آن‌ها خانه رویایی ضد حریق خود را ساختند. حتی اگر دوام می‌آورد، آیا خودشان هم دوام می‌آوردند؟

آن‌ها خانه‌شان را بر روی قله‌ای ناهموار در کوه‌های سانتا مونیکا ساخته بودند تا دید را به حداکثر برسانند، و اکنون فیلیپ و کلر ووگت به پنجره اتاق خواب خود رفتند و آتش‌سوزی‌هایی را دیدند که در دره‌های مجاور شعله می‌کشیدند و دود سیاهی که بر فراز اقیانوس آرام می‌پیچید. درختان زیتون در حیاطشان در باد به یک طرف خم شده بودند. هلیکوپترها بر فراز خط الراس با محموله‌های آب پرواز می‌کردند. آن‌ها می‌توانستند یک آتش‌سوزی را ببینند که از شمال می‌آمد و به سمت مدرسه ابتدایی فرزندانشان پیش می‌رفت. آتش دیگری از شرق نزدیک می‌شد و هر چند دقیقه یک هکتار را می‌سوزاند.

کلر هفته گذشته گفت: «ما در میانه یک فاجعه هستیم.» آتش‌سوزی‌ها تا آن زمان حداقل دو جین نفر را کشته و هزاران خانه را ویران کرده بود، و پیش‌بینی‌کنندگان انتظار چند روز دیگر هوای خشک و بادهای شدید را داشتند.

فیلیپ گفت: «ما برای این آماده شده بودیم.» «ما یک برنامه داریم. حالا فقط آرام می‌مانیم و همه چیز را آماده می‌کنیم.»

آن‌ها دهه گذشته را صرف ساخت یکی از مقاوم‌ترین خانه‌ها در برابر آتش‌سوزی در کشور کرده بودند - یک ملک زیبا به سبک اسپانیایی که همزمان دژی برای مقاومت در برابر بدترین بلایای طبیعی رو به وخامت کالیفرنیا بود. فیلیپ و کلر هر دو در نزدیکی آتش‌سوزی‌های سالانه منطقه بزرگ شده بودند، و فیلیپ، یک معمار، به خوبی از ناپایداری ساختن خانه در مالیبو، در لبه وحشی طبیعت، آگاه بود. خانه آن‌ها دارای پنجره‌های مقاوم در برابر حرارت، سقف سفالی ضد حریق، دیوارهایی از بتن به جای چوب، و دریچه‌هایی پر از پشم فولادی برای جلوگیری از ورود اخگر به داخل خانه بود. این ملک به طور کامل با برق خارج از شبکه در صورت قطع برق کار می‌کرد، و توسط حدود نیم دوجین شیر آتش نشانی خصوصی، پمپ‌های آب پرقدرت و مخازنی که بیش از 50000 گالن آب ذخیره می‌کرد، احاطه شده بود.

تانکرهای بزرگ آب زیر آسمان آبی صاف.
پمپ‌های آب پرقدرت و مخازن بیش از 50000 گالن آب را ذخیره می‌کنند.
فردی در حال تنظیم یک شلنگ با چندین لوله در فضای باز.
فیلیپ ووگت در حال تنظیم یک شلنگ برای استفاده در صورت نزدیک شدن آتش به خانه اش.

این خانه قبلاً از یک آتش‌سوزی تاریخی کالیفرنیا در سال 2018، آتش‌سوزی وولسی، که بیش از هزار خانه دیگر در نزدیکی را ویران کرد، جان سالم به در برده بود. اکنون آتش‌سوزی‌های فاجعه‌بارتری در حال وقوع بود، و فیلیپ و کلر به توانایی دولت محلی در پاسخگویی اعتماد نداشتند. آن‌ها معتقد بودند که خانه‌شان می‌تواند در برابر هر بدترین سناریویی مقاومت کند، اما اخیراً آن‌ها همچنین شروع به تعجب در مورد هزینه‌ای که این موضوع بر آن‌ها تحمیل می‌کرد، کرده بودند.

فیلیپ، 48 ساله، بیرون رفت و به درون شیارها رفت تا بوته‌ها و چاپارال‌ها را ببرد تا دیگر هیچ ماده قابل اشتعالی در چند صد فوتی خانه باقی نماند. این ملک 80 هکتار وسعت داشت، و در یک روز صاف می‌توانست 50 مایل را در هر جهت، از جزیره کاتالینا تا قله‌های پوشیده از برف کوه‌های سان گابریل، ببیند. برخی از خانه‌های مجاور متعلق به افراد مشهور منزوی یا میلیاردرهایی بود که در جاهای دیگر زندگی می‌کردند و هر چند ماه یک بار به آنجا سر می‌زدند، اما ووگت‌ها همه چیز خود را در خانه‌شان سرمایه‌گذاری کرده بودند - زمان، جاه‌طلبی‌ها و پس‌انداز زندگی‌شان. آن‌ها در زمینی که فقط یک محل ساخت و ساز بود با هم ازدواج کردند، و سپس حدود 3 میلیون دلار را صرف ساختن بخش زیادی از آن با دستان خود کردند. برنامه آن‌ها این بود که ملک را به مکانی برای برگزاری مراسم عروسی و خلوت‌گاه‌ها تبدیل کنند. آن‌ها یک درخت بلوط چوب‌پنبه‌ای در نزدیکی بالای تپه کاشتند، جایی که فیلیپ به کلر گفت وقتی مرد خاکسترش را آنجا پخش کند.

تلفن فیلیپ با یک هشدار اضطراری دیگر زنگ زد. در آن نوشته شده بود: «هشدار آتش‌سوزی شدید پرچم قرمز». «هوشیار بمانید و برای تخلیه آماده شوید.» او به سمت خانه برگشت، شلنگ آتش نشانی را بازرسی کرد و عینک‌های محافظ آتش نشانی خود را امتحان کرد. کلر نامه‌هایی برای فرزندانشان نوشت، آن‌ها را داخل چمدان‌هایشان پنهان کرد و سپس بچه‌ها را به خانه پدربزرگ و مادربزرگشان که دورتر از آتش‌سوزی‌ها بود برد.

او وقتی دوباره به خانه برگشت و با فیلیپ روی عرشه ایستاده بود و برنامه‌شان را در صورتی که آتش‌سوزی‌ها به ملکشان رسید مرور می‌کردند، پرسید: «دیگه به چه چیزی فکر نکردیم؟»

فیلیپ گفت که خود را در لبه شمالی خانه قرار می‌دهد، رو به شعله‌ها و شلنگ آتش نشانی را به سمت هر آتشی که ملکشان را تهدید می‌کرد می‌گیرد. کلر در داخل خانه می‌ماند، جایی که می‌توانست پیش بینی آب و هوا را ارزیابی کند، سیستم آبپاش را به کار اندازد، میزان آب خود را کنترل کند و گهگاه تمام چراغ‌ها را خاموش کند تا ببیند آیا اخگرهای درخشانی به اتاق زیر شیروانی نفوذ کرده‌اند یا خیر.

مردی با موهای کوتاه که به دوربین نگاه می کند. او پیراهن آستین بلند تیره و ساعتی به دست دارد.
فیلیپ و همسرش، کلر، یکی از مقاوم ترین خانه ها در برابر آتش سوزی در کشور را ساخته اند.
خانه هایی که بر روی قله های کم ارتفاع کوه قرار گرفته اند.
منظره از خانه فیلیپ در مالیبو.

فیلیپ گفت: «خانه برای هر چه که پیش بیاید آماده است.» او از زمانی که 7 سال داشت، زمانی که با پدرش، یک پیمانکار، به محل کار در سراسر جنوب کالیفرنیا سفر می کرد، آرزوی معمار شدن را در سر می پروراند. او دوران کودکی خود را به کاوش در زیر خانه ها و ساختن قلعه های خیالی در پایان جنگ سرد گذراند و طرح های خود را در برابر حملات روسیه تقویت می کرد و هر فاجعه احتمالی را پیش بینی می کرد.

او صدها هزار دلار هزینه اضافی ساخت و ساز را صرف مقاوم سازی خانه پنج خوابه خود در برابر آتش کرده بود. اما آنچه که او حتی پرهزینه تر یافته بود، صدها ساعتی بود که صرف پاکسازی بوته ها، پیش بینی های نامشخص، هوشیاری مداوم و استرس شده بود.

او به کلر گفت: «شاید بهتر باشد تخلیه کنی و با بچه‌ها بروی.» «لازم نیست اینجا بمانی.»

او به او گفت: «این خانه ماست.» «ما در این با هم هستیم.»

فیلیپ در طول فاجعه گذشته تنها بود، در 9 نوامبر 2018، زمانی که او به ملک خود رسید و انتظار داشت که برخی از کارهای اداری را با یک بانکدار نهایی کند و سپس پس از شش سال ساخت و ساز به خانه نقل مکان کند. بانکدار دیر کرده بود، و فیلیپ خود را در کار گم کرد تا اینکه بانکدار زنگ زد و توضیح داد که نمی تواند به خانه بیاید زیرا تمام جاده های اطراف بسته شده بود. یک آتش سوزی در دره وولسی از یک بزرگراه 12 خطه عبور کرده و به کوه‌های سانتا مونیکا گسترش یافته بود. فیلیپ برای اولین بار در یک ساعت گذشته به بیرون نگاه کرد و شعله‌هایی را دید که از تپه‌ها بالا می‌رفت. او با کلر تماس گرفت که با بقیه خانواده‌شان در خانه مادرش در امنیت بود و شروع به وحشت کرد.

او به او گفت: «حدس می‌زنم این آزمایش زنده باشد.» «همه چیز روی کاغذ خوب به نظر می‌رسید، اما خواهیم دید که خانه چگونه دوام می‌آورد.»

او هیچ مسیر فرار آشکاری و هیچ کامیون آتش نشانی یا هلیکوپتری در افق ندید، بنابراین فیلیپ با کفش های رسمی و شلوار خاکی خود به بیرون رفت تا آتش را دفع کند. در ملک آن‌ها یک خانه دیگر نیز در دست ساخت بود، خانه‌ای که فیلیپ برای یکی از دوستانش طراحی کرده بود، و مصمم بود که آن را نجات دهد.

سیلوئت فردی که به یک اتاق ناهارخوری تاریک با یک میز بلند و سیاه و صندلی های هماهنگ نگاه می کند. چراغ های سقفی از بالا آویزان شده اند و سه پنجره قله های کوه را نشان می دهند.
خانه ووگت ها دارای دیوارهایی از بتن به جای چوب است.
راهروی سفید رنگ بیرونی که به یک تپه کوچک منتهی می شود.
فیلیپ گفت: «خانه برای هر چه که پیش بیاید آماده است.»

او شلنگ آتش نشانی خود را به یکی از شیرهای آتش نشانی خصوصی وصل کرد و چند صد فوت به داخل دره پایین رفت تا با آتش روبرو شود. دود غلیظ خورشید را پوشانده بود و حس گرگ و میش را القا می کرد. صدای آتش مانند یک موتور جت بود که برای بلند شدن آماده می شد، و او می توانست صدای انفجار مخازن پروپان و جعبه های مهمات را در گرما از دور بشنود. او شلنگ را به سمت چاپارال های سوزان گرفت، اما شعله همچنان از تپه بالا می رفت. گرما انگشتانش را سوزاند. دیدش تار شد و چشمانش در دود متورم شد. یک توپ آتش به جلو منفجر شد، مژه هایش را سوزاند، گردنش را سوزاند و شلنگ را از شیر آب جدا کرد و شلنگ را در دستانش بی جان گذاشت.

او در حالی که خانه همسایه پشت سرش آتش گرفته بود، به بالای تپه دوید. پنجره ها منفجر شدند. موجی از آتش به ارتفاع 40 فوت آنچه از سقف باقی مانده بود را در برگرفت. اخگرها مانند آتش بازی باریدند و راه خانه او را روشن کردند. او بعداً متوجه شد که یک مایل پایین‌تر از تپه، خانواده دیگری در حال فرار بودند که ماشینشان آتش گرفت و دو نفر داخل آن سوختند و جان باختند.

فیلیپ با کلر تماس گرفت و سعی کرد صدایش را ثابت نگه دارد. او به او گفت: «اوضاع بد است - من سعی می کنم آن را نجات دهم»، اما آنچه که به آن فکر می کرد این بود: احتمالاً خواهم مرد.

یک خانه بزرگ در حال سوختن، با چندین ساختار داخلی که سوخته اند.
خانه همسایه اش در آتش در طول آتش سوزی وولسی در سال 2018.
از طریق فیلیپ ووگت

او به داخل برگشت، در را بست و خانه خود را بررسی کرد. برق هنوز وصل بود. سیستم آبپاش کار می کرد. هوای داخل تمیز بود، زیرا پنجره های ضد حریق دود را بیرون نگه داشته بودند. همه آلارم ها به طور هماهنگ کار می کردند و دود بیرون را تشخیص داده بودند. آلارم ها مدام تکرار می کردند: «آتش! آتش! آتش!»

فیلیپ به اطراف نمای بیرونی خانه دوید، اخگرها را بررسی کرد و نقاط داغ دور را با آب اسپری کرد و از چیزی که به جزیره ای در آتش تبدیل شده بود محافظت کرد. او به پایین کوه نگاه کرد و دید که توسط یک آخرالزمان احاطه شده است: مایل های بی پایان از دامنه های سیاه و ذغال شده، عمارت هایی که به شالوده های پوسیده تبدیل شده اند و ده ها خودروی سوخته. او برای چند ساعت دیگر کار کرد تا اینکه آتش به خوبی از خانه دور شد. او به سمت پریوس خود رفت تا فرار کند، اما جاده مملو از نرده های ذوب شده، خطوط برق افتاده و تخته سنگ هایی بود که در طول آتش سوزی از کوه پایین غلتیده بودند.

او ماشین را در حالت پارک قرار داد و شروع به پیام دادن به کلر کرد. او نوشت: «گیر افتاده‌ام»، اما سپس هلیکوپتری را دید که به سمت ملکش پرواز می کرد. گارد ساحلی ایالات متحده چراغ های جلوی او را دیده بود و او را سوار کردند و او را به حومه لس آنجلس پرواز دادند، جایی که پرستاران و آتش نشانان زخم های او را درمان کردند.

چند روز بعد، او با خانواده‌اش به کوه‌ها بازگشت تا ملکشان را بررسی کنند. آتش سوزی وولسی 100000 هکتار از زمین را سوزانده بود، اما خانه او هنوز پابرجا بود. او در ورودی را باز کرد، به داخل رفت و بیش از ده آتش نشان را دید که در اتاق نشیمن تلویزیون تماشا می کنند و کارت بازی می کنند. فیلیپ پرسید: «شما اینجا چه کار می کنید؟»

آن‌ها به او گفتند که به دنبال یک پایگاه اضطراری بودند، و امن ترین مکان برای اقامت در طول آتش سوزی خانه او بود.

دریچه های ضد حریق اخگرها را بیرون نگه داشته بودند. سقف سفالی در برابر گرما مقاومت کرده بود. کل خانه سالم مانده بود، اما معلوم شد که فیلیپ سالم نمانده است: درمان های جزئی سوختگی. جراحی چشم ناشی از آسیب دود. احساس گناه بازماندگان. کابوس هایی که باعث می شد او با فریاد اینکه بدنش در آتش است از خواب بپرد.

یک تکه بزرگ از زمین بایر و تپه ای. کوه ها در دوردست قرار دارند.
فیلیپ بوته ها و چاپارال ها را برید تا هیچ ماده قابل اشتعالی در چند صد فوتی خانه وجود نداشته باشد.
سقفی از سفال های قرمز رنگ.
این خانه دارای سقف سفالی ضد حریق است.

او شش سال گذشته را صرف آشتی با پیامدهای شخصی چیزی که بوم شناسان آن را آتش سوزی جنگلی یک بار در عمر می نامیدند، گذرانده بود، اما در هفته گذشته آتش سوزی مخرب تری از برخی از همان زمین ها عبور کرده بود و بر روی زخم هایی می سوخت که هرگز فرصت بهبود پیدا نکرده بودند.

با ادامه آتش سوزی های اخیر، آخرین هشدار در تلفن او این بود: «هشدار پرچم قرمز».

پیام دیگری می خواند: «برای تخلیه آماده شوید»، حتی اگر خانه آنها هنوز چند مایل خارج از منطقه تخلیه بود، و به نظر می رسید که بدترین بحران پشت سر آنهاست.

کلر گزارش هواشناسی را در تلفن خود رصد می کرد. فیلیپ اخبار را چک می کرد. هر داستان یک تحقیر دیگر بود. یک مخزن خالی در شهرستان لس آنجلس، جنگل‌های دولتی بیش از حد رشد کرده، ادارات آتش‌نشانی با منابع کم، سوء مدیریت آب و اختلال سیاسی - جریان ثابتی از شواهد مبنی بر اینکه دولت و شهرستان نتوانسته‌اند با همان دقتی که ووگت‌ها از خود نشان داده‌اند، در برابر آتش‌سوزی محافظت کنند. فیلیپ ماه‌ها بود که داوطلبانه برای پاکسازی رویش‌های مرده در پارک‌های اطراف ملک خود کار می‌کرد، اما مقامات کالیفرنیا به او گفتند که ممکن است به دلیل مداخله در زیستگاه حساس جریمه شود. او پرسیده بود که آیا می‌تواند در امتداد جاده توری بگذارد تا از رانش گل و لای که اغلب به دنبال آتش‌سوزی جنگل رخ می‌دهد جلوگیری کند، اما مقامات با او مخالفت کردند.

او سال‌های گذشته را صرف تلاش برای کمک به مردم در بازسازی پس از آتش سوزی وولسی کرده بود، به همسایگان در مورد ساخت و ساز مقاوم در برابر آتش آموزش می داد و حتی دو خانه برای ساکنان قدیمی که بیمه کافی نداشتند، ساخته بود. اما چندین خانه جدید در مالیبو توسط سرمایه گذارانی با خاطرات کوتاه ساخته شده بود، افرادی که می خواستند پول خود را نه برای پیشگیری از آتش سوزی، بلکه برای متراژ مربع و درختان نخل محوطه سازی شده خرج کنند. فیلیپ از پنجره بیرون را نگاه کرد و دامنه کوهی از مواد اشتعال پذیر تازه دید.

او به کلر گفت: «همه هشدارها آن اضطراب‌ها را برمی‌گردانند.» «من درست به حالت آماده‌باش برمی‌گردم. این روشی است که من با آن کنار می آیم.»

او گفت: «ما باید کاملاً متکی به خود باشیم.» «خیلی زیاده. خسته کننده است.»

آن‌ها پشت میز آشپزخانه خود نشستند و از پنجره بیرون را تماشا کردند. خورشید در حال فرورفتن در اقیانوس بود و عرشه آن‌ها را با رنگ‌های صورتی و آبی غرق می‌کرد. آن‌ها هرگز نتوانسته بودند رویدادهای زیادی را در ملک خود میزبانی کنند، تا حدی به این دلیل که برخی از مناطق اطراف هنوز به شکل منظره ای قمری باقی مانده بودند. درخت بلوط چوب پنبه ای که فیلیپ می خواست خاکسترش را در آنجا پخش کنند در آتش سوزی گذشته سوخته بود.

آن‌ها کم کم به فکر رفتن افتاده بودند، و در چند ماه گذشته شروع به صحبت با یک دلال در مورد فروش خانه کرده بودند. آن‌ها می‌خواستند کوچک‌تر شوند، ساده‌تر زندگی کنند و از جایی جدید شروع کنند. اکنون بادها فروکش کرده بودند و آتش نشانان در حال پیشرفت بودند، اما فاجعه بعدی در راه بود.

فیلیپ گفت: «چه فردا، چه ماه آینده، یا چند سال دیگر.» «این یک مسئله زمان است که دوباره اتفاق بیفتد.»

شاید خانه آن‌ها برای تحمل هر چیزی که در پیش بود آماده بود، اما دیگر برای آن‌ها این موضوع صدق نمی‌کرد.

کلر گفت: «وقتش رسیده که از اینجا دور شویم.»

فیلیپ موافقت کرد: «شروعی تازه.» «و احتمالاً جایی خارج از ایالت.»