خاطرهای از هتل بورلی هیلز
در این مورد خاص، ترجیح میدهم بیشتر به احساساتم اعتماد کنم تا به حافظهام. تنها چیزی که نسبت به آن اطمینان کامل دارم، حسی است که با شنیدن خبر درگذشت راب راینر به من دست داد: ترکیبی از اندوه و ناباوری.
فکر میکنم فیلم «کنار من بمان» (Stand by Me) را در پاییز ۱۹۸۵ دیدم. آن زمان فیلم هنوز «جسد» (The Body) نامیده میشد؛ یعنی همان نام رمان کوتاهی که من نوشته بودم و فیلم راب بر اساس آن ساخته شده بود. به خاطر دارم که او فیلم را در اتاقی در هتل بورلی هیلز به من نشان داد.
مرز میان داستان و واقعیت
از اینکه آن ۸۹ دقیقه تا این حد عمیق بر من تأثیر گذاشت، غافلگیر شدم. من داستانهای تخیلی زیادی نوشتهام، اما «جسد» تنها اثر من است که آشکارا جنبه زندگینامهای دارد. آن بچهها دوستان من بودند.
آن داستان درباره واقعیت زندگی من در جادههای خاکی جنوب ایالت مِین بود. آن سگِ اوراقفروشی واقعاً وجود داشت. آن پسری که تمام بدنش را زالو گرفته بود واقعاً وجود داشت؛ آن پسر خود من بودم.