اعتبار تصویر: Shuhua Xiong
اعتبار تصویر: Shuhua Xiong

من با مادر سوء استفاده‌گرم قطع رابطه کردم. از این تصمیم پشیمان نیستم.

دوازده سال پیش، من با مادرم قطع رابطه کردم. او من و خواهر و برادرهایم را صدها بار در دوران جوانی مورد ضرب و شتم قرار داد و رفتارهای دیگری را بر ما تحمیل کرد که به عنوان آزار عاطفی شناخته می‌شوند - از توهین و پرخاشگری گرفته تا تحقیر و گازلایتینگ. سوء استفاده او تا دهه ۴۰ زندگی من ادامه داشت، تا اینکه پس از سال‌ها تلاش بیهوده برای تغییر پویایی بین ما، برای همیشه با او قطع رابطه کردم.

انتظار داشتم پس از تصمیمم احساس گناه و اندوه کنم، و همینطور هم شد. انتظار نداشتم احساس شادی کنم، اما کردم. قطع رابطه با مادرم یکی از متحول‌کننده‌ترین و رهایی‌بخش‌ترین لحظات کل زندگی‌ام بود. این کار مرا سرشار از احساسات نشاط‌آور کرد - صلح، غرور، شعف، خشم (بله، خشم می‌تواند نشاط‌آور باشد) - که قبلاً هرگز احساس نکرده بودم.

اما برای چندین سال، شادی خود را بیشتر برای خودم نگه داشتم. در بیشتر آن زمان، شادی من جای خود را به شرم داد.

تابوهای فرهنگی علیه جدایی - قطع یا محدود کردن روابط با بستگان - باعث می‌شود که حتی خوش نیت‌ترین افراد نیز از حمایت از کسانی که به آن نیاز دارند و شایسته آن هستند، دریغ کنند. وقتی به مردم می‌گویم کتابی نوشته‌ام که استدلال می‌کند باید از بستگانی که به ما آسیب جسمی یا روانی رسانده‌اند دور شویم، رایج‌ترین پاسخ نگرانی است، اما لزوماً برای کسانی از ما که کنار می‌کشند. بسیاری از مردم نگران اعضای خانواده‌ای هستند که ارتباطشان قطع شده است. آن‌ها می‌پرسند: "آیا این برای بستگانت ویرانگر نیست؟" یا "آیا عدم تماس نوعی اقدام شدید نیست؟"

برخی دیگر همچنان بر مصالحه تمرکز دارند، حتی پیشنهاد می‌کنند که توصیه به قطع رابطه غیراخلاقی است. برخی آشکارا اخلاق من را زیر سوال بردند و به من یادآوری کردند که تنبیه بدنی در بین همسالان مادرم کاملاً قابل قبول بود یا به من اطمینان دادند که او بهترین کاری را که می‌توانسته انجام داده است یا به خاطر امتناع من از بخشش و فراموش کردن، مرا سرزنش کردند. برای مدت طولانی، من نتوانستم پاسخ درستی به چنین قضاوت‌هایی ارائه دهم: جهل یا دوره یا وضعیت هیچ سوء استفاده‌گری رفتار او را توجیه نمی‌کند، همانطور که رفتار او با ما به ما اجازه نمی‌دهد که به دیگران آزار برسانیم.

تجربه من از سوء استفاده و جدایی، همراه با تجربه ده‌ها بازمانده دیگری که با آن‌ها صحبت کردم، به من اطمینان می‌دهد که جدایی اغلب اخلاقی‌ترین گزینه است. چیزی که غیراخلاقی است تشویق مردم به ماندن در روابطی است که به آن‌ها آسیب می‌رساند.

قرن‌هاست که جامعه به ما فشار آورده است تا از واحد خانواده به هر قیمتی محافظت کنیم و وقتی در انجام این کار شکست می‌خوریم، ما را مورد انتقاد قرار می‌دهد. کلیشه‌هایی مانند "خون از آب غلیظ‌تر است" اخیراً توسط کارشناسان و بستگان رنجیده که از گسترش هشتگ‌هایی مانند #خانواده_سمی و #عدم_تماس در رسانه‌های اجتماعی شکایت دارند، تقویت شده است. شکایات منتقدان متفاوت است - از رد کردن آن به عنوان یک مد TikTok گرفته تا ابراز تاسف از نسل هزاره لوس که در فراز و نشیب‌های عادی زندگی خانوادگی، آسیب می‌بینند تا حمله به درمانگرانی که با حمایت از جدایی از خانواده، دستورالعمل‌های این حرفه را برای عدم آسیب رساندن نادیده می‌گیرند. این انتقاد این واقعیت را نادیده می‌گیرد که برخی از رایج‌ترین دلایل جدایی، سوء استفاده، غفلت، بیماری روانی درمان نشده و اعتیادی است که به اعضای خانواده آسیب می‌رساند.

نگرش ضد جدایی که در تمام جنبه‌های جامعه، از مذهب گرفته تا روانشناسی و فرهنگ عامه، غالب است، ریشه در جهل عمیق و اغلب عمدی در مورد شیوع کودک آزاری، آسیب جدی که در دوران کودکی و بعد از آن وارد می‌کند و بهبودی عمیقی که می‌تواند از جدایی حاصل شود، دارد. بسیاری از مردم - حتی بازماندگان سوء استفاده - رایج‌ترین اشکال بدرفتاری را تشخیص نمی‌دهند یا تاثیر عمیق آن‌ها را بر ما درک نمی‌کنند.

تقریباً همه معتقدند که تجاوز جنسی به یک خردسال برابر با سوء استفاده است، و بسیاری موافقند که حمله فیزیکی نیز سوء استفاده است، اگرچه کتک زدن یک کودک به میزانی در هر ۵۰ ایالت قانونی است. اما سوء استفاده عاطفی، نوع رایج‌تری از بدرفتاری و موردی که بیشتر احتمال دارد تا بزرگسالی یک بازمانده ادامه یابد، اغلب نادیده گرفته می‌شود. رایج‌ترین نوع آن، غفلت، خود یکی از نادیده‌گرفته‌شده‌ترین‌ها در فرهنگ ما و در میان مضرترین‌ها است.

تنها پس از شروع تحقیق برای کتابم بود که سکوت فراگیری را کشف کردم که پدیده‌های درهم تنیده سوء استفاده و جدایی را پنهان می‌کند. این سکوت زود شروع می‌شود و اغلب در خانه شروع می‌شود. کودکان ذاتاً بر این باورند که هر آنچه در خانه تجربه می‌کنند عادی است و مراقبان خود را بر روی یک پایه قرار می‌دهند، صرف نظر از اینکه چگونه با آن‌ها رفتار می‌کنند. سوء استفاده‌گران با متقاعد کردن کودکان که لایق سوء استفاده هستند، این باور را تقویت می‌کنند. مؤسساتی مانند مدارس و کلیساها می‌توانند با پیام‌های بالقوه سمی مانند "پدر و مادر خود را گرامی بدار" و "طرف دیگر صورت خود را برگردان" یا بدون هیچ گونه آموزشی به این انگ دامن بزنند. سپس گناهان ترک فعل توسط همه کسانی وجود دارد - بستگان، همسایگان، دوستان - که ممکن است شاهد سوء استفاده باشند اما چیزی نمی‌گویند یا انجام نمی‌دهند.

فرهنگ عامه نیز اختلال عملکرد خانواده را عادی می‌کند و به طور ضمنی ما را تشویق می‌کند تا خویشاوندان دشوار را تحمل کنیم تا اینکه آن‌ها را طرد کنیم. سریال‌های تلویزیونی محبوب، از "سوپرانوها" تا "جانشینی"، قبیله‌هایی را به ما نشان می‌دهند که فصل به فصل با هم می‌مانند، علی‌رغم سوء استفاده‌هایی که اگر توسط کسی غیر از یک خویشاوند انجام می‌شد، مشکوک به نظر می‌رسید. و ما در دریایی از کتاب‌های خودیاری، پادکست‌ها و ویدیوهایی غرق شده‌ایم که ما را ترغیب می‌کنند تا غم خود را کنار بگذاریم، ببخشیم و فراموش کنیم، سپاسگزار آنچه داریم باشیم، بپذیریم که همه چیز به دلیلی اتفاق می‌افتد و با فکر کردن فقط به افکار خوب، چیزهای خوب را به سمت خود جذب کنیم. این مثبت‌اندیشی سمی باعث می‌شود احساسات خود را نادیده بگیریم و درد خود را خفه کنیم، که به سوء استفاده‌گران ما و فرهنگی که به آن‌ها کمک می‌کند، اجازه می‌دهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند.

همه این نیروها و موارد دیگر دامنه و تأثیر سوء استفاده را پنهان می‌کنند. تحقیقات نشان می‌دهد که کودک آزاری ممکن است خطر ابتلا به انبوهی از بیماری‌ها را در بزرگسالی افزایش دهد: دیابت، فشار خون بالا، بیماری ریوی، سرطان، سکته مغزی، افسردگی، اضطراب، اعتیاد، مشکلات ارتباطی، خودکشی و موارد دیگر. تعداد کمی از بازماندگان این شرایط را به عنوان پیامدهای سوء استفاده تشخیص می‌دهند. در عوض، ما تمایل داریم آن‌ها را به عنوان نقص‌های ذهنی یا جسمی ذاتی ببینیم که خودمان را به خاطر آن‌ها سرزنش می‌کنیم. بسیاری از ما که از شرم تغذیه می‌کنیم، سکوت اختیار می‌کنیم و از حمایتی که ممکن است با به اشتراک گذاشتن تجربیات خود با سایر بازماندگان دریافت کنیم، چشم‌پوشی می‌کنیم.

اما دیگران در نهایت صحبت می‌کنند - و کنار می‌روند. من درست زمانی شروع به نوشتن کتابم کردم که جدایی به یک اپیدمی تبدیل شد، همانطور که Joshua Coleman، روانشناسی که این پدیده را به طور گسترده مطالعه کرده است، و Will Johnson، مدیر اجرایی Harris Poll، آن را نامیده‌اند. تنها در سال گذشته، داستان‌هایی در The New York Times، The New Yorker، The Guardian، NPR، Oprah Daily، Vogue و جاهای دیگر به پیامدهای این افزایش ظاهری فکر کردند. و نظرسنجی هریس که در ماه نوامبر با همکاری دکتر کلمن انجام شد، شواهد حکایتی را که در بالا به اشتراک گذاشتم، تأیید کرد و نسبت آمریکایی‌های جداشده را ۱ در ۲ قرار داد. (معیار قبلی - ۲۷ درصد - از یک مطالعه کورنل منتشر شده تنها چهار سال قبل، به دست آمده بود.) این اعداد یکی از پایدارترین افسانه‌ها در مورد جدایی را رد می‌کند: اینکه نادر است. در واقع، شاید در حال تبدیل شدن به هنجار باشد.

افزایش دیده‌شدن جدایی، نشان‌دهنده تغییری در نگرش‌های اجتماعی است که ناشی از چندین عامل است. از جمله آن‌ها همه‌گیری است که برخی از خانواده‌ها را به شرایط بسیار نزدیک و دردناکی سوق داد و به برخی دیگر وقفه‌ای داد که برخی از اعضا از آن لذت بردند. افراد جوان بیشتری نسبت به نسل‌های قبل در حال درمان هستند، و آن‌ها دانش بیشتری در مورد مفاهیمی مانند تروما، خودشیفتگی و اختلال استرس پس از سانحه پیچیده که مربوط به سوء استفاده است، دارند. یکی دیگر از فرصت‌هایی که رسانه‌های اجتماعی به افراد دارای بستگان سوء استفاده‌گر می‌دهند تا از یکدیگر حمایت کنند و از انگ انزوایی که جامعه، خانواده و حتی دوستان خوش نیت تحمیل می‌کنند، فرار کنند.

هر چه که علت آن باشد، من عمیقاً تشویق می‌شوم که نشانه‌هایی از کاهش شرم و انگ را ببینم که مدت‌هاست مانع از آن شده است که بازماندگان از پتانسیل نجات‌بخش جدایی استقبال کنند. برای من، این سالم‌ترین انتخاب ممکن بود، و این برای سایر بازماندگان سوء استفاده والدین نیز صادق است. یکی از آن‌ها به من گفت که برای "نجات جانم" با پدرش قطع رابطه کرده است. دیگری اعلام کرد: "من افتخار می‌کنم که این کار را کردم. می‌خواهم تاریخ آن را خالکوبی کنم."

تاریخ دقیق جدایی خود را به خاطر نمی‌آورم. در غیر این صورت، ممکن بود من هم همین کار را انجام دهم. من آن تاریخ را به اندازه روز تولدم مهم می‌دانم. شاید بیشتر، زیرا این روزی است که من سرانجام از سایه تاریک مادرم بیرون آمدم و به نور خودم قدم گذاشتم.