من اخیراً خیلی به این فکر می کنم که "متمدن" بودن به چه معناست. مراقبت از خود نیست؛ حیوانات این کار را می کنند. ساختن موسیقی و هنر نیست؛ مردان غارنشین نقاشی می کشیدند و آواز می خواندند. من معتقدم که زندگی با یک معیار اخلاقی است که انسان های دیگر ما را در نظر می گیرد و می پرسد: ما به یکدیگر چه مدیونیم و به غریبه ها چه مدیونیم؟
برای من، متمدن بودن به این معناست که مایل باشیم برخلاف منافع کم خود عمل کنیم تا درد و رنج بیشتری را کاهش دهیم، بدون توجه به هویت یا ارتباط رنج برنده با ما. این یک استاندارد بالا است، اما قهرمانی نیست، که قرار دادن جان خود در خطر واقعی برای دیگری است.
پس از جنگ جهانی دوم، گروه بزرگی از قانونگذاران تصمیم گرفتند این اصل وظیفه بشردوستانه را در قوانین بین المللی مدون کنند. عدم استرداد (از کلمه فرانسوی "fouler" به معنای "پایمال کردن") این ایده است که افراد آسیب پذیر، پس از رسیدن به سواحل امن، هرگز نباید به خطر بازگردانده شوند. به زبان ساده، این فرضیه است که حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که آگاهانه کسی را برای مرگ نفرستیم. این ایده ای است که توسط اولین دولت ترامپ، با سیاست "در مکزیک بمانید" به چالش کشیده شد، که مسئولیت پناهجویان را انکار می کرد. اکنون، در دوره دوم ریاست جمهوری خود، رئیس جمهور ترامپ نه تنها آن سیاست مضر را احیا کرده است، بلکه هزاران پرونده پناهندگی موجود را نیز به حالت تعلیق درآورده و قرار ملاقات ها و حتی پروازها را برای پناهندگانی که قبلاً مجوز ورود به ایالات متحده را دریافت کرده اند، لغو کرده است. همه اینها مغایر با قراردادی است که این کشور 58 سال پیش امضا کرد.
صد و چهل و پنج کشور کنوانسیون پناهندگان سازمان ملل متحد در سال 1951 را امضا کردند (ایالات متحده در سال 1967 بیشتر الزامات کنوانسیون، از جمله الزامات مربوط به عدم استرداد را امضا کرد)، که بیان می دارد: "هیچ دولت متعاهدی نباید یک پناهنده را به هیچ وجه به مرزهای سرزمین هایی که زندگی یا آزادی او به دلیل نژاد، مذهب، ملیت، عضویت در یک گروه اجتماعی خاص یا عقیده سیاسی مورد تهدید قرار می گیرد، اخراج یا بازگرداند ("refouler")."
زبان این معاهده به گونه ای طراحی شده است که همه جانبه باشد و اذعان کند که همیشه پناهندگانی وجود خواهند داشت که از آزار و اذیت فرار می کنند. مبهم ترین دسته محافظت شده، "گروه اجتماعی خاص"، توسط یک نماینده سوئدی اضافه شد که نگران بود برخی از افرادی که شایسته پناهگاه هستند در دسته بندی های موجود قرار نگیرند. چگونه کسی می توانست زمانی که این زبان فقط شش سال پس از وحشت های هولوکاست تدوین شد، پیش بینی کند که فاجعه بعدی چه کسی را هدف قرار خواهد داد؟ سپس، "گروه اجتماعی خاص" به عنوان یک عبارت کلی نوشته شد تا اطمینان حاصل شود که هرکسی که به پناهگاه نیاز دارد تحت پوشش زبان قانونی قرار می گیرد.
در سال 1988، خانواده من از ایران گریختند و در امارات متحده عربی فرود آمدند. پس از گذشت نزدیک به یک سال، ما توسط کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد به عنوان پناهنده شناخته شدیم و به یک اردوگاه در ایتالیا فرستاده شدیم. در آنجا حدود شش ماه دیگر نشستیم و منتظر ماندیم و در مصاحبه های "ترس معتبر" شرکت کردیم، که در آن پناهجویان باید به یک دفتر مهاجرت ثابت کنند که خطر در وطن واقعی است، نه خیالی. مادرم برای افسران توضیح داد که گرویدن او به مسیحیت طبق قوانین اسلام ارتداد است و قبل از فرار، او زندانی، بازجویی و به او گفته شده بود که اعدام خواهد شد. همانطور که داستان خود را تعریف می کردیم، حس کردم که هدف مصاحبه کنندگان ما نجات ماست، نه فرستادن ما. بعداً نیز دیدم که همسایگان و دوستان آمریکایی این وظیفه اخلاقی را پذیرفته اند، مسئولیتی و غریزه ای برای محافظت از جان هایی که آسیب پذیرتر از جان خودشان هستند.
اما در ایالات متحده و در اروپای اخیر، به نظر می رسد که وکلای دولت کنوانسیون پناهندگان را مانند یک چک لیست از تعهدات برای تفسیر مجدد و فرار از آن تلقی کرده اند تا اینکه یک اصل مقدس که دنیای شوک زده پس از وحشیگری های هولوکاست را به هم پیوند می زند. روحیه پناهندگی گسترده و فراگیر به آرامی جای خود را به باریک شدن آن دسته ها داده است تا تا حد امکان تعداد کمتری واجد شرایط شوند. در طول اولین دولت ترامپ، جف سشنز، که در آن زمان دادستان کل بود، استدلال کرد که زنانی که از خشونت خانگی فرار می کنند واجد شرایط حمایت به عنوان یک گروه اجتماعی نیستند. هر چقدر هم که این زشت باشد، آقای ترامپ یک بار دیگر درگیر استرداد دسته جمعی است و پناهندگانی را که معیارهای سختگیرانه را دارند، برمی گرداند.
نویسندگان معاهده اصلی سعی کردند چیزی شبیه به این را بیان کنند: ما نمی توانیم بدانیم که چه شرارتی در آینده رخ خواهد داد، اما وقتی این اتفاق بیفتد، ما ملت های صلح طلب از بازماندگان آن محافظت خواهیم کرد. وکلای قرن بیست و یکم آن را به این معنا تفسیر کرده اند که اساساً: ما از بازماندگان محافظت خواهیم کرد، اما فقط از انواع شرارتی که از نظر قانونی مجبور به مراقبت از آن هستیم.
مادرم، برادرم و من پس از دریافت پناهندگی در سال 1989، در اوکلاهاما مستقر شدیم. کشیش ها اغلب از ما می خواستند که داستان خود را در کلیساهایشان به اشتراک بگذاریم و مادرم با سپاسگزاری این کار را انجام می داد. تحقیرآمیز بود، اما من زبان موعظه های آنها را دوست داشتم: ما "انتخاب شده" بودیم، سفر ما یک "معجزه"، زندگی ما بخشی از "برنامه خدا" بود. من این کلمات را دوست داشتم زیرا به این معنی بود که ما خاص هستیم. با این حال، یک پیرمرد کلیسایی شیرین و غرغرو به نظر نمی رسید که ما اصلاً خاص هستیم. وقتی در خانه او بودیم، او مرا به خاطر لهجه ام، کتاب هایی که هنوز نخوانده بودم، عشقم به اسفناج پخته شده و ماست مسخره می کرد. و با این حال او کاملاً معتقد بود که بیرون آوردن ما از ایران کار خدا بوده است. اکنون می فهمم که این مرد اخلاق بالاتری نسبت به همه کسانی داشت که ایمان یا ارزش ما را ستایش می کردند: او فکر نمی کرد که ما خارق العاده یا تدهین شده ایم. او فقط فکر می کرد که هر زندگی شایسته نجات است.
این استاندارد در آمریکا و سراسر اروپا از بین رفته است. ما پست تر شده ایم، بیشتر به خود خدمت می کنیم، حسودانه از فضاهای خود محافظت می کنیم. این روزها، بسیاری از صحبت های ما در مورد مهاجران و پناهندگان در مورد میزان کاری است که آنها برای اقتصاد، جوامع و فرهنگ ما انجام می دهند. اما در مورد تقدس زندگی انسان چطور؟ آمریکا، این شهر درخشان بر فراز تپه، اکنون با وجود منابع ناپسند خود، مردم را به طور دسته جمعی برای مواجهه با شکنجه و مرگ بازمی گرداند. درست در این ماه، ما شروع به حمل آسیب پذیرترین افراد به پاناما کردیم. از جمله مسیحیان ایرانی، که با همان خطراتی که خانواده من 36 سال پیش با آن مواجه بودند، روبرو هستند. هر چه درهای ما محکم تر بسته بماند، زبان ما بیشتر در مورد افراد استثنایی، افراد شایسته و شایستگی می شود.
من فکر نمی کنم برای افراد شایسته، این وعده بسیار دشواری برای نگه داشتن باشد، برای نگهبانان ما و برای همه ما: ما افراد بدبخت را به خطر بازنمی گردانیم. حتی اگر برای ما هزینه داشته باشد. و قطعاً نه به خاطر ترس فرضی برای خودمان. ما این کار را انجام می دهیم زیرا متمدن هستیم، خوش شانس به دنیا آمده ایم و زندگی حداقل چیزی است که به انسان های دیگر خود مدیونیم.
Dina Nayeri نویسنده کتاب های "پناهنده ناسپاس" و "چه کسی باور می شود؟" است.