با تشکر از A24
با تشکر از A24

سکوت‌های پر طنین «در شدن یک مرغ شاخدار»

در درام رونگانو نیونی، مرگ در یک خانواده طبقه متوسط زامبیایی، تاریخچه‌ای از خشونت جنسی را آشکار می‌کند.

هنگامی که برای اولین بار شولا (سوزان چاردی)، قهرمان آرام و استوار فیلم «در شدن یک مرغ شاخدار» را ملاقات می‌کنیم، او در حال رانندگی به خانه از یک مهمانی لباس مجلل است، عینک آفتابی تیره، کلاه ایمنی فلزی براق و یک جامپ‌سوت مشکی پف‌دار - که شبیه یک کیسه زباله باد شده است - به تن دارد که او را از گردن به پایین در بر می‌گیرد. برخی این ظاهر را به عنوان ادای احترام به میسی الیوت، به ویژه موزیک ویدیوی اولین تک‌آهنگ انفرادی او در سال 1997، "باران (سوپا دوپا فلای)" تشخیص می‌دهند. دیگران ممکن است متعجب شوند که آیا شولا، با حالت گشاد و پرنده‌مانندش، قبلاً به یک مرغ شاخدار تبدیل شده است یا خیر. در هر صورت، چیزی به طرز عجیبی نگران‌کننده در مورد نحوه ظاهر شدن شولا وجود دارد، هم مبدل و هم زره‌پوش، گویی که از حقیقت هویت خود محافظت می‌کند. بازی دقیق و ظریف چاردی برای این تأثیر بسیار مهم است و به نظر می‌رسد که کلید فیلم باشد. در صحنه‌ای پس از صحنه دیگر، شولا زیاد صحبت نمی‌کند، اما تقریباً در هر فریم، اضطرابی غیرقابل انکار در آرامش او وجود دارد، گویی ظاهر آرام او نیازمند اراده‌ای قوی است.

آخر شب است، اما چیزی که شولا می‌بیند او را وادار می‌کند که رانندگی را متوقف کند، از ماشینش پیاده شود و بررسی کند. مردی در جاده مرده است، و بلافاصله مشخص می‌شود که او نه از روی کنجکاوی یا نگرانی، بلکه به دلیل شناخت متوقف شده است. مطمئناً، جسد متعلق به عموی پنجاه و چند ساله‌اش فرد (روی چیشا) است، واقعیتی که او بدون غم و اندوه یا شوک، و در واقع، با نوعی بی‌تفاوتی بی‌روح ثبت می‌کند. چگونه شولا، در خیابانی تاریک در دل شب، می‌توانست به بدنی بی‌حرکت و غیرقابل توصیف نگاه کند و دقیقاً بفهمد که او کیست؟ پاسخ به زودی آشکار می‌شود: فرد یک متجاوز جنسی زنجیره‌ای بود. این موضوع به نوعی یک راز آشکار در خانواده بزرگ و متوسط شولا است، اگرچه ظاهراً آنقدر جدی نیست که بتواند جلوی سیل عزاداری پیش رو را بگیرد. فیلم «در شدن یک مرغ شاخدار» توسط رونگانو نیونی، فیلمساز بریتانیایی متولد زامبیا، نوشته و کارگردانی شده است که خانواده‌اش زمانی که او کودک بود به ولز نقل مکان کردند. این دومین فیلم بلند اوست، فیلمی پرکشش، گیرا و با نود و نه دقیقه، بی‌رحمانه مختصر. اما آنچه که در طی چند روز و شب مراسم تشییع جنازه شاهد آن است، یک آزمون استقامت خیره‌کننده است که در آن شولا وظیفه دارد به فردی بی‌ارزش احترام بگذارد.

شولا اینجا، در زامبیا، بزرگ شد، اما اخیراً پس از مدتی دوری بازگشته است. بنابراین فیلم نیونی داستان بازگشت به خانه به طرز غیرمعمولی دردناکی است، و مواجهه با خاطرات وحشتناک. شولا در کودکی توسط فرد مورد آزار قرار گرفت. همچنین دختر عمویش نسانسا (الیزابت چیزلای پر سر و صدا)، که به همان اندازه که شولا محتاط و جدی است، غیرقابل کنترل و پرشور است. هنگامی که نسانسا در حالت مستی زمانی را که فرد سال‌ها قبل او را به یک اقامتگاه برد، بازگو می‌کند، این کار را با خنده‌های بی‌ادبانه انجام می‌دهد، اندام تناسلی او را مسخره می‌کند و به طور ضمنی می‌گوید که او به سختی قادر به تجاوز به او بوده است. تنها بعداً، پس از هوشیار شدن، او به واقعیت وحشتناک و پیش پا افتاده‌تری از آنچه رخ داده اعتراف می‌کند. یک دختر عموی جوان‌تر، بوپه (استر سینگینی)، داستان طولانی مدفون شده خود از سوء استفاده را در یک ویدیوی تلفن همراه دلخراش می‌گوید، که ما فقط بخشی از آن را می‌بینیم و می‌شنویم. بعداً، در یک حذف رسمی تکان دهنده، کلمات بوپه با کلمات خود شولا همپوشانی و ادغام می‌شوند. نکته این نیست که دخترعموها صرفاً یک تجربه دردناک مشترک دارند، بلکه این است که شهادت فردی دارای قدرت جمعی است. یک زن، با صحبت کردن، می‌تواند به جای دیگران نیز صحبت کند.

اگر «در شدن یک مرغ شاخدار» صرفاً به عنوان درامی از خاطرات کشف‌شده، آسیب‌های التیام‌نیافته و پاسخگویی ناکام در نظر گرفته می‌شد، تا مغز استخوان پیش می‌رفت. اما نیونی فراتر از این می‌رود. تصادفی نیست که شولا نام خود را با قهرمان جوان اولین فیلم بلند قدرتمند کارگردان، «من جادوگر نیستم» (2017) به اشتراک می‌گذارد. شولا در آن فیلم یک دختر نوجوان است که به جادوگری متهم شده و به یک «اردوگاه جادوگران» دورافتاده تبعید می‌شود، جایی که او و سایر زنان زندانی مورد بدرفتاری، استثمار و نمایش برای گردشگران قرار می‌گیرند، مانند موجودات باغ وحش یا عجایب کارناوال. هر دو فیلم توسط فیلمبردار فوق‌العاده دیوید گالگو فیلمبرداری شده‌اند و در هر دو، او نماهایی از جمعیت‌های جمع‌شده را با تنشی خاص و مجذوب‌کننده القا می‌کند. در «در شدن یک مرغ شاخدار»، صمیمیت‌های ارزشمند و دردناکی که شولا با دخترعموهایش رد و بدل می‌کند، بی‌وقفه تحت فشار تعهدات و اضطراب‌های اجتماعی مراسم تشییع جنازه قرار می‌گیرند. آنها تقریباً قبل از اینکه بتوانند ریشه معناداری پیدا کنند، خفه می‌شوند. در میان کار شلوغ غم و اندوه، زنان جوان زمان واقعی برای سوگواری برای خود ندارند.

نیونی مقدمات و آیین‌ها را با دقتی مشاهده‌ای فیلم‌برداری می‌کند که تمرکز ما را نیز می‌طلبد. این منظره‌ای شگفت‌انگیز برای دیدن است. اقوام به طور دسته جمعی به خانه خانواده شولا می‌روند، که اکنون موقتاً یک «خانه عزا» است. مبلمان برداشته می‌شود و تشک‌هایی برای زنان آورده می‌شود که در داخل خانه می‌خوابند، در حالی که مردان در بیرون اردو می‌زنند. چنین تفکیک جنسیتی یک امر ثابت است. این وظیفه زنان خانه است که ஏற்பات را انجام دهند، غذا بخرند و غذا بپزند. در میان قطعی برق (اشاره‌ای به بحران انرژی زامبیا) و سیل‌های غیرمنتظره، یک ماشین کامل عزاداری به کار می‌افتد و شولا و دخترعموهایش از پرکارترین چرخ‌دنده‌های آن هستند. در یک سکانس معمولی خشمگین‌کننده، شولا ناامیدانه به دنبال بوپه می‌گردد، به شدت نگران سلامتی اوست، اما বারবার توسط اقوام مسن‌تر مرد که از او می‌خواهند به آنها غذا بدهد، حواسش پرت می‌شود. پدر شولا (هنری بی. جی. فیری) که هرگز فرصتی را برای گرفتن پول از دخترش از دست نمی‌دهد و گوش شنوایی برای شنیدن حرف‌های مربوط به تجاوزات فرد ندارد، بی‌فایدگی کلی جنس مذکر را بیشتر تأیید می‌کند.

زنان مسن‌تر در خانواده شولا، با وجود ژست‌های سطحی حمایت و شفقت، چندان بهتر عمل نمی‌کنند. شولا تقریباً توسط عمه‌هایش مورد قلدری قرار می‌گیرد، آنها او را به خاطر حمام کردن - کاری که تا پایان دوره عزاداری اکیداً ممنوع است - سرزنش می‌کنند و می‌خواهند بدانند که چرا او در پی مرگ عمویش چشم‌هایش خشک مانده است. در این لحظات، «در شدن یک مرغ شاخدار» به چشم‌انداز تکان‌دهنده‌ای از بیگانگی بین نسلی دست می‌یابد، که در آن نشان داده می‌شود که سوء استفاده‌های فرد هرگونه ارتباط معناداری بین مادران و دختران، عمه‌ها و خواهرزاده‌ها را از بین برده است. به طرز چشمگیری، نیونی و گالگو این گسست را تقریباً به طور کامل از طریق تأکید ترکیبی منتقل می‌کنند. در صحنه‌های اولیه عزاداری، آنها از قرار دادن دوربین برای پنهان کردن استراتژیک چهره‌ها و هویت‌های زنان مسن‌تر استفاده می‌کنند و آنها را به تاری غیرقابل تفکیک از گریه و زاری کاهش می‌دهند. در کنار این همه بدبختی نمایشی، آرامش تزلزل ناپذیر شولا وضوح اخلاقی محکمی به خود می‌گیرد و پوچی کل این نمایش را به شدت برجسته می‌کند. حتی زمانی که چهره شولا تا حدی مبهم است، یا از پشت فیلمبرداری می‌شود، ما معمولاً می‌توانیم از حالت شانه‌های او - زبان بدن درهم‌تنیده چاردی به طرز وحشتناکی گویا است - دقیقاً بفهمیم که او به چه فکر می‌کند و چه احساسی دارد.

یکی از غم‌انگیزترین شخصیت‌های فیلم، بیوه جوان و آسیب‌دیده فرد (نورا موانسا) است که عمه‌های شولا با او رفتار وحشتناکی دارند. آنها او را متهم می‌کنند که با بی‌مسئولیتی و غفلت، فرد را به سمت مرگ سوق داده است و سعی می‌کنند از این اتهام به صورت مالی استفاده کنند و او و بستگانش را از هرگونه ادعایی نسبت به دارایی فرد محروم کنند. در واقعیت، شرایط مرگ فرد نه مبهم به نظر می‌رسد و نه مشکوک. تلویحاً گفته می‌شود که او در یک فاحشه‌خانه، احتمالاً در حین مقاربت، نه چندان دور از جاده‌ای که جسدش پیدا شد، مرده است. نیونی می‌توانست «در شدن یک مرغ شاخدار» را به عنوان یک راز جنایی، یک معمای جنایی در خانه تشییع جنازه بازی کند. مطمئناً کمبودی از مظنونین یا انگیزه‌ها در مورد فرد منفور وجود ندارد. اما در واقع فقط دو راز در اینجا وجود دارد: شولا و دخترعموهایش چگونه، در میان این همه تظاهر، حقیقت را آشکار خواهند کرد؟ و این چه ربطی به عنوان عجیب و غریب و فراموش نشدنی فیلم دارد؟

این دو پاسخ عمیقاً و به طور تخیلی در هم تنیده شده‌اند و اهمیت ویژه مرغ شاخدار را می‌توان، مانند زخم‌ها و جراحات ناشی از سوء استفاده، در اعماق مه حافظه یافت. پایان‌بندی هیجان‌انگیز و وهم‌آور باید دیده و شنیده شود تا باور شود. همین کافی است که بگوییم این شولا مطمئناً جادوگر نیست، اما در پایان نمی‌توان انکار کرد که او - و نیونی - ظرفیت عمیقی برای جادو دارند.