
نویسندگان مدرنیستی مانند ویرجینیا وولف فهمیدند که ما نمیتوانیم زندگی را روی صفحه دقیقاً همانطور که تجربه میکنیم به تصویر بکشیم. او با زمانبندی و زبان آزمایش کرد تا ذهنیت هستی انسان را به تصویر بکشد. برخی از نویسندگان ممکن است با بازنگری در روایت مرسوم به طور کلی با این چالش روبرو شوند. هیلی ملوتک در اولین کتاب خاطرات خود، بدون تقصیر: خاطرات عاشقانه و طلاق، نشان میدهد که چگونه این ناسازگاری مرکزی یک تحریک مفید را به همراه دارد: در تکیه بر داستانها به عنوان استعاره غالب برای تجربیات عاشقانه و حتی زندگی کلی، خطراتی وجود دارد. او در فصل پایانی مینویسد: «وحشت از این که نمیدانستم داستان زندگیام چه خواهد بود، حواسپرتی کاملی از این بود که چرا زندگیام باید یک داستان باشد.»
همه اینها به این معنی است که بدون تقصیر یک داستان عاشقانه یا حتی یک داستان زندگی نیست، زیرا اصلاً از ابتدا از گفتن داستان امتناع میکند. نه تاریخنگاری است، نه شهادت و نه اعتراف؛ بلکه یک پرسش شخصی و فرهنگی در مورد اهمیت طلاق و در نتیجه ازدواج است که قاطعانه راه حل را رد میکند. در مقایسه با سایر آثار اخیر که به عنوان «خاطرات طلاق» معرفی شدهاند، مانند تکهها اثر لسلی جیمسون تکهها و این زن مطلقه آمریکایی اثر لیز لنز این زن مطلقه آمریکایی، کتاب ملوتک جزئیات کمی در مورد ازدواجش یا انحلال آن فاش میکند. به نظر میرسد او از این احتمال آگاه است که برخی از خوانندگان ممکن است از عدم صراحت او ناامید شوند یا او را فراری بدانند. او توضیح میدهد: «از آنجایی که من داستان نمیگویم، همه فکر میکنند من رازهایی دارم.» دوستانش به دنبال دلایلی برای طلاق او هستند. او هیچ دلیلی ارائه نمیدهد. او قبل از افزودن یک هشدار پرانتزی مینویسد: «در نتیجه، من و دوستانم از این نظر شبیه هم هستیم که هیچکدام از ما نمیدانستیم چرا ازدواجم به پایان رسید.»: «ما از این نظر متفاوت هستیم که آنها فکر میکنند میتوانند پاسخ را پیدا کنند و من میدانم که هرگز نخواهم کرد.»
بدون تقصیر با ابهام آشکار خود از خوانندگان میخواهد انتظارات خود را برای یک کتاب خاطرات نوشته شده توسط زنی که طلاق را بر یک مرد ترجیح داده است، دوباره تنظیم کنند. کسانی که به دنبال کاتارسیس یا یک درمان کاربردی برای دل شکستگیها و سردرگمیهای وجودی خود هستند، تنها یک پاسخ قطعی خواهند یافت: هیچ کس نمیتواند به طور کامل ذهن خود را بشناسد. ملوتک ادعا میکند که این کار واقعی یک خاطرهنویس است: بیان این که تا چه حد برای خودمان مبهم هستیم.
بخوانید: دیدگاهی تلخ از ازدواج - و تشویقی برای ترک آن
اگر ابهام بدون تقصیر خوانندگان را در فاصله بازو نگه میدارد، جزئیات زندگینامهای کافی را در اختیار ما قرار میدهد تا زمینه آن را درک کنیم. ملوتک 10 سال دارد که شروع به توصیه به مادرش، یک میانجی طلاق، میکند که پدرش را ترک کند. با این وجود، والدین او تا 19 سالگی در اتحاد مشاجرهآمیز خود باقی میمانند. در سالهای بین، ملوتک در دفتر زیرزمین مادرش کار میکند و شاهد جانبی یک ازدواج شکسته پس از دیگری میشود. او مینویسد: «شروع کردم به این که خانهمان را مکانی تصور کنم که خانوادههای دیگر در آن از هم میپاشند.» به نظر میرسد که «تمام دنیای ملوتک» طلاق بود. او توضیح میدهد: «تمام بزرگسالانی که میشناختم در حال طلاق گرفتن بودند یا باید میگرفتند.» شاید به طور طبیعی، ملوتک نسبت به ازدواج بدبین میشود، نهادی که به نظر او، شرایط را برای میلیونها زندگی تعیین میکند—قالب خود را تحمیل میکند—فقط برای این که بارها و بارها ثابت کند که یک ترتیب نامناسب است.
با این وجود، ملوتک در دبیرستان است که عاشق مردی میشود که بعداً با او ازدواج خواهد کرد. همانطور که دوستانشان به سرعت وارد و خارج از رابطه میشوند، ملوتک و دوست پسرش با هم زندگی میسازند، تعهدشان بیشتر در طول 12 سال ثابت است. آنها در نهایت ازدواج میکنند زیرا این کار آنها را قادر میسازد از کانادا به نیویورک نقل مکان کنند. پس از یک سال دردناک و پر اختلاف به عنوان زن و شوهر، از هم جدا میشوند و سپس طلاق میگیرند.
در دوره سردرگمی که به دنبال دارد، ملوتک صرفاً یک شرکتکننده در طلاق نیست، بلکه نظریهپرداز آن نیز هست. غم و اندوه الهامبخش یک پرسش گسترده در مورد اهمیت و پیامدهای فرهنگی آن است. او فیلمهایی را تماشا میکند، چه جدید و چه دههها قدیمیتر، که بر زنان مطلقه یا در حال طلاق تمرکز دارند، از جمله زن مجرد و داستان ازدواج. او طرحهای ازدواج مجدد فیلمهایی مانند داستان فیلادلفیا و بلیط بهشت را بررسی میکند که در آن زوجها طلاق میگیرند و سپس به یکدیگر بازمیگردند. او رمانهایی درباره بحران ازدواج میخواند: بخش حدس و گمان اثر جنی آفیل بخش حدس و گمان، اکنون ببین سپس اثر جامائیکا کینکید اکنون ببین سپس. او بارها و بارها به مطالعه انتقادی فیلیس رز در سال 1983، زندگیهای موازی: پنج ازدواج ویکتوریایی بازمیگردد، زندگیهای موازی: پنج ازدواج ویکتوریایی، که انگیزهای برای خوانندگان خاطرات ارائه میکند. رز مینویسد: «ما برای اطلاع از نحوه زندگی دیگران بسیار ناامید هستیم، زیرا میخواهیم بدانیم چگونه خودمان زندگی کنیم.»
و با این حال، تأثیر تجمعی این کاوش ادبی و فرهنگی چیزی جز تجویز نیست (صرف نظر از پیامهای برخی از خود فیلمها). برعکس، این آثار مسیری از شخصیتهای تاریخی و خیالی را تشکیل میدهند که مملو از خواستهها و عدم تمایلات هستند که با هم ناهمسو هستند. بیشتر افراد و شخصیتهایی که ملوتک با آنها روبرو میشود ازدواج کردهاند (یا سعی کردهاند) و بسیاری از آنها در این تعهد ناراضی هستند. در چندین مورد از این موارد، ازدواج ممکن است بیانگر چیزی باشد که منتقد لورن برلانت آن را «خوشبینی ظالمانه» مینامد، که در آن یک فرد آنچه را که مانع او میشود آرزو میکند، یا همانطور که ملوتک میگوید، «آنچه آسیب میرساند» را انتخاب میکند. این قرائتها نه به عنوان یک کیفرخواست جمعی از ازدواج مرسوم ثبت میشود—نه دقیقاً. در عوض، آنها اغلب با نگرانی، اعتماد نابجای ما را به ظرفیت یک نهاد برای تسهیل خوشبختی تودهها روشن میکنند.
البته، زوجها مدتهاست به دنبال سفارشیسازی، حتی انقلاب در پیوند زناشویی بودهاند. ملوتک تلاش آدری لرد برای تعریف مجدد ازدواج و خانواده را زمانی که در سال 1962 با دوستش ادوین رولینز ازدواج کرد، بررسی میکند. لرد آشکارا به عنوان یک همجنسگرا زندگی میکرد، رولینز یک مرد همجنسگرا بود و آنها مصمم بودند رابطه خود را مطابق با ایدهآلهای خود شکل دهند. این آزمایش نسبتاً کوتاه بود (آنها در سال 1970 طلاق گرفتند). به طور جزئی، لرد و رولینز آنچه را که ملوتک «ابهام» «تصمیمات و روابط و نوشتههای» افرادی که سعی کردند «چیزی بیشتر از آنچه قبلاً آشنا بود بسازند» توصیف میکند، اجرا میکنند. به نظر میرسد که تلاش ناموفق آنها نشان میدهد که چنین تلاشهایی بیفایده است. اما من گمان میکنم که این نهاد تنها میتواند از طریق پافشاری افرادی مانند لرد و رولینز واقعاً دگرگون شود، تا زمانی که راههای مختلف خوشبختانه ازدواج کردن از ناهنجاریها به احتمالات واقعی تبدیل شوند.
بخوانید: ازدواجی که تاریخ ادبی را تغییر داد
طلاق نیز در طول سالها تغییر کرده است. ملوتک در اوایل کتاب خاطرات خود اصطلاح عنوان آن، بدون تقصیر را معرفی میکند که به طلاقی اطلاق میشود که بدون تعیین تقصیر به دست میآید. کالیفرنیا اولین ایالتی بود که طلاق بدون تقصیر را در سال 1969 قانونی کرد. نیویورک آخرین ایالت در سال 2010 بود. همانطور که ملوتک پیشنهاد میکند، این نامگذاری قانونی آزادی مهمی را به زوجها، بهویژه زنان، اعطا میکند: به این معنی است که ترک همسر «نیازی به دلیل ندارد»—به عنوان مثال، سوء استفاده یا بیوفایی—«فراتر از انتخاب.» اما با آزادی میتواند ابهام همراه باشد. برای پایان دادن به یک ازدواج، یک فرد باید خواستههای رقیب را بسنجد—و تعیین کند که چه چیزی را مایل به تحمل است و چه چیزی را میتواند تاب بیاورد.
بدون تقصیر اصطلاحی تحریکآمیز است که به عنوان یک استعاره سازماندهنده سست و در عین حال مفید برای یک کتاب خاطرات عمل میکند که به شدت در برابر مرزهای واضح و ذاتی برای مقصر جلوه دادن مقاومت میکند. طرحهای داستانی اغلب حول تقصیر منسجم میشوند. بدون آن، خوانندگان به سایههای خاکستری رها میشوند. گاهی آرزو میکردم که این کتاب بیشتر به این اصطلاح توجه کند تا ملوتک پتانسیل انعکاس آن را در بایگانیهایی که مطالعه کرده است، به طور کامل در نظر بگیرد. اما شاید من صرفاً به گرایشهای عمیق خود در متن و در زندگی نسبت به یک رشته روایی منطقی پاسخ میدادم. عنوان بدون تقصیر هنوز لحن کاوش لطیف ملوتک در ابهامات صمیمیت انسان را تعیین میکند. همین کافی است.
با اعتراف به گرایشهای خود، کارتهایم را روی میز میگذارم. من به این که با داستانهای عاشقانه به عنوان نسخههای تجویزی رفتار کنم، گناهکار بودهام. مطمئن بودم که یک طرح ازدواج متعلق به خودم، بینظمی عاطفیام را ثابت میکند. در سال 2010، این تمایل من را به ازدواج با دوست پسرم در کالج سوق داد. به سختی دو ماه بعد، عاشق یکی از همکلاسیهایم شدم و فهمیدم که اشتباه وحشتناکی مرتکب شدهام. طلاق بدون تقصیر من در پاییز 2011 نهایی شد. تقریباً سه سال بعد، با همکلاسیام ازدواج کردم. پسرمان در سال 2021 به دنیا آمد. فکر میکنم بتوانید این را یک داستان عاشقانه دیگر بنامید، اما من فرمولبندی را که ملوتک در نتیجهگیری خود ارائه میدهد ترجیح میدهم: این صرفاً «آنچه بعد از آن اتفاق افتاد» بود که با اذعان به احساسی که نمیتوانستم نادیده بگیرم و انتخاب متفاوتی انجام دادم، مسیر زندگیام را تغییر دادم.