مقدمه
من 13 سال از زندگی خود را صرف نظارت دقیق بر بزرگراه M5 کردم، یک بزرگراه طولانی سوریه که از شمال به جنوب امتداد دارد و دومین شهر بزرگ این کشور، حلب را به حما، حمص و دمشق متصل می کند، قبل از اینکه به سمت مرز اردن ادامه یابد.
کنترل سرزمینی بر این بخش از جاده یکی از بهترین راه ها برای مشخص کردن برندگان و بازندگان در جنگ داخلی طولانی و وحشیانه بود. شورشیان سوری سالها تلاش کردند تا پس از از دست دادن آن به دست رژیم در جریان حمله روسیه و ایران به حلب در سال 2016، کنترل جاده را دوباره به دست آورند. در حالی که قلمرو اغلب دست به دست می شد، دستاوردها و خسارات اغلب بر حسب متر اندازه گیری می شد و بیشتر به نفع رژیم بود.
من بیش از یک دهه این جاده را مطالعه کردم، نقشه ها، تصاویر ماهواره ای و فیلم های جنگی را بررسی کردم. من این جاده را بهتر از جاده ای که در آن بزرگ شده ام می شناختم. به همین دلیل بود که ناگهان رانندگی در آن در یک چهارشنبه در ماه دسامبر گذشته، حرکت از شمال سوریه مستقیماً به دمشق، مانند یک خیال به نظر می رسید. تنها خطر ترافیک بود، هزاران خانواده آواره سوری در کنار پناهندگانی که در ترکیه زندگی میکردند، برای بازسازی خانههای خود باز میگشتند، برخی برای اولین بار در بیش از یک دهه.
هزاران سوری برای این جاده جان باختند. ده ها هزار غیرنظامی سوری در امتداد این جاده به قتل رسیدند و به اجبار آواره شدند. صدها هزار سوری در امتداد این جاده برای پناهندگی به اروپا گریختند. اگر سوریه یک بدن انسان بود، M5 آئورت آن می بود و خونی که در تعقیب آزادی آن ریخته شده است، استعاره نیست.

پایان دیکتاتوری
تنها نشانه دیکتاتوری باقی مانده در این مسیر، تخریب کامل زیرساخت های غیرنظامی بود. مساجد، بیمارستانها، ساختمانهای آپارتمانی - اغلب تشخیص اینکه این آوار قبل از جنگ چه بوده است، دشوار است، که در میان زرههای رها شده ارتش شکست خورده پراکنده شده است.
من بیش از 30 وسیله نقلیه زرهی رها شده و منهدم شده را در بزرگراه M5 شمارش کردم، از جمله یک هویتزر خودکششی با بار کامل گلوله که در نزدیکی معره النعمان رها شده بود. بسیاری از خدمه آشکارا بدون شلیک گلوله فرار کرده بودند.
ارتش آزادیبخش که نیروهای رژیم را از حلب بیرون راند تانکی نداشت. آنها نه زره داشتند، نه هویتزرهای خودکششی و نه پشتیبانی هوایی نزدیک. آنها کامیونهای تویوتا و موتور سیکلت داشتند، کلاشینکف و پرتابگرهای نارنجک انداز شوروی قدیمی داشتند. روی کاغذ، بیرون راندن ارتشی مجهز به زره سنگین از برخی از مستحکمترین مواضعی که در جنگ داخلی سوریه ساخته شده بود - یا در مورد ارگ حلب، در تاریخ بشر - غیرممکن به نظر میرسید، اما دقیقاً همین اتفاق افتاد.

آزادی در دمشق
ارتش بشار اسد به دلیل فساد توخالی شده بود، اما همچنان برای چند هزار شورشی با سلاح های سبک، قهرمانی قابل توجهی لازم بود تا یک نیروی زرهی مستقر را بیرون کنند. برای حمله با تویوتا به تانک اراده ای قاطع لازم است. پس از 13 سال خشونت غیرقابل توصیف که بخش اعظم آن علیه غیرنظامیان بود، شورشیان سوری مایل بودند همه چیز را برای رسیدن به آزادی به خطر بیندازند.
بزرگراه M5 مانند یک رویا به نظر می رسید، اما وقتی جاده سرانجام به دمشق رسید، واقعیت سوریه جدید بر من آشکار شد. مجسمه موزاییکی تحمیل کننده چهره حافظ اسد، پدر دیکتاتور بشار، سرانجام در دوردست ظاهر شد. اما تصویر مردی که مسئول تخریب حما در سال 1982 بود، با یک پرچم انقلابی سوریه که به تازگی رنگ آمیزی شده بود، با یک کلمه، به زبان انگلیسی، با حروف بزرگ سبز رنگ پوشانده شده بود: «آزاد».
در آن لحظه بود که برای اولین بار در سوریه از گریه ترکیدم و زانو زدم و به نماز افتادم، غرق در بازگشت به شهری که فکر می کردم هرگز در طول عمرم دوباره نخواهم دید، در امتداد جاده ای که نمی توانستم تصور کنم که آزادانه رانندگی کنم. همانطور که گریه می کردم، به اطرافم نگاه کردم و دیدم سوری هایی که به آن نقاشی دیواری می رسند، اشک از گونه هایشان سرازیر است.

امید و چالش های آینده
مردی که کنار من بود در حالی که صورتش را پاک می کرد، گفت: «این اولین بار است که در 11 سال گذشته به شهرم بازگشته ام.» او پسرش را که شاید 7 ساله بود، بالای شانه هایش بلند کرد تا عکس بگیرد. درد، غم و شادی در کنار هم بر چهره پدر حک شده بود.
در چند روز آینده این نگاه را به خوبی خواهم شناخت. برخلاف حلب و حمص، بیشتر دمشق در طول جنگ داخلی سوریه تحت کنترل کامل رژیم باقی مانده بود. برای اکثر ساکنان، این اولین طعم آزادی بود.
هنگامی که گروهی از روزنامهنگاران که من با آنها بودم، با عجله در شهر رانندگی میکردند و مملو از زندگی و امید بودند، کل زیرساختهای سرکوب ناپدید شده بود. کمتر از 72 ساعت از سقوط رژیم در زمانی که ما وارد دمشق شدیم می گذشت، اما قبلاً پوسترهای اسد پاره شده بود. هیچ ایست بازرسی در خیابان ها وجود نداشت و تمام مواضع نظامی در سراسر شهر رها شده بود. پرچم های قرمز رژیم قبلاً با پرچم سه ستاره سبز انقلاب سوریه جایگزین شده بود - که معلوم نیست از کجا تهیه شده است، با توجه به اینکه تنها سه روز قبل، دستگیر شدن با آن می توانست حکم اعدام داشته باشد.
گورهای دسته جمعی که اسد با اجساد صدها هزار قربانی خود پر کرده بود، همچنان در حال بررسی است. سالها طول میکشد تا سرانجام مقیاس واقعی جنایات اسد و همدستی قدرتهایی مانند ایران و روسیه در آنها کشف شود.
روز بعد، در اردوگاه زندان سیدنایا، سوریها را دیدم که با نادیده گرفتن بوی شدید مرگ، دیوانهوار به دنبال خبری از عزیزانشان میگردند و هزاران سند زندان را که در سراسر زمین پراکنده شده بود، بررسی میکردند. وقتی در محل یکی از گورهای دسته جمعی رژیم در عدرا، در حومه شمالی دمشق ایستادم، یک مرد محلی به داخل گودال پرید و کیسه های استخوان را از زیر خود بیرون کشید.
او گفت: "همه جا پر است." او در حالی که کیسه ای حاوی جسد زنی را که در زندان رژیم به قتل رسیده بود بیرون می آورد، نام و شماره زندانش با ماژیک سبز روی صورت کیسه پلاستیکی سفید که بقایای او را در خود داشت، نوشته شده بود. او در حالی که از شدت گریه از پا درآمده بود و به سختی می توانست خود را از قبر بیرون بکشد، گفت: «چه کسی می تواند با انسان ها اینگونه رفتار کند؟»
تقابل آن لحظه با تصویر انبوه سوری هایی که پس از نماز جمعه در خیابان های دمشق جشن می گرفتند، تا آخر عمر با من خواهد ماند. هنگامی که جمعیت راه خود را به میدان اموی باز می کردند، مملو از نشاط و شادمانی بود. در یک لحظه، یک دختر نوجوان به سمت من آمد و به جلیقه مطبوعاتی من اشاره کرد. او در حالی که از امید به آینده سوریه و چشم انداز خود از سوریه ای که به عنوان یک ملت متحد شده و با عشق به جامعه خود گرد هم آمده بود صحبت می کرد، گفت: "این اولین بار است که من در فضای باز انگلیسی صحبت می کنم."

چالش های گذار به دموکراسی
سوری ها قبلاً ثابت کرده اند که می توانند غیرممکن را انجام دهند. چرا باید از بازسازی سوریه به عنوان یک کشور دموکراتیک پلورالیست، با وجود تردیدهای مکرر کارشناسان غربی، بترسند؟
هنوز شک و تردیدهای زیادی در مورد آینده سوریه وجود دارد. رهبران جدید اسلامگرای آن، پیروز یک مبارزه وحشیانه بین جنگ سالارانی هستند که سهمی از تقصیر وحشت ها در سوریه در طول آن 13 سال طولانی و خونین جنگ داخلی را بر عهده دارند. آنها اکنون خود را حاکم بر جامعه ای چند قومیتی و چند مذهبی می یابند که بیش از یک دهه خونریزی خسته شده است، جامعه ای که قبلاً با خون ثابت کرده است که حاضر نیست چیزی کمتر از آزادی را بپذیرد.
این آزادی نبود که انقلابیون سوریه در سال 2011 هنگام خروج به خیابان ها با شعارهای وحدت و سرپیچی در نظر داشتند، اما این آزادی است که متحدان فرضی سوریه قبلاً آن را غیرممکن می دانستند. حاکمان موقت جدید سوریه با به ارث بردن یک کشور متلاشی شده، تلاش کرده اند تا بین دیپلماسی در خارج از کشور و آرام کردن جناح های پراکنده سوریه و گروه های شبه نظامی تندروتر تعادل برقرار کنند. میزان موفقیت نهایی آن اکنون به میزان جدی بودن تعهد آنها به یک انتقال دموکراتیک واقعی برای سوریه بستگی دارد.
سفر سوریه به سمت آزادی و آرمان های دموکراتیک که باعث آغاز انقلاب سوریه در آن سال ها شد، طولانی و سخت خواهد بود و ممکن است مسیری مستقیم را که سوری ها امیدوارند طی نکنند.
اما در خیابان های دمشق در آن چند روز گیج کننده پس از سقوط رژیم، آنچه دیدم ترس نبود، بلکه امید بود.