هری ترومن، رئیس جمهور آمریکا در سال 1948 گفت: آمریکا باید «بهای صلح را بپردازد»، وگرنه «بهای جنگ را خواهد پرداخت». وحشتناکترین لحظات قرن بیستم زمانی رخ داد که متجاوزان خودکامه، توازن قدرت اوراسیا را بر هم زدند. معیارهای اخلاقی در مناطق فتح شده به کنار گذاشته شد. حوزههای نفوذ خودکامه به سکوهایی برای غارتهای بیشتر تبدیل شدند. ائتلافهای متقابل، که در شرایط وخیم گرد هم آمده بودند، مجبور شدند با هزینههای وحشتناک، راه خود را به قارههای متخاصم باز کنند. به همین دلیل است که آمریکای ترومن، پس از پرداخت دو بار بهای جنگ در یک ربع قرن، تصمیم گرفت پس از سال 1945 به طور مداوم صلح را تقویت کند.

هیچ چیز سادهای در این مورد وجود نداشت. جلوگیری از جنگ جهانی، کاری دشوار و از نظر اخلاقی مشکلساز بود. این امر مستلزم یادگیری پوچگراییهای آخرالزمانی بازدارندگی هستهای بود. این امر مستلزم جنگیدن در درگیریهای خونین «محدود»، رسیدن به آستانه درگیری بر سر کوبا و برلین و آماده شدن بیوقفه برای رویارویی بود که ایالات متحده و متحدانش امیدوار بودند هرگز به آن وارد نشوند. صلح طولانی قدرتهای بزرگ در دوران پس از جنگ اتفاقی نیفتاد. بلکه پاداش یک تلاش چند دههای برای ایجاد توازن نظامی به نفع جهان آزاد بود. پس، درس مهم این است که جنگ سرد پاداش بازدارندگی جنگ گرم است.
همانطور که شهروندان اوکراین می توانند شهادت دهند، جنگ با شدت بالا، دست ساختهای از گذشتهای دور نیست. همانطور که اسرائیل دوباره کشف کرده است، برتری تکنولوژیکی تضمینی در برابر مرگبارترین اشکال غافلگیری نظامی نیست. در غرب اقیانوس آرام که تحت تهدید قدرت چین است، صلح شکننده می شود. تصور نکنید که دولت های تجدیدنظرطلب به سادگی سعی نخواهند کرد اهداف خود را تصاحب کنند - یا اینکه دموکراسی ها همیشه باید در آزمون های قدرت پیروز شوند. بهای صلح در عصر حاضر، یک رقابت نظامی طولانی دیگر خواهد بود.
بازدارندگی در جبهه شرقی ناتو نیازمند کشورهای خط مقدم مسلح است که بتوانند یک مبارزه واقعی انجام دهند، نیروهای ائتلاف مستقر در خط مقدم که می توانند حمله روسیه را کند کنند، و ناتویی که می تواند قدرت را به مناطق صعب العبور برساند و در عین حال کرملین را از استفاده از اجبار هستهای برای تحمیل یک توافق بر اساس شرایط خود باز دارد. این برای قدرتمندترین و با تجربه ترین اتحادها دشوار اما شدنی است. این وضعیت در اقیانوس آرام دشوارتر است، جایی که ایالات متحده هیچ اتحاد منطقهای ندارد و در جایی که توسعه نظامی چین، آمریکا را با انتخابی بین جنگیدن و باختن جنگ برای نجات تایوان و صرفاً نجنگیدن مواجه میکند.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب در اولین دوره ریاستجمهوری خود در سال ۲۰۱۹ اظهار داشت: «تایوان مثل دو قدمی چین است. اگر آنها حمله کنند، هیچ کاری از دست ما برنمیآید.» خوشبختانه، تأمین صلح در شرق آسیا به اندازه نقشه ناامیدکننده نیست. عدم تقارن اساسی به نفع چین، نزدیکی است. عدم تقارن اساسی به نفع دشمنانش این است که رد کردن آسانتر از کنترل است، بهویژه زمانی که کنترل به معنای اعمال قدرت بر فراز پهنههای وسیعی از آب باشد. تصرف اجباری تایوان، با خندق اقیانوسی و زمینهای ناهموارش، یکی از پیچیدهترین عملیاتهای نظامی تاریخ خواهد بود. طرح کلی استراتژی برای شکست دادن - یا بهتر است بگوییم، بازداشتن - چنین حمله ای به راحتی آشکار است.
آنها شامل تبدیل تایوان به یک جوجه تیغی خاردار، پر از سلاح و آماده جنگ تا آخر؛ برگرداندن جغرافیا علیه پکن با تبدیل زنجیره اول جزایر به مجموعهای از نقاط مستحکم پر از موشکهای ضد کشتی و گشتزنی زیردریاییهای تهاجمی مرگبار، پشتیبانی شده توسط زنجیره دوم جزایر پر از نیروی هوایی ایالات متحده، قابلیتهای لجستیکی و هواپیماهای دقیق با برد بلند. اطمینان از اینکه پنتاگون انبارهای زیادی از اژدرها، موشکها و سایر مهمات مورد نیاز برای نابودی یک اسکادران محاصره یا ناوگان تهاجمی دارد. و آماده شدن برای قطع واردات انرژی و سایر مواد کلیدی چین از طریق محاصره متمرکز بر نقاط گلوگاهی دور که نیروی دریایی ایالات متحده میتواند کنترل کند.

همچنین، شامل بافتن روابط منطقه ای واشنگتن در چیزی تواناتر و صراحتاً متعهد به یک دفاع ائتلافی. آماده سازی، با سایر دموکراسیهای پیشرفته، مجازاتهای شدید اقتصادی و فناورانه در صورت حمله پکن. و ادغام پایگاه های صنعتی دفاعی متحدان در زرادخانه دموکراسی قرن بیست و یکم که می تواند یک درگیری طولانی را حفظ کند. در نهایت، و ناخوشایندترین، بازدارندگی مستلزم داشتن توانایی معتبر برای جنگ محدود هستهای در غرب اقیانوس آرام است، فقط به این دلیل که چین، با بالغ شدن زرادخانه خود، احساس جسارت نکند و از استفاده از اجبار هستهای برای جلوگیری از مداخله ایالات متحده جلوگیری کند.
این فرمول می تواند از پیروزی آسان چین جلوگیری کند، در حالی که از مزایای ایالات متحده - اتحادها، قدرت پیش بینی جهانی، اهرم اقتصادی و تکنولوژیکی - برای ایجاد درگیری ویرانگر، بی ثبات کننده و به طور اساسی خطرناک برای رژیم رئیس جمهور چین شی جین پینگ استفاده می کند. همه اینها وحشتناک به نظر می رسد، اما آماده شدن برای غیرقابل تصور بهترین راه برای اطمینان از وقوع آن است. بنابراین، دلگرم کننده است که واشنگتن و سایر کشورها در همه این زمینه ها پیشرفت واقعی، به نوعی تاریخی، دارند - و ترسناک است که آنها اغلب به نظر می رسد در حرکت آهسته حرکت می کنند در حالی که پکن برای آماده شدن برای یک جنگ مسابقه می دهد. جورج مارشال، رئیس ستاد ارتش ایالات متحده در حالی که آدولف هیتلر در حال پیشروی در اروپا بود، نوشت: «تقریباً به مدت 20 سال ما تمام وقت و تقریباً هیچ پولی نداشتیم. امروز ما تمام پول را داریم و هیچ وقت نداریم.» ایالات متحده در نهایت برای دور نگه داشتن مناطق کلیدی از دست متخاصمان هزینه خواهد کرد. بهتر است زودتر توازن ایجاد شود تا دیرتر.
هر تلاشی برای ایجاد توازن از داخل کشور آغاز می شود، بنابراین در بحث های مربوط به سیاست خارجی، گفتن اینکه آمریکا باید خانه خود را مرتب کند، اجباری شده است. مانند اکثر کلیشه ها، تا حدی درست است. یکی از مواردی که ضد مداخلهگران دورانهای گذشته درست متوجه شدند این است که قدرت آمریکا بیشتر از سرزندگی اقتصاد، جامعه و دموکراسی آن نیست. نکته اینجاست که اگر ایالات متحده قبل از رفتن به خارج برای جنگیدن در دو جنگ جهانی و یک جنگ سرد در قرن بیستم، بر کامل کردن خود اصرار می کرد، جهان توسط رژیم هایی اداره می شد که کمتر از نقص های خود فلج می شدند. در واقع، دخالت جهانی می تواند انگیزه ای برای نوسازی داخلی باشد: داشتن دشمنان در دروازه ها، تمرکز ذهن را بر نقاط ضعف درون دیوارها متمرکز می کند.
این اثر ماندگار است. چرخش واشنگتن به سمت رقابت قدرت های بزرگ، در حال حاضر هزینه های تاریخی در ساخت نیمه هادی ها و سایر اولویت های استراتژیک با سودهای داخلی را به همراه داشته است.
با این حال، جنبه کمتر مورد توجهی از این ایده وجود دارد که سیاست خارجی از داخل کشور آغاز می شود: نیمکره غربی، صحنه فراموش شده و حیاتی رقابت اوراسیا است. آلفرد تایر ماهان، استراتژیست بزرگ نیروی دریایی آمریکا، فهمید که ایالات متحده باید قبل از اینکه بتواند در اقیانوس ها گشت زنی کند، کانال پاناما و کارائیب را تامین کند. یا همانطور که نیکلاس اسپایکمن، پژوهشگر روابط بینالملل بیان کرد، ایالات متحده در نهایت «قدرت اضافی» برای مداخله در صحنههای دوردست به دست آورد، زیرا در داخل خود برتر بود. مصونیت نیمکره و فعالیت جهانی دست به دست هم دادند. دشمنان آمریکا نیز این را فهمیدند. از تلگراف زیمرمن که حمایت آلمان امپراتوری را برای حمله مکزیک به ایالات متحده در سال 1917 ارائه می داد تا بحران موشکی کوبا، هر مبارزه قرن گذشته شاهد بود که قدرت های اوراسیا با ایجاد بی ثباتی سیاسی و ضد آمریکایی در آمریکای لاتین، به امید از تعادل خارج کردن واشنگتن، آن را در حیاط خلوت خود به حالت تدافعی در می آورند.

قدرت های اوراسیایی امروز این کتاب بازی را می شناسند. روسیه و ایران از پوپولیستهای غیرلیبرال در سراسر حوضه کارائیب حمایت کردهاند. چین در حال وارد کردن خود به اقتصادها، زیرساخت ها و شبکه های تکنولوژیکی آمریکای لاتین است، در حالی که زمینه را برای حضور امنیتی بزرگتر از آرژانتین تا کوبا فراهم می کند. برای درک مفاهیم، نیازی نیست فکر کنیم دوباره اکتبر 1962 است. درست همانطور که کشورهایی که بر مناطق خانه خود تسلط دارند، دامنه بیشتری برای نفوذ به نیمکره غربی خواهند داشت، حضور در آن نیمکره می تواند یک ابرقدرت را که عادت به برد در خارج از کشور دارد، منحرف و مانع کند. منطق دکترین مونرو - این ایده که ایالات متحده نمی تواند اجازه دهد قدرت های متخاصم یا ایدئولوژی های متخاصم در نیمکره غربی حاکم باشند - به همان اندازه که همیشه معتبر بوده است، حتی اگر این زبان بی جهت به کشورهای حاکم در جنوب واشنگتن توهین کند.
یک دوره دیگر از رقابت، تلاش دیگری را برای جلوگیری از ایجاد مغازه توسط رقبای آمریکایی در آنجا پیش بینی می کند. تعجب نکنید اگر واشنگتن در نهایت از برخی ابزارهای لبه تیز مشابه، از اجبار اقتصادی گرفته تا مداخله پنهانی، که در جنگ سرد به کار گرفت، استفاده کند. حتی دموکراسی های روشنگر در زمان های سخت به اقدامات سخت متوسل می شوند. با این حال، هر چه بیشتر ایالات متحده بتواند یک هدف منفی - انکار استراتژیک نیمکره غربی به دشمنان خود - را با یک برنامه مثبت همکاری منطقه ای دنبال کند، موثرتر خواهد بود.
درجه ای از کاهش جهانی سازی در رابطه با چین فرصت هایی را برای منطقه ای شدن عمیق تر تجارت و تولید در نیمکره غربی ایجاد می کند. سرمایه گذاری در حفظ دموکراسی های تحت فشار منطقه و بازسازی روابط طولانی مدت نادیده گرفته شده با ارتش آن در میان تشدید تنش های بین المللی ارزش خوبی دارد. بلندپروازانه تر، یک جامعه قوی تر آمریکای شمالی - که در آن ایالات متحده، کانادا و مکزیک به طور فزاینده ای از نظر اقتصادی و فناوری با هم متحد می شوند - می تواند وزن سنگین چین را متعادل کند. این یک دستور کار تحمیل کننده و از نظر سیاسی چالش برانگیز است. اما هر چه پیوندهای همگرایی در قاره آمریکا محکمتر باشد، قدرتی که واشنگتن میتواند در دنیایی متلاشی شده به کار گیرد، بیشتر خواهد بود.
بسیاری از این موارد، تصویری تیره از آینده را ترسیم می کند - آینده ای از رقابت با اکتان بالا تا جایی که چشم می بیند. مناطق حیاتی ابرقاره اوراسیا و دریاهای مجاور شاهد مسابقاتی در «مهار و ضد مهار» خواهند بود، همانطور که وزیر دفاع چین در سال 2021 گفت. اقتصاد جهانی با تهدید جنگ و فشارهای رقابت تغییر شکل خواهد داد. درگیریها و بحرانهای نیابتی بیشتر رایج خواهند شد. ایالات متحده و دیگر مدافعان نظم غالب به دنبال مجازات اشتباهات رقبای خود خواهند بود. سیاست خارجی به یک تلاش تندتر و بیرحمتر تبدیل خواهد شد، زیرا جوامع دموکراتیک دوباره کشف میکنند که تنها راه حفظ نظامی که از بدترین الگوهای ژئوپلیتیک رها شده است، تسلط بر رویه بیرحمانه ژئوپلیتیک در برخورد با کسانی است که میخواهند آن را نابود کنند. ممکن است جذاب به نظر نرسد. اما به یاد داشته باشید: مبارزات اوراسیا فرصت هایی برای خلق کردن است.
قرن بیستم یادبودی برای بدترین انگیزه های بشریت بود. همچنین، گهواره آزادترین و شکوفاترین دورانی بود که بشر شناخته است. بدترین دوران مستقیماً به بهترین دوران منجر شد. ایجاد نظم لیبرال، نحوه رها کردن تاریخ از مسیر مخرب خود توسط یک ابرقدرت جهانی و متحدانش بود. امروزه، خطرات قدیمی به شکل های جدیدی در حال ظهور هستند. جهان دیگر از جنگ قدرت های بزرگ، برتری خودکامه، قربانی کردن عمدی و گسترده غیرنظامیان و سایر مصیبت هایی که مشخصه یک دوره طولانی درگیری بود، ایمن به نظر نمی رسد. دور نگه داشتن این شبح ها، دوره دیگری از خلق کردن را می طلبد.
بیشتر نظمهای بینالمللی «نظمهای طرد کننده» هستند. آنها با ایجاد هنجارها، نهادها و ساختارهای همکاری در میان افراد درون، کسانی را که در بیرون هستند سرکوب می کنند. چه مشکل بازدارندگی تهاجم باشد، چه شکست دادن جنگ سیاسی، یا جلوگیری از آینده ای که در آن فناوری استبداد را تحکیم و قدرت می بخشد، راه حل شامل انطباق و بهبود نظام موجود است که به بسیاری از کشورها به خوبی خدمت کرده است.

ائتلافی که در صحنههای حیاتی خط را حفظ میکند، ائتلافی خواهد بود که در آن گروهی از کشورها با دامنه جهانی، با جمع کردن خود - نظامی، اقتصادی، دیپلماتیک - هنجار را در برابر فتح سرزمینی بیش از هر زمان دیگری تقویت کردهاند. اتحاد جهان آزاد که از نظر تکنولوژیکی از دشمنان خود پیشی می گیرد، اتحادی خواهد بود که با ادغام منابع و خلاقیت خود به روش های بی سابقه، به مرزهای جدیدی از نوآوری رسیده است. گروهی از دموکراسیها که از ارزشهای خود دفاع میکنند، گروهی خواهد بود که روشهای بهتری برای مقابله با فساد و سرکوب فراملی ایجاد کردهاند. ائتلافی که به طور موثر برای نفوذ جهانی رقابت کرده است، ائتلافی خواهد بود که اشکال نوآورانه نهادسازی را پذیرفته است - از نوعی که در Quad، AUKUS و سایر ابتکارات دیده می شود - که معماری همکاری بین المللی را برای مطابقت با چالش های مدرن مبرم تطبیق می دهد. همانطور که جغرافیدان بریتانیایی هالفورد مکیندر زمانی نوشت، وجود دشمنان در نهایت میتواند اثرات «تحریکی» داشته باشد. پاسخ مناسب به جهانی که بر اثر درگیری شکافته شده است، کنار گذاشتن نظم لیبرال نیست. بلکه تقویت آن نظم در برابر بازیگرانی است که سعی در سرنگونی آن دارند.
دستیابی به هر یک از این موارد به معنای توجه به درس پایانی است: چیزی به نام سرنوشت وجود ندارد. تاریخ دوران مدرن ممکن است باعث شود فکر کنیم که اقدامات اوراسیا محکوم به شکست است - اینکه جستجوی هژمونی به منزله ارتکاب خودکشی استراتژیک است. به هر حال، از زمان مکیندر به بعد، هر چالشگر اوراسیایی شکست خورد، زیرا هر چالشگر دسته ای از دشمنان را برانگیخت که طعمه خود را کشتند. قرن بیستم نه آنطور که مکیندر نگران بود، به یک «امپراتوری جهان» کابوس وار، بلکه به وجودی روشن تر برای بسیاری از بشریت منجر شد. قوس اخلاقی جهان ممکن است طولانی باشد، این ضرب المثل می گوید، اما شاید به سمت عدالت خم شود.
این ایده ای دلپذیر و به شدت خطرناک است. هر نبرد برای اوراسیا می توانست به طور متفاوتی پیش رود. آدمهای خوب مجبور نبودند برنده شوند. در جنگ جهانی اول، یک امپراتوری آلمان مصمم ممکن است به طور قابل قبولی متفقین را شکست داده و سیستم را بازسازی کرده باشد. در جنگ جهانی دوم، لحظات زیادی وجود داشت که تصمیم یا شخصیتی متفاوت ممکن بود روند وقایع را تغییر دهد. در اوایل جنگ سرد، این تقدیر نبود، بلکه سیاست های فوری و بداهه بود که روز را نجات داد. هیچ قانون طبیعی وجود ندارد که گسترش باید شکست بخورد و استبداد باید از بین برود. هیچ تضمینی وجود ندارد که تاریخ مسیر پیشرفت را طی کند.
در واقع، ایده پیشرفت برای بخش اعظم قرن گذشته، زمانی که به نظر می رسید مدرنیته اشکال بدتری از جنگ و انواع سمی تری از استبداد تولید کرده است، پوچ به نظر می رسید. پیشرفت محصول قدرت است که برای اهداف سازنده به کار گرفته می شود. قوس اخلاقی جهان دقیقاً همان چیزی بود که آمریکا و متحدانش از آن ساختند - درست همانطور که نتیجه مبارزه کنونی اوراسیا در سال های آینده به انتخاب ها و تعهد آنها بستگی دارد.
هیچ دلیل ذاتی وجود ندارد که آنها نتوانند فرمول برنده را پیدا کنند. قدرت های تجدیدنظرطلب اوراسیا در حال حاضر با مقاومت روبرو هستند. آنها از آسیب شناسی حاکمان و رژیم های خود رنج می برند. این احتمال که این کشورها ممکن است در جاده ای قدم بگذارند که به محاصره و فرسودگی ختم شود، برای ناظران زیرک در پایتخت های خودکامه پنهان نیست. حتی تحلیلگران نظامی چینی اذعان می کنند که کشورهایی که با آمریکا و متحدان فراوانش روبرو می شوند معمولاً هزینه وحشتناکی می پردازند. دای شو، یکی از افسران ارشد ارتش آزادیبخش خلق، در سال 2020 نوشت: «آمریکای امپراتوری را به عنوان یک «ببر کاغذی» تصور نکنید، این یک «ببر واقعی» است که مردم را می کشد.»
اگر واشنگتن و دوستانش بتوانند به طور مداوم این مجموعه از جاه طلبی های اوراسیا را خنثی کنند، اگر بتوانند نظمی را که دشمنانشان قصد تضعیف آن را دارند تقویت کنند، اگر بتوانند نشان دهند که رقابت برای رژیم های تجدیدنظرطلب درد بیشتری نسبت به سود به همراه دارد، آنگاه شاید سیاست ها یا سیاست ها در مسکو، تهران، و پکن در نهایت آرام شوند. همانطور که حل و فصل جنگ سرد به ما یادآوری می کند، کشورها - حتی کشورهای رادیکال ایدئولوژیک - گاهی اوقات خود را با واقعیت هایی که نمی توانند تغییر دهند آشتی می دهند.
اما هیچ چیز را بدیهی ندانید. پیشی گرفتن از اتحاد جماهیر شوروی مستلزم یک مبارزه 40 ساله بود که مملو از تهدیدهای آرماگدون بود. دیگر هژمون های مشتاق قبل از سقوط آسیب های وحشتناکی وارد کردند. قدرت های اوراسیایی امروز تلاش خواهند کرد تا کشورهای اطراف خود را درهم بشکنند، براندازند یا اغوا کنند. آنها امیدوار خواهند بود که یک ابرقدرت ماوراء بحر که سه رویارویی قبلی را حل کرده است، در رویارویی چهارم دچار لغزش شود.
تاریخ نشان می دهد که شانس با آنها نیست. اما تاریخ همچنین نشان می دهد که شگفتی ها رخ می دهند و تسلط دموکراتیک تضمین شده نیست. جغرافیا شکل می دهد اما استراتژی تصمیم می گیرد: این مهمترین بینشی است که قرن اوراسیا ارائه می دهد.