده به یک ضرورت تبدیل شده بود. دولت اسرائیل، که در سال ۱۹۴۸ تأسیس شد، قرار بود پاسخی به قرن‌ها تحقیر و طرد باشد که به کشتار جمعی منتهی شده بود. اما زمان می‌برد تا وفاداری به اسرائیل و یادبود هولوکاست به دو ستون اصلی هویت یهودی، در اسرائیل و خارج از آن، تبدیل شوند.

کودکی به شکل گوجه‌فرنگی در حال مشاوره شغلی.
«من به سالاد کاپرزه قانع هستم، اما واقعاً دوست دارم وارد نقد تئاتر شوم.»<br>کارتون اثر اولیویا نوبل
اولیویا نوبل

اولین نخست‌وزیر اسرائیل، داوید بن‌گوریون، علاقه چندانی به تأمل درباره فجایع اخیر اروپا نداشت. او می‌خواست نوع جدیدی از یهودیان، پسر یا دختر قهرمان خاک باستان را تربیت کند. در گفتگویی با ناحوم گلدمن، یکی از بنیانگذاران کنگره جهانی یهود، بن‌گوریون اعتراف کرد که درگیری اسرائیل با اعراب ربطی به هولوکاست ندارد و تماماً به زمین مربوط است. با این حال، او همچنان از تشبیه نازی‌ها برای تأثیرگذاری عمومی استفاده می‌کرد: در آستانه بحران سوئز در سال ۱۹۵۵، به کنست گفت که «دکترین نازی» «دوباره در سواحل نیل به گوش می‌رسد.»

بسیاری از یهودیان اروپا و خاورمیانه از روی آرمان‌گرایی یا ناامیدی به دولت جدید مهاجرت کردند. اما بیشتر یهودیان دیاسپورا هنوز سرنوشت اسرائیل را با سرنوشت خود گره خورده نمی‌دیدند. هرچه غیر یهودیان ممکن بود در خفا فکر کنند، نازی‌ها یهودی‌ستیزی آشکار را ناخوشایند، حتی نفرت‌انگیز کرده بودند. همانطور که مازوور اشاره می‌کند، «یهودیان آمریکایی از رفاه پس از جنگ بهره‌مند شدند و به رونق مصرف‌گرایی و لذت‌های زندگی حومه شهر پیوستند.»

با این وجود، بن‌گوریون از همان ابتدا اسرائیل را به عنوان وطن همه یهودیان معرفی کرد. در سال ۱۹۵۲، دولت او اعلام کرد: «دولت اسرائیل خود را آفریده تمام مردم یهود می‌داند.» او محاکمه آدولف آیشمن، مدیر نازی هولوکاست، که در سال ۱۹۶۱ در اورشلیم برگزار شد، را فرصتی دید تا سرنوشت اسرائیل را به خاطره نسل‌کشی پیوند دهد. در سخنرانی افتتاحیه، گیدئون هاوسنر، دادستان، گفت که او تنها نیست: «شش میلیون شاکی با من هستند.» هانا آرنت، که حضور داشت، نوشت که این محاکمه به منظور نشان دادن به جوانان اسرائیلی بود که «زندگی در میان غیر یهودیان چه معنایی دارد، تا آن‌ها را متقاعد کند که تنها در اسرائیل یک یهودی می‌تواند در امنیت زندگی کند و زندگی شرافتمندانه‌ای داشته باشد.»

مازوور می‌توانست در مورد این لحظه بیشتر بگوید. پیام بزرگتر نه تنها خطاب به اسرائیلی‌ها، بلکه به یهودیان در سراسر جهان بود: تهدید علیه اسرائیل، تهدیدی برای همه یهودیان است. با این حال، شاید حق با اوست که تأثیر آن را بیش از حد بزرگنمایی نمی‌کند. یهودیان دیاسپورا هنوز بسیار بیشتر از یهودیان اسرائیلی بودند و فعالان یهودی در جنبش حقوق مدنی آمریکا برجسته بودند و رویکرد لیبرال-چپ، جهان‌شمول برای مبارزه با تعصبات نژادی را زنده نگه می‌داشتند. آرنت، برای مثال، با استفاده از محاکمه آیشمن برای مقاصد تبلیغات دولتی اسرائیل مخالف بود. او معتقد بود که آیشمن باید توسط یک دادگاه بین‌المللی محاکمه می‌شد، زیرا همدستی او در نسل‌کشی جنایتی علیه بشریت بود، نه فقط علیه یهودیان.

تغییر قاطع در سال ۱۹۶۷ رخ داد، زمانی که اسرائیل در جنگ شش‌روزه همسایگان عرب خود را شکست داد و سرزمین‌های عربی در کرانه باختری، بلندی‌های جولان، غزه و اورشلیم را اشغال کرد. یهودیان، به ویژه در ایالات متحده، همبستگی جدیدی با دولت یهودی احساس کردند. آن‌ها به قدرت اسرائیلی در میدان نبرد افتخار می‌کردند، و این بار – بیش از زمان محاکمه آیشمن – آسیب‌های گذشته وارد عمل شد. مازوور به جامعه‌شناس مارشال اسکلر اشاره می‌کند، که یک حومه عمومی شیکاگو را که او «لیک‌ویل» می‌نامد، مورد مطالعه قرار داد. اسکلر نوشت که واکنش در آنجا نشان‌دهنده این حس بود که یهودیان آنجا «به خاطر شرایط خوش‌شانس» از هولوکاست جان سالم به در برده بودند. اما اکنون جنگ خاورمیانه «امکان تکرار آن تاریخ – امکان هولوکاست دیگری – را به سطح آگاهی آورد.»

وفاداری به اسرائیل به راحتی با وفاداری به ایالات متحده قابل تطبیق بود. یادبود هولوکاست حتی می‌توانست به عنوان جنبه‌ای از وطن‌پرستی آمریکایی دیده شود – از این رو، بعدها، موزه یادبود هولوکاست در واشنگتن، دی.سی. نه تنها اسرائیل بلکه ایالات متحده از یهودیان در برابر شوآی دیگری محافظت خواهد کرد.

همسان‌سازی، ازدواج‌های مختلط، دوری از محله‌های یهودی‌نشین، و تضعیف پیوندهای مذهبی، همه باعث شد تا سرنوشت اسرائیل و خاطره هولوکاست برای هویت سکولار یهودیان مرکزی‌تر شوند. از دهه ۱۹۶۰ به بعد، هم یهودیان و هم غیر یهودیان، به ویژه در آلمان، جنگ جهانی دوم را از لنز هولوکاست می‌دیدند. خاطرات، بناهای یادبود، فیلم‌ها، و پروژه‌های تاریخی آن را به دید عموم آوردند. همانطور که آمریکایی‌های سیاه‌پوست خواستار یادبود بردگی برای ایجاد همبستگی سیاسی بودند، یهودیان نیز می‌توانستند به هولوکاست به عنوان منبعی برای به رسمیت شناختن جمعی روی بیاورند.

مازوور می‌نویسد که تنها پس از جنگ ۱۹۶۷، یهودیان آمریکایی شروع به «پذیرش ایده هولوکاست نه تنها به عنوان تاریخ، بلکه به عنوان هشداری برای آینده و بخشی جدایی‌ناپذیر از حس خودشان» کردند. زمانی که تهدیدات علیه اسرائیل به عنوان تهدیدات وجودی برای یهودیان در سراسر جهان قلمداد شد، مرز بین یهودی‌ستیزی و انتقاد از اسرائیل، یا از خود صهیونیسم، شروع به محو شدن کرد. به گفته مازوور: «دورانی که یهودی‌ستیزی بدون اشاره به اسرائیل قابل بحث بود، رو به پایان بود.»

او ادعای اینکه دانشگاه‌های آمریکایی کانون یهودی‌ستیزی نهادینه شده هستند را به درستی «بیهوده» می‌خواند. با این حال، برای اقتباس از یک لطیفه قدیمی یهودی، برخی از ضد صهیونیست‌ها کمی بیشتر از حد لزوم از اسرائیل متنفرند. بخش عمده این نیز به سال ۱۹۶۷ بازمی‌گردد. به ویژه پس از آنکه اسرائیل سرزمین‌های عربی فراتر از مرزهای ۱۹۴۸ را اشغال کرد، مبارزه فلسطینیان به یک مبارزه جهانی علیه استعمار و نئو استعمار تبدیل شد. از آنجایی که استعمار اغلب گناه اولیه غرب تلقی می‌شود، اسرائیل مجبور شد گناه پنج قرن امپراتوری اروپایی را به دوش بکشد. این دولت برای ایجاد یک امپراتوری تأسیس نشده بود – یهودیان هیچ کلان‌شهری امپریالیستی نداشتند – اما اسکان جوامع یهودی در سرزمین‌های عربی پس از ۱۹۶۷، فلسطینیان را به نوعی رعایای استعمارگر تبدیل کرد.

توصیف سرزمین‌های اشغالی به عنوان «آپارتاید» یا «استعمار شهرک‌نشینی» ممکن است بحث‌برانگیز باشد، اما ذاتاً یهودی‌ستیزانه نیست. نامیدن کشتار جمعی غیرنظامیان در غزه به عنوان نسل‌کشی نیز بحث‌برانگیز است، اما حتی اسرائیلی‌های وطن‌پرست که از دولت خود منزجرند، شروع به استفاده از این اصطلاح کرده‌اند. دیوید گروسمن، رمان‌نویس و منتقد دیرینه سیاست اسرائیل، و یک انسان‌دوست در سنت لیبرال یهودی، اخیراً در مصاحبه‌ای گفت که نمی‌تواند از این کار خودداری کند.

با این حال، دلایلی برای نگرانی وجود دارد زمانی که منتقدان اسرائیل از هولوکاست به عنوان یک سلاح بلاغی علیه دولت یهودی استفاده می‌کنند. مازوور یهودی‌ستیزی را عمدتاً پدیده‌ای راست‌گرایانه توصیف می‌کند، اما پلاکاردهایی که آنه فرانک را با چفیه یا ستاره‌های داوود را با صلیب شکسته نشان می‌دهند، پیامی صریح می‌فرستند: یهودیان به بدی نازی‌ها هستند. چنین حرکاتی قبل از دولت فعلی نتانیاهو وجود داشته است. در سال ۲۰۰۲، خوزه ساراماگو، رمان‌نویس پرتغالی، وضعیت فلسطینیان در رام‌الله را با وضعیت یهودیان در آشویتس مقایسه کرد. چنین مقایسه‌هایی بیش از حد آسان و با خودبرتربینی زیاد انجام می‌شوند، گویی گناه آنچه بر سر یهودیان آمده است، با مقایسه آن‌ها با قاتلانشان، کمی سبک‌تر می‌شود. همانطور که هنریک برودر، روزنامه‌نگار یهودی آلمانی، یک بار گفت: «آلمانی‌ها هرگز یهودیان را برای آشویتس نخواهند بخشید.»

در همین حال، اتفاق عجیبی برای دولت اسرائیل افتاده است. بن‌گوریون مردی سرسخت بود که هرگز انکار نکرد اسکان یهودیان مستلزم خشونت خواهد بود. حتی او نیز شاید از دیدن دولتی اسرائیلی که به پاکسازی قومی از طریق بمباران و گرسنگی متعهد است، شوکه می‌شد. گروسمن، با تأمل بر وحشیگری‌های رها شده تحت نتانیاهو، این را نیز به سال ۱۹۶۷ بازمی‌گرداند: «اشغال ما را فاسد کرده است... ما از نظر نظامی بسیار قوی شده‌ایم، و به وسوسه‌ای که با قدرت مطلق ما همراه است گرفتار شده‌ایم: این ایده که می‌توانیم هر کاری بخواهیم انجام دهیم.»

شاید این فساد زودتر شروع شده بود. صهیونیست‌های سیاسی میانه‌رو و چپ‌گرا هرگز قصد نداشتند که سیاست اسرائیل با تجاوزات نژادپرستانه شکل گیرد. از زمان هرتسل به بعد، بسیاری از آن‌ها به دنبال همزیستی مسالمت‌آمیز با جمعیت عرب بودند؛ تعداد کمی از لیبرال‌ها هنوز رویای راه‌حل دو دولتی را در سر می‌پرورانند. متفکران تندروتر از همان ابتدا این ایده را رد کردند. زئِو ژابوتینسکی، پدر صهیونیسم تجدیدنظرطلب – جریانی ستیزه‌جوتر و حداکثرگرا در درون جنبش – در سال ۱۹۲۳ استدلال کرد که «هیچ توافق داوطلبانه‌ای بین ما و اعراب فلسطینی» نمی‌تواند وجود داشته باشد، زیرا «هیچ نمونه‌ای از استعمار که با رضایت جمعیت بومی انجام شده باشد» وجود ندارد.

ژابوتینسکی احتمالاً با معترضان امروزی دانشگاه موافق بود که صهیونیسم یک پروژه استعماری است. اما شاید او پیش‌بینی نمی‌کرد که اسرائیل روزی مدلی برای سیاستمداران راست افراطی در اروپا و ایالات متحده شود. ویکتور اوربان، نخست‌وزیر مجارستان، از روابط گرمی با نتانیاهو برخوردار است، هر یک دیگری را می‌ستاید، حتی در حالی که اوربان به نظریه‌های توطئه یهودی‌ستیزانه که مستقیماً از «پروتکل‌های بزرگان صهیون» گرفته شده، می‌پردازد. گمان می‌رود که ضد دریفوساردها، در دولت کنونی اسرائیل، چیزی بیش از دریفوساردها برای پسندیدن پیدا کنند.

زمانی که شیمون پرز در انتخابات ۱۹۹۶ به نتانیاهو باخت، گفته می‌شود که اظهار داشت: «اسرائیلی‌ها باختند، یهودیان بردند.» به نظر می‌رسد او منظور داشته است که اسرائیل به دو ملت تقسیم شده، مانند فرانسه در دوران دریفوس: «اسرائیلی‌ها» به عنوان شهروندان یک دولت مدرن، «یهودیان» به عنوان اعضای یک جامعه خون و خاک. این یکی از راه‌های توصیف فروپاشی سیاست‌های سکولار چپ‌میانه در اسرائیل بود.

آنچه واضح است این است که نقش‌های سنتی به طرز عجیبی معکوس شده‌اند. دولت یهودی ناسیونالیسم قومی را پذیرفته است، در حالی که بسیاری از منتقدان بین‌المللی آن، از جمله تعداد زیادی از یهودیان، ادعا می‌کنند که برای ستم‌دیدگان در همه جا می‌جنگند. نامیدن همه این منتقدان یهودی‌ستیز بی‌معنی است. در مورد تلاش برای چسباندن این برچسب به شخصیت‌هایی مانند محمود خلیل چه؟ خلیل، دانشجوی سابق کارشناسی ارشد دانشگاه کلمبیا (و دارنده گرین کارت)، در ماه مارس به دلیل نقش خود در اعتراضات حامی فلسطین در پردیس دانشگاه توسط افسران ICE دستگیر و بیش از صد روز زندانی شد. ترامپ توییت کرد که او یک «دانشجوی خارجی رادیکال حامی حماس» است و درباره دستگیری‌های بیشتر کسانی که در «فعالیت‌های حامی تروریسم، یهودی‌ستیزانه، ضد آمریکایی» شرکت دارند، هشدار داد.

در واقع، خلیل از طرف گروه «عدم سرمایه‌گذاری در آپارتاید دانشگاه کلمبیا» (Columbia University Apartheid Divest) مذاکره می‌کرد، گروهی که خشونت اسرائیل علیه فلسطینیان را بخشی از یک سیستم جهانی ستم سرمایه‌دارانه، استعماری و نژادپرستانه می‌داند. از نظر این گروه، «فلسطین پیشگام آزادی جمعی ماست... ما از آزادی و عدالت برای مردم فلسطین، و برای همه مردم حمایت می‌کنیم.»

این ممکن است ساده‌انگارانه یا نادرست به نظر برسد، اما یهودی‌ستیزانه نیست. در واقع، این کاملاً با سنت لیبرال-چپ و جهان‌شمول مقاومت یهودیان در برابر یهودی‌ستیزی مطابقت دارد. خود خلیل – فلسطینی متولد سوریه که با یک آمریکایی ازدواج کرده است – حتی ممکن است یک جهان‌وطن بی‌ریشه نامیده شود. اینکه او توسط یک دولت «اول آمریکا» در دفاع از دولتی پر از نژادپرستان که کشتار و گرسنگی دادن به غیرنظامیان را تأیید می‌کنند، زندانی شده باشد، برای ایالات متحده مضر، برای فلسطینیان فاجعه‌بار، برای اسرائیل نامناسب و قطعاً برای یهودیان بد است.