اولین باری که اپرا را روی صفحه تماشا کردم، در استادیوم فوتبال دالاس کاوبویز بود. من و مادرم راه خود را به سمت جلو
از روی صندلیهای پلاستیکی کمتعداد باز کردیم—جایگاه تماشاچیان حس خالی و بیروحانهای داشت—و برای نمایش مستقر
شدیم، جایی که پخش همزمان Turandot
روی یک جامبوترون ۱.۲ میلیون پوندی که بیشتر با بازپخشهای فوری و
تصاویر فنکم آشنا بود، پخش میشد. تجربهای تماشایی و ناامیدکننده بود.
اکثر طرفداران اپرا دقیقاً از زیبایی نسخه پخش شده شگفت زده نمی شوند، اما این عمل هنوز هم ارزشمند است، به ویژه به عنوان راهی برای افزایش دسترسی به این شکل هنری (و، صادقانه بگویم، برای زنده نگه داشتن آن). پخش تلویزیونی اپرا برای اولین بار در صفحه نمایش کوچک در دهه 1940 ثابت شد - قبل از آن، برای مخاطبان وفادار از طریق رادیو پخش می شد - و امروزه از طریق برنامه های Live in HD و Live at Home اپرای متروپولیتن ادامه دارد که اجراها را به ترتیب به سینماها و اتاق های نشیمن پخش می کنند. خانه اپرای نیویورک تقریباً 650000 بازدید کننده سالانه دارد، اما پخش زنده اپرای HD در فصل گذشته به نزدیک به 1 میلیون نفر رسید. این برنامه ها امیدوارند حتی اگر «در مأموریت در قطب جنوب» باشید، به شما دسترسی پیدا کنند. بحث کردن با آن سخت است.
اما به همان اندازه که تمایل به پخش تلویزیونی اپرا وجود دارد، بحث در مورد اینکه آیا - و چگونه - این کار انجام
شود نیز وجود دارد. در سال 1983، منتقد لوید شوارتز در مورد «اپرای تلویزیونی» برای آتلانتیک
اظهار
نظر کرد و آن را «عملاً یک تناقض درونی» خواند: بزرگترین و مفصلترین شکل سرگرمی در این طرف برادران رینگلینگ (نه
همیشه این طرف هم)، که با صمیمیترین و کاهندهترین وسیله انتقال کوچک شده است.»
مت اولین
اجرای کامل خود را در سال 1948 پخش کرد و با ABC همکاری کرد تا اتللو
جوزپه وردی را به بیش از 1
میلیون بیننده برساند. آنها آثار را آوردند: نماهای دور، نماهای نزدیک (آن صندلیهای ردیف جلو شانسی نداشتند!) و حتی
لحظه نادر پشت صحنه. این از بسیاری جهات یک موفقیت بود، اما برای متوقف کردن جان کروسبی منتقد از اشاره به اینکه «فهرست
بزرگ متروپولیتن شامل برخی از بدترین بازیگران و بازیگران زن روی زمین است» و اینکه «با استانداردهای هالیوود»،
مجریان زن مت «به احتمال زیاد بتی گرابل را از تجارت پینآپ بیرون نمیکنند». کافی نبود.
کروسبی فهمید که تماشاگران زنده مایل به «چشم پوشی از این کاستی ها» هستند و او پیش بینی کرد که تماشاگران تلویزیون
نیز ممکن است همین کار را انجام دهند. اما ممکن است نارساییها برای مخاطبان تلویزیونی مدرن، با انتظاراتشان از
ویرایش تمیز، بی عیب و نقص و روان، نادیده گرفتن آن سختتر باشد. با این حال، تماشاگران زنده درک می کنند که مهم ترین
جزء یک اپرا نه بازیگری است و نه جذابیت بصری تک نوازان - ماریا کالاس فقط یک بار در یک قرن ظاهر می شود - بلکه
آواز خواندن است. دیوید شیف آهنگساز در سال 1999 در آتلانتیک
تأمل کرد که چه چیزی
اپرا را در عصر فیلم جادویی نگه می دارد:
اپرا داستان سرایی و تماشا را به گونه ای ترکیب می کند که به ندرت به حالتی از همجوشی می رسد که ما در فیلم ها بدیهی می دانیم. فقط طرفداران سرسخت فیلم برای تماشای یک اجرای برجسته کامو به یک فیلم بد می روند، اما عاشقان اپرا همیشه معادل آن را انجام می دهند، زیرا می دانند که چند لحظه سعادت آوازی مهم تر از یک شب بازیگری معتبر یا «ارزش تولید» قابل توجه است.
دیدن درزها بخشی از جذابیت اجرای زنده است—این از مخاطب میخواهد تا فعالانه در تعلیق واقعیت شرکت کند، در مقابل اینکه برای آنها آماده شود. اپرای پخش شده مقداری از آن فوریت را حفظ می کند، اما بدون جادوی یک اجرای زنده، بخشش نقص های آن سخت تر است.
شوارتز نوشت: تماشای ماشینآلات ارکستر در گودال یا منتظر ماندن برای بالا رفتن پردهها، همه به ما یادآوری میکنند که «ما 'در اپرا' هستیم»، «نه تنها اثر، بلکه یک رویداد، یک سند از یک اجرای خاص را تماشا میکنیم.» دانستن اینکه میتوانید یک لحظه را فقط یک بار تجربه کنید—و اینکه نمیتوانید دوباره آن را زنده کنید—در دنیای امروز یک نایاب است. اپرای زنده به ما یادآوری می کند که ضبط کردن مستلزم تخریب نیز هست و اینکه گاهی اوقات فانی فقط برای همین است.