همین یک دهه پیش، متحد کردن اکثریت گستردهای از جمهوریخواهان و دموکراتها بر سر ایده مشترکی درباره هدف قدرت نظامی آمریکا دشوار نبود.
دفاع از سرزمین مادری. بازدارندگی در برابر متجاوزان احتمالی. همکاری با متحدان پیمانی و حمایت از دموکراسیهای همفکر در مواجهه با دشمنان مشترک. کمکهای بشردوستانه و امدادرسانی. امنیت فضاهای مشترک جهانی: خطوط کشتیرانی، مسیرهای هوایی، کابلهای زیردریایی، شبکههای دیجیتال. رعایت قوانین جنگ.
خلاصه اینکه، توانایی جلوگیری از جنگ در هر کجا که ممکن است و پیروزی در آن هر زمان که لازم باشد – همه اینها به خاطر جهانی امنتر، بازتر و مبتنی بر قوانین.
دولت ترامپ رویکرد کاملاً متفاوتی به این موضوع دارد. وزارت دفاع کنار گذاشته شده و به وزارت جنگ بازگشته است. قوانین شناختهشده درگیری جای خود را به منفجر کردن قایقهای کوچک در دریاهای آزاد دادهاند. به جای حمایت از دموکراسی درگیر اوکراین در برابر تهاجم روسیه، دولت رویکردی از برابری اخلاقی بین دو طرف در پیش گرفته، در حالی که از طریق فروش تسلیحات و معاملات معدنی به دنبال سود از جنگ است.
در مورد نوع اتحاد نظامی که سیاست خارجی آمریکا را در بیشتر قرن بیستم شکل داد، پرزیدنت ترامپ به تهدیدات فتح که در قرن نوزدهم رایجتر بود، بازگشته است. و این جدای از تلاشهای او برای استقرار نیروها در شهرهای آمریکا، تحمیل آزمایشهای وفاداری سیاسی به افسران ارشد یا محدود کردن خبرنگاران در پنتاگون است.
آقای ترامپ رویکرد خود را با این ادعا توجیه میکند که پنتاگون برای دوران جدید رقابت قدرتهای بزرگ به ذهنیتی کاملاً متفاوت نیاز دارد. این اشتباه نیست. ظهور چین و تجدیدنظرطلبی روسیه به این معناست که امنیت ما امروز بیش از دهههای گذشته تهدید میشود. اما همچنین این حقیقت نیز وجود دارد که ایالات متحده برتری نظامی خود را از دست داده است.
رئیسجمهور در متقاعد کردن متحدان ناتو برای تخصیص بودجه کافی برای دفاع خود، بهتر از اسلافش عمل کرده است. او همچنین در حذف لایههای بوروکراسی عمیق پنتاگون که مانع از همگامی ارتش با تغییرات فناورانه شده و ما را به طور فزایندهای آسیبپذیر کرده است، حق داشته است.
این بخشی از مجموعه دست بالا، نوشته هیئت تحریریه درباره اینکه چرا ارتش آمریکا باید خود را بازسازی کند، است.
اما آقای ترامپ و دولتش به شدت در این تفکر اشتباه میکنند که رویکرد "آمریکا اول" که اتخاذ کردهاند، مناسب این لحظه است. آمریکا نمیتواند به اندازه کافی از خود و منافع حیاتیاش دفاع کند، مگر اینکه استراتژیها و غریزههایی را که در بزرگترین پیروزی قرن گذشتهاش به خوبی به آن کمک کردند – نه جنگ جهانی دوم، بلکه جنگ سرد – دوباره بازیابد.
عبارت "ذهنیت جنگ سرد" معمولاً به عنوان یک توهین به کار میرود، و گاهی اوقات با دلیل موجه. بخشهایی از آن مبارزه طولانی با پارانویای سیاسی، لبهی هستهای و مانویگرایی ایدئولوژیک همراه بود که هیچ کس نباید آرزوی تکرار آن را داشته باشد. اشتباهات و فجایعی رخ داد، هیچ کدام بزرگتر از جنگ ویتنام نبود.
با این حال، لازم است به یاد داشته باشیم که پیروزی ما در جنگ سرد به بهای بیش از یک میلیون قربانی آمریکایی، مانند جنگ جهانی دوم، به دست نیامد. معماران جنگ سرد درک میکردند که امنیت آینده کشور نیازمند تعامل است، نه انزوا، و هدف اصلی قدرت نظامی، جلوگیری از جنگ از طریق بازدارندگی، اتحادها و مشروعیت بینالمللی بود – از این رو نام وزارت دفاع، نه جنگ.
استراتژیستهای جنگ سرد آمریکا همچنین میدانستند که مفاهیم قبلی امنیت در عصر بمبافکنهای دوربرد و موشکهای بالستیک بینقارهای ناکافی است. بازگشت به انزواگرایی راهی به سوی پرل هاربر دوم بود.
آنها میدانستند که اگر به آرمانهای خود بیوفا باشیم، ایالات متحده نمیتواند امید به پیروزی در یک مبارزه ایدئولوژیک علیه مخالفان کمونیست داشته باشد. یکی از دلایلی که پرزیدنت هری ترومن نیروهای مسلح را از تبعیض نژادی پاک کرد این بود که ایالات متحده نمیتوانست خود را به عنوان الگویی از آزادی و عدالت معرفی کند در حالی که سیاستهای نژادپرزیه را در صفوف کسانی که برای پیشبرد این ارزشها به سراسر جهان میفرستاد، اجرا میکرد.
آنها میدانستند که بازدارندگی اتحاد جماهیر شوروی نیازمند حفظ برتری علمی و فناورانه آمریکا است، که به نوبه خود مستلزم سرمایهگذاریهای ملی در تحقیق و توسعه و مشارکت با دانشگاههای آمریکا بود. اولین کامپیوتر مدرن، ENIAC، برای ارتش در دانشگاه پنسیلوانیا توسعه یافت؛ موشک کروز تاماهوک عمدتاً توسط آزمایشگاه فیزیک کاربردی جان هاپکینز توسعه داده شد.
آنها میدانستند که تنها شکل پایدار رهبری جهانی از طریق پیروی داوطلبانه به دست میآید. مسکو مجبور بود لهستان، چکسلواکی، مجارستان و دیگر اقمار را به عضویت در پیمان ورشو وادار کند؛ ناآرامی آنها عامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود. در مقابل، متحدان اصلی واشنگتن عمدتاً انتخاب کردند که در کنار ما باشند.
و آنها میدانستند که رفاه مشترک برای اعتبار دموکراتیک حیاتی است. افرادی که نهادهای جهان پس از جنگ را ایجاد کردند، گفتند که مردم را از نظر اقتصادی به هم پیوند میدهند تا از جنگیدن با یکدیگر دست بردارند. این یک توجیه صریح برای کاهش موانع تجاری بود، و نتیجه داد. ما در جنگ سرد پیروز شدیم زیرا چراغها در این سوی دیوار روشنتر بودند.
هیچ یک از اینها به معنای نادیده گرفتن بحثهای سیاستگذاری داغ جنگ سرد نیست. با این حال، آنچه در مورد آن دوران چشمگیر است، تداوم گسترده سیاست بین دولتهای جمهوریخواه و دموکرات است. دوایت آیزنهاور سیاستهای مهار را که ترومن به او واگذار کرده بود، پذیرفت. ریچارد نیکسون منطق کنترل تسلیحات و تنشزدایی را که از جان اف. کندی و لیندون جانسون به ارث برده بود، قبول کرد. رونالد ریگان توسعه نظامی را که تحت جیمی کارتر آغاز شده بود، گسترش داد. تداوم به معنای قابلیت پیشبینی بود، و قابلیت پیشبینی به حفظ صلح کمک کرد.
این رویکرد دولت ترامپ نیست. آقای ترامپ به توافق کردن، نه به اشتراکگذاری ارزشها؛ و به پول درآوردن، نه به دوست پیدا کردن، اعتقاد دارد. او جنگ مالی را علیه تحقیقات بنیادی در دانشگاههای برجسته ما به راه انداخته است. و شیفته نمایش قدرت سخت است – قدرت اجبار، طبق فرمولبندی دانشمند علوم سیاسی، جوزف نای – اما به ارزش قدرت نرم، که همان قدرت جذب است، بیاعتناست. آخرین استراتژی امنیت ملی او، که این ماه منتشر شد، عمدتاً به دلیل بیتفاوتیاش نسبت به تمایز بین استبداد و دموکراسی، قابل توجه است.
رویکرد او برای چالش بلندمدتی که آمریکا با آن روبروست، ناکافی است. قدرت نظامی یک کشور تنها به هدفی که برای آن به کار گرفته میشود، بستگی دارد. و هدف اصلی قدرت آمریکا باید دفاع از آزادی سیاسی و حاکمیت قانونی باشد که زیربنای آن است، در برابر همه دشمنان خارجی و داخلی.
این مأموریت ممکن است برای دولتی که ویژگی اصلی آن حمله به حاکمیت قانون است، غیرممکن باشد، که هم یک بحران سیاست خارجی و هم یک بحران داخلی است. ایالات متحده نمیتواند جهان آزاد را رهبری کند، کسانی را که میخواهند بخشی از آن باشند، الهام بخشد، یا با کسانی که به دنبال تضعیف و نابودی آن هستند، مقابله کند، اگر خودمان دیگر یک دموکراسی نمونه نباشیم.
رؤسای جمهور آینده چه؟ حضور آقای ترامپ در کاخ سفید این واقعیت را پاک نمیکند که روسیه به دنبال الحاق یک همسایه و احتمالاً دیگران است. یا اینکه چین به دنبال هژمونی منطقهای در اقیانوس هند-آرام است، در حالی که زرادخانههای متعارف و هستهای خود را به سرعت گسترش میدهد. یا اینکه آمریکا همچنان توسط گروههای افراطی تهدید میشود که میتوانند از هوش مصنوعی (A.I.)، پهپادها، سلاحهای بیولوژیکی یا سایر فناوریهای به طور فزاینده همهگیر و ارزان برای انجام حملات آینده مشابه ۱۱ سپتامبر استفاده کنند.
وحشتهایی که چین بر اویغورها تحمیل کرده و روسیه بر اوکراینیها روا داشته است، نه تنها نشانهای از هسته غیراخلاقی این رژیمهاست؛ بلکه پیشزمینههای بیثباتی خشونتآمیز آینده نیز هستند. حمله چین به تایوان که در نهایت منجر به اختلال یا تخریب کارخانههای تولید تراشه این جزیره شود، جهان را به یک بحران اقتصادی سوق خواهد داد. حمله روسیه حتی به یک کشور کوچک عضو ناتو، مانند استونی، اروپا و آمریکا را به طور یکسان در وضعیت جنگ جهانی قرار خواهد داد.
همه اینها به طرز چشمگیری شبیه به چالشی است که آمریکا و متحدانمان در ابتدای جنگ سرد از سوی اتحاد جماهیر شوروی با آن روبرو بودند: یک رقابت هم ایدئولوژیک و هم نظامی، که نیازمند پاسخی متناسب با هر دو بود. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده با سرمایهگذاریهای نظامی به تهدید تسلیحات روسیه پاسخ داد که منجر به برخی از متحولکنندهترین فناوریهای قرن شد: هواپیماهای مافوق صوت، زیردریاییهای با نیروی هستهای، سلاحهای ترموهستهای، موشکهای هدایتشونده، شناسایی ماهوارهای. اینها برای منصرف کردن رهبران شوروی از انجام آنچه ولادیمیر پوتین با اوکراین میکند در اروپای غربی، ضروری بودند. آمریکا باید امروز نیز با همان اراده، نوآوری نظامی را دنبال کند.
اما زرادخانهها به تنهایی جنگ سرد را نبردند. به همان اندازه، ابزارهای قدرت نرم نیز مهم بودند. مشاوره محترمانه بین متحدان. روابط تجاری متقابل سودمند. وفاداری به آرمانهای دموکراتیک. تمایل به رویارویی با و غلبه بر ریاکاریهای اخلاقی دولتهای دموکراتیک. قاطعیت استراتژیک همراه با انعطافپذیری دیپلماتیک در برابر دشمنانمان.
در نهایت، قدرت بازدارندگی نظامی ما و انعطافپذیری ائتلافهای جهانیمان در قرن بیستم، مهمترین سلاح در مبارزه با توتالیتاریسم را تقویت کرد: صبر. از یک رئیسجمهور تا رئیسجمهور بعدی، رهبران آمریکا چالشگران اقتدارگرا را تا زمانی که از تضادهای درونی خود از هم بپاشند، منتظر ماندند. جنگ سرد در برلین، از میان همه جاها، به پایان رسید، زیرا مردم عادی در نیمه شرقی شهر آرزوی زندگی بهتری در یک جامعه باز، دقیقاً آن سوی سیم خاردار در طرف دیگر دیوار، داشتند.
اگر ایالات متحده واقعاً در آستانه یک جنگ سرد جدید با مخالفان اقتدارگرا قرار دارد، اینها ابزارهایی خواهند بود که برای گذر از یک مبارزه طولانی دیگر به آنها نیاز خواهیم داشت. ما نمیتوانیم عواقب جهانی را که در آن دیکتاتورها میتوانند به میل خود تجاوز کنند، تحمل کنیم، همانطور که قبل از جنگ جهانی دوم کردند و همانطور که دوباره شروع به انجام آن کردهاند. جلوگیری از آن نیازمند ارتشی است که ابزار مناسب، تاکتیکهای صحیح و فرهنگ درستی داشته باشد. نیازمند یک اتحاد جهانی از دموکراسیهای همفکر است. مهمتر از همه، نیازمند رهبرانی با خرد و بینش است تا مخاطرات را توضیح دهند و جهان آزاد را برای کار پیش رو بسیج کنند.