اعتبار تصویر: یانا بویكو
اعتبار تصویر: یانا بویكو

چه اتفاقی افتاد وقتی دانشجویان ییل من چهار هفته از تلفن‌هایشان دست کشیدند

از سال ۲۰۱۴، من یک دوره نویسندگی مطالعات خارج از کشور را برای دانشگاه ییل در اوویلار (Auvillar)، روستایی در جنوب غربی فرانسه، رهبری کرده‌ام. برای سال‌ها، من با این ایده آزمایش کرده‌ام که از دانشجویان بخواهم برای یک ماه حضورمان در آنجا کاملاً آفلاین باشند. بدون پیامک، بدون گوگل کردن، بدون ارسال عکس‌های اردک کنفیت در اینستاگرام. بیشتر دانشجویان من در تابستان گذشته حدود سال ۲۰۰۴ متولد شده بودند. آن‌ها به محض کلاس دوم تلفن همراه داشتند؛ تا دوره راهنمایی، اینستاگرام و اسنپ‌چت بر زندگی اجتماعی‌شان غالب بود و تیک‌تاک و چت‌جی‌پی‌تی سال‌های دانشگاهشان را تعریف کرده‌اند. شاید فکر کنید اعمال ممنوعیت فناوری با هر سالی که می‌گذرد سخت‌تر می‌شود.

در واقع، آسان‌تر شده است. در سال ۲۰۱۷، اولین سالی که مرخصی اینترنتی را اعمال کردم، دانشجویان از چهار هفته بدون وب جا خوردند. حتی پس از اینکه سیم‌کارت‌هایشان را جمع کردم، بسیاری از دانشجویان می‌خواستند تلفن‌هایشان را نگه دارند و ادعا می‌کردند که برای عکس‌ها، موسیقی یا نگه داشتن زمان ضروری هستند. اما تا سال ۲۰۲۵، هرگونه مقاومتی از بین رفته بود. دانشجویان من تشنه قطع ارتباط مطلق بودند. تابستان گذشته، هر هفت نفرشان – بدون نگرانی – تلفن‌هایشان را تحویل دادند.

آنچه در چهار هفته بعدی شاهد آن بودم، مرا متقاعد کرده است که ما مدیون دانشجویان امروزی هستیم که فضاهای بدون اینترنت، برنامه‌ها، خوابگاه‌ها و شاید حتی پردیس‌های دانشگاهی کاملی را برای دانشجویانی که متعهد به یادگیری با حواس‌پرتی بسیار کمتر هستند، ایجاد کنیم. این روزها دائماً درباره چگونگی نیاز آموزش عالی به بازنگری در پرتو هوش مصنوعی صحبت می‌شود، اما اگر فکر کنیم هوش مصنوعی تنها مسئول سیستم ناکارآمد ماست، در اشتباهیم. از دانشجویانم این حس را دریافت می‌کنم که هوش مصنوعی مانند خامه ترش روی کیکی از قبل تلخ است. بزرگسالان باید دست به کار شوند و محدودیت‌هایی تعیین کنند تا بار خودتنظیمی بر دوش این بچه‌ها نباشد.

دانشجوی من، دِوین (Devin)، فرآیند نوشتن معمول خود را برایم اینگونه توصیف کرد: «هر ۱۰ کلمه، سراغ تلفنم می‌رفتم.» دانشجوی دیگری، گابی (Gaby)، که از دوره ابتدایی تلفن هوشمند داشت، حتی بیشتر وابسته بود: «همیشه سعی می‌کردم کار را در اسرع وقت تمام کنم تا بتوانم به تلفنم برگردم.» نسل آن‌ها کلمه‌ای برای چنین استفاده اجباری از تلفن دارند: "فراغت بی‌هدف دیجیتال" (rotting). دانشجویان من می‌دانستند که در حال وقت‌گذرانی بی‌حاصل در فضای مجازی هستند، اما دانستن این موضوع به آن‌ها کمکی برای توقف نمی‌کرد.

حتی ویل (Will)، که خودش را لادایت (Luddite) کلاس من می‌نامید، راهی برای زندگی در دانشگاه بدون حمله حواس‌پرتی پیدا نکرده بود. گاهی اوقات به کافه‌ای می‌رفت و عمداً رمز وای‌فای را نمی‌گرفت. اما حتی در آن صورت، صرف دانستن اینکه ممکن است کسی به تلفنش پیامک بدهد و تمرکزش را به هم بزند، او را از غرق شدن کامل در یک داستان یا ایده بازمی‌داشت.

زمانی که من بیش از ۲۰ سال پیش در دانشگاه بودم، می‌توانستم وارد کتابخانه شوم و ساعت‌ها درگیر نوشتن یک مقاله شوم. به آن زمان‌ها – زمان‌های تلاش واقعی و رضایت به دست آمده با سختی – فکر می‌کنم و از دست این بچه‌ها عصبانی می‌شوم. ما نه تنها نتوانسته‌ایم آن‌ها را از فناوری‌های به شدت اعتیادآور محافظت کنیم؛ بلکه هر گوشه‌ای از زندگی آکادمیک را دیجیتالی کرده‌ایم. مقالات باید از طریق پورتال‌های آنلاین ارسال شوند و رویدادهای دانشگاهی در اینستاگرام اعلام می‌شوند. تقریباً غیرممکن است که بدون ارتباط لحظه به لحظه در دانشگاه دوام آورد.

در فرانسه ما دقیقاً این کار را انجام دادیم. بله، دانشجویان من با کامپیوتر می‌نوشتند، اما بدون وای‌فای بودند. اگر کسی برای تحقیق درباره چیزی برای پیش‌نویس مقاله به شدت نیاز داشت، قرار ملاقات می‌گذاشت تا (به طور مختصر) از لپ‌تاپ دستیار برنامه من استفاده کند – سریع و کوتاه. پس از اتمام تکالیف نوشتاری روزانه، آن‌ها را چاپ می‌کردند و رأس ساعت ۶ عصر، من برای جمع‌آوری انبوه آن‌ها حاضر می‌شدم. در سفرهای آخر هفته، نقشه‌های کاغذی به آن‌ها می‌دادم و آن‌ها را در بوردو (Bordeaux) آزاد می‌گذاشتم. آن‌ها مانند ولگردان (flâneurs) قدیم در خیابان‌ها پرسه می‌زدند.

در پایان چنین روزی در فرانسه، دانشجویان من آرزوی دو ساعت ماندن در اینستاگرام را نداشتند. اگر هر شب ساعت ۶ به همه دستگاه می‌دادم، شاهد حجم زیادی از وقت‌گذرانی بی‌حاصل دیجیتال بودم. در عوض چه اتفاقی افتاد: پینگ‌پنگ، بافتنی، پانتومیم، بالا رفتن از بسته‌های یونجه، نامه‌نگاری، ستاره‌نگری، و نشستن برای شام‌های دو ساعته بدون هیچ دستگاهی روی میز. بین دوره‌های نوشتن، دانشجویانم واقعاً استراحت می‌کردند. مانند کودکانی که هنوز هستند، بازی می‌کردند.

پس از چهار هفته با این ریتم‌های جدید، دانشجویانم درباره تأثیرات آن هیجان‌زده برایم تعریف می‌کردند: ویل عمیق‌تر از همیشه می‌خوابید، گابی دوباره سریع می‌خواند، دِوین نه تنها از تولیدات خود (۱۵ مقاله در چهار هفته) بلکه از اینکه چقدر طولانی (شش ساعت کامل) می‌توانست تنها در یک اتاق بنشیند و بنویسد، خودش را شگفت‌زده کرده بود.

در طول مدتی که این دوره را تدریس کرده‌ام، هرگز تفاوت بزرگتری بین نوشته‌های هفته اول و نوشته‌های هفته چهارم ندیده بودم. بارها و بارها، با تعجبی آشکار در صدایشان، هر هفت دانشجو آنچه والدین و مربیان از شنیدنش هیجان‌زده می‌شوند را بیان کردند: «من این توانایی را در خود دارم.»

قبل از اینکه همه تابستان امسال به خانه‌هایشان برگردند، من دانشجویانم را یکی یکی کنار کشیدم تا درباره اینکه چگونه یک مرخصی اینترنتی می‌تواند در محوطه دانشگاه نیز کار کند، برنامه‌ریزی کنیم. آیا جرأت رؤیاپردازی داریم؟ اگر قطع ارتباط چنین تأثیرات عمیقی بر آن‌ها داشت – از خواب عمیق‌تر گرفته تا خواندن سریع‌تر، خلاقیت بیشتر تا اعتماد به نفس بالاتر – آیا نباید چنین کنیم؟

هیچ‌کس بیشتر از دِوین آماده رؤیاپردازی نبود. او نوشتن پیش‌نویس مقالاتش بدون اتصال بی‌سیم اینترنت را بسیار مؤثر یافته بود که یک گام کنجکاوانه فراتر رفت و روشنایی صفحه لپ‌تاپش را تا جایی کم کرد که کاملاً سیاه شد، و بدون دیدن کلماتش روی صفحه تایپ می‌کرد، گویی خود نور ممکن است جریان جدید او را خراب کند. او به من گفت که بهترین نوشته‌هایش از تمرین‌های نوشتاری در کلاس بیرون می‌آمد، زمانی که من دانشجویانم را مجبور می‌کردم که در طول سمینارها، با دست بنویسند. هرچه این جوان بیشتر از فناوری دور می‌شد، به نظر می‌رسید که قدرت‌های خلاقانه خود را بیشتر درک و نشان می‌داد.

آفلاین شدن می‌تواند سنگ بنای یک برنامه کامل دانشگاهی باشد. چرا یک مسیر برای بچه‌هایی که آرزوی قطع ارتباط دارند، که فقط به ساختار و جامعه‌ای برای انجام این کار نیاز دارند، ایجاد نکنیم؟

این ایده آنقدر هم غیرواقعی نیست که به نظر می‌رسد. نایل فرگوسن (Niall Ferguson)، مورخ و یکی از اعضای هیئت امنای دانشگاه آستین (University of Austin)، استدلال کرده است که ما باید آموزش عالی را به گونه‌ای بازتعریف کنیم که دانشجویان هفت ساعت در روز را در آنچه او «کلوستر» (cloister) می‌نامد، یعنی یک فضای آنالوگ بدون اینترنت، بگذرانند. در کلوستر، دانشجویان کتاب‌های چاپی را می‌خوانند، درباره آن‌ها بحث می‌کنند، مقاله می‌نویسند، مسائل را حل می‌کنند و امتحانات را شفاهی یا روی کاغذ می‌دهند. زمان در کلوستر با زمان در آنچه او «استارشیپ» (starship) می‌نامد متعادل می‌شود – زمانی که دانشجویان «برای استفاده از هوش مصنوعی» دوباره آنلاین می‌شوند. اگر دانشجویان من ثابت کنند که کلوستر کارآمد است، پس ثابت می‌کنند که دیدگاه او به اندازه کافی بلندپروازانه نیست.

دانشجویان امروز به کلوستری نیاز دارند که در پایان روز از هم نپاشد. من تصور می‌کنم دانشجویان در یک مسیر آفلاین، قراردادی را امضا کنند که در آن متعهد به پرهیز از تلفن‌های هوشمند برای مدتی می‌شوند. می‌توانم تلفن‌های تاشو (متمایز، برای ایجاد هویت و رفاقت) را برای آن‌ها تصور کنم، همراه با لپ‌تاپ‌هایی که همه چیز به جز قابلیت‌های واژه‌پردازی از آن‌ها پاک شده است (یا حداقل، از سایت‌های رسانه‌های اجتماعی مسدود شده‌اند). سرانجام، من یک آزمایشگاه کامپیوتر قدیمی را تصور می‌کنم که دانشجویان در آن تعداد محدودی ساعت دسترسی به اینترنت در هفته دارند – سریع و کوتاه.

بسیاری از کالج‌های امروزی فضاهایی مخصوص گروه‌های هویتی (در کالج مانت هالیوک (Mount Holyoke)، جامعه زندگی-یادگیری موزاییک (Mosaic) برای دانشجویانی که خود را افراد رنگین‌پوست معرفی می‌کنند) و حتی ترجیحات سبک زندگی خاص (در دانشگاه براون (Brown University)، خانه‌ای بدون مواد مخدر) دارند. زمان آن رسیده است که دانشجویانی را که اراده قطع ارتباط دارند، حمایت کنیم تا بتوانند – در یک جامعه – کاری را که به تنهایی تقریباً غیرممکن است، به سرانجام برسانند.

نسخه‌های بسیار زیادی از آنچه ما در فرانسه انجام دادیم وجود دارد که دانشجویان را از حواس‌پرتی‌ها آزاد کرده و آن‌ها را با توانایی‌های فکری خامشان مرتبط می‌کند. این نیازی نیست که یک پیشنهاد «کلوستر یا هیچ» باشد. هرچه تنوع بیشتری ایجاد کنیم (سفرهای آخر هفته بدون تلفن، ماژول‌های دو ماهه که نیازمند قطع ارتباط هستند، هفته‌های مطالعه بدون دسترسی)، فراگیرتر خواهیم بود برای همه انواع دانشجویان و در همه موقعیت‌ها، چه در رشته‌های علوم انسانی باشند و چه STEM یا کسانی که شغل دارند و از اعضای خانواده مراقبت می‌کنند.

آنچه از اهمیت بالایی برخوردار است این است که ما اشتهای کنونی برای غوطه‌وری کامل در دنیای آفلاین را دست‌کم نگیریم. این روزها، دانشجویان من قطع ارتباط را به اندازه خود فرانسه عجیب و غریب می‌دانند – مکانی خارجی که آرزو دارند آن را بشناسند، کشف کنند و خودشان را از طریق آن دوباره بیابند، همانطور که اغلب در سفر چنین می‌کنیم.

اما دانشجویان من آنچه را روشن کردند این بود که مشارکت جمعی برای مرخصی اینترنتی ما چقدر ضروری بود – این واقعیت که هر هفت نفرشان کاملاً درگیر بودند. ویل شوخی کرد که دانشجویی که به تنهایی آفلاین می‌شود، به «سپر آهنین قلب برای محافظت در برابر ترس از دست دادن (FOMO)» نیاز دارد.

وقتی والدین متوجه شوند که هوش مصنوعی چه خرابکاری برای یادگیری است، بیشتر احتمال دارد که از یک اصلاحات جاه‌طلبانه حمایت کنند. من چنین والدینی را می‌شناسم؛ هر یکشنبه در طول دوره برایشان ایمیل می‌فرستم. چند نفر همیشه به اطمینان‌های من مبنی بر اینکه فرزندانشان زنده و موفق هستند پاسخ می‌دهند: چه تجربه‌ای، می‌گویند. چقدر خوش‌شانس هستند آن بچه‌ها که آفلاین هستند. همه – نه فقط جوانان بلکه والدینی که برای بزرگ کردن فرزندان در دنیایی تحت سلطه تلفن‌ها تلاش کرده‌اند – آماده تغییرات گسترده هستند.

دیگر مطمئن نیستم که محتوای درسی من جایی است که بیشترین تأثیر من به عنوان معلم در آن نهفته است. حداقل با نسل فعلی، آنچه ما به عنوان مربی حذف می‌کنیم به اندازه آنچه که اضافه می‌کنیم مهم است. با ایجاد چارچوب‌ها، ما به اعضای این نسل تحت فشار فناوری فرصت عادلانه‌ای می‌دهیم که با افکار خود تنها باشند، تا زمانی که از آن‌ها چیزی بسازند و حس دوپامین قدیمی را که با ایجاد معنا همراه است، تجربه کنند. نمی‌دانم اگر نه این، پس چه چیزی به دانشجویانمان بدهکاریم.