در بازی، معیاری به نام «پینگ» مدت زمانی را که طول میکشد تا اطلاعات از کنسول شما به شبکه منتقل شده و دوباره برگردد، اندازهگیری میکند. اگر در حال انجام بازی فوتبال آنلاین هستید و دکمهای را فشار میدهید که باعث میشود مهاجم شما شوت بزند، پینگ مدت زمانی است که طول میکشد تا شوت روی صفحه نمایش داده شود. هرچه پینگ بیشتر باشد، بازی پاسخگویی کمتری دارد. در پینگهای بسیار بالا، تاخیر میتواند باعث «بیماری تاخیر ورودی» شود، احساسی بیثبات که در آن دنیای روی صفحه دیگر کاملاً با آنچه انگشتان شست شما به آن میگویند مطابقت ندارد. در این لحظات، یک سردرگمی شدید و تقریباً وجودی به وجود میآید که معمولاً با خشم همراه است.
به نظر میرسد سیاستمداران آمریکایی که در زمینه سیاست خارجی کار میکنند، نوعی بیماری تاخیر ورودی را تجربه میکنند. آنها دکمههایی را فشار میدهند که زمانی الهامبخش مردم بود، اما پاسخی را که انتظار دارند دریافت نمیکنند. به عنوان مثال، وقتی سیاستمداران میگویند که ما باید از حقوق و آزادیهای یک ملت مستقل مانند اوکراین دفاع کنیم، آیا این کلمات هنوز قدرت عاطفی کافی برای متقاعد کردن آمریکاییها برای تامین مالی سالها برای ارتش اوکراین را دارند؟
پاسخها چندان روشن نیستند. در سال 2022، در آغاز جنگ، تنها هفت درصد از آمریکاییها فکر میکردند که ایالات متحده بیش از حد از اوکراین حمایت میکند. در اواخر فوریه، تنها یک هفته قبل از تنشزدایی معکوس ترامپ-ونس-زلنسکی، این رقم به سی درصد افزایش یافته بود. اینها هنوز هم آمار نظرسنجی قابلتوجهی برای هر چیزی در آمریکا هستند، چه رسد به حمایت از یک درگیری مسلحانه. اما به نظر میرسد تغییری وجود دارد، تغییری که محدود به رایدهندگان عمدتاً جمهوریخواه نیست که موضع خود را در مورد اوکراین و زلنسکی تغییر دادهاند. برای اولین بار در دهههای اخیر، یک رئیسجمهور نه تنها در مورد چرایی دخالت ما در درگیریهای مسلحانه خاص، بلکه در مورد نقش اساسی آمریکا به عنوان پلیس جهان نیز سؤال میکند. چه تعداد از آمریکاییهایی که از تورم و آنچه بسیاری آن را فساد افسارگسیخته دولتی میدانند، ناامید شدهاند، تعجب خواهند کرد که چرا دلارهای مالیاتی آنها به خارج از کشور فرستاده میشود؟
از زمان شکست عراق، آمریکاییها به طور قابلدرکی از درگیریهای نظامی طولانیمدت، حتی آنهایی که هیچ نیروی آمریکایی در آن حضور ندارد، محتاط شدهاند. با ادامه درگیریها، سیاستمداران گاهی اوقات سعی میکنند با لفاظی در مورد دموکراسی، آزادی و شیوه زندگی آمریکایی، مردم را بسیج کنند. جو بایدن این نگرانیها را موضوع سخنرانی خود در سال 2024 در مورد وضعیت اتحادیه قرار داد. او گفت: «تاریخ در حال تماشا است.» «اگر ایالات متحده اکنون کنار بکشد، اوکراین را در معرض خطر قرار میدهد، اروپا را در معرض خطر قرار میدهد، جهان آزاد را در معرض خطر قرار میدهد و دیگرانی را که میخواهند به ما آسیب برسانند، جسور میکند.» لحظاتی وجود دارد که چنین لفاظیهایی کارساز بوده است. در سال 1990، حمله عراق به کویت برای برانگیختن حمله آمریکا به خلیج فارس کافی بود. رئیسجمهور جورج اچ. دبلیو بوش، با اعلام این عملیات، گفت که این اقدام با تجاوز به یک کشور مستقل توجیه میشود: «صدام حسین به طور سیستماتیک به یک ملت کوچک که تهدیدی برای کشور خودش نبود، تجاوز کرد، غارت کرد و چپاول کرد.» اما او قول داد که با کمک آمریکا، «کویت بار دیگر آزاد خواهد شد.» جنگ، حداقل در آن زمان، محبوب بود. این کمک کرد که پوشش تلویزیونی آمریکا به تصاویر انتزاعی تبدیل شده بود: تصاویری دانهدار که رد موشکهای پاتریوت را در برابر آسمان شب سیاه نشان میداد. همچنین کمک کرد که جنگ در عرض شش هفته به پایان رسید، قبل از اینکه تاخیر ورودی بتواند ایجاد شود.
اوکراین پس از حمله روسیه از محبوبیت گستردهای در میان مردم آمریکا برخوردار بود، اما مجبور شده است با درد و زمان بسیار بیشتری مبارزه کند. بخشی از خستگی مردم ممکن است ناشی از بیکفایتی بایدن به عنوان یک برقرارکننده ارتباط باشد. اگر قرار بود آمریکا میلیاردها دلار به اوکراین بفرستد، او باید سالی یک بار با مردم مینشست و دفاعی هوشمندانه و کامل از جنگ ارائه میکرد. توجیهات آسان و واقعی قبلی در مورد اینکه چه کسی به چه کسی حمله کرده است و اینکه آیا باید به ولادیمیر پوتین اجازه داده شود که آزادانه در اروپا حکومت کند، به کلیشه تبدیل شد. توجیهات واقعبینانهتر، مانند این منطق که درگیری طولانیمدت در اوکراین ارتش روسیه را تضعیف میکند، برای سیاستگذاری خوب بسیار بدبینانه به نظر میرسید - بهویژه در مورد یک درگیری هستهای بالقوه. اما آیا این تغییر در تفکر در مورد اوکراین صرفاً محصول فرسایش و کارزار شخصی ترامپ برای تضعیف زلنسکی است؟ یا نشان میدهد که مردم بیشتر از آنچه سیاستمداران جنگطلب تصور میکردند، انزواطلب هستند؟
سهشنبه شب، ترامپ سخنرانی بیربطی برای کنگره ایراد کرد و سناتور الیسا اسلاتکین، از میشیگان، پاسخ حزب دموکرات را ارائه داد. او خود را به عنوان یک مامور سابق سیا معرفی کرد که «سه دوره در عراق خدمت کرده است» و گفت که خوشحال است که رونالد ریگان، به جای ترامپ، در دوران کودکی او رئیسجمهور بوده است، زیرا «ترامپ ما را در جنگ سرد شکست میداد.» او همچنین در مورد اینکه چگونه «امنیت و رفاه ما» و همچنین «دموکراسی ما» «آرمان جهان» بوده است، صحبت کرد. در حالی که تماشا میکردم، با خود فکر کردم که مخاطب مورد نظر چه کسی است؟ آیا ایمان به استثناگرایی آمریکایی هنوز میتواند مردم را به اقدام تشویق کند؟ آیا اشباح روسیه، چین و کره شمالی واقعاً مردم ایالات متحده را میترسانند؟ اکثر آمریکاییها میدانند که این سه کشور دشمن ما هستند، اما آیا میدانند چرا، جدا از برخی پیامهای مبهم در مورد دموکراسی و آزادی از دیکتاتورها؟
به نظر میرسد ترامپ میداند که مخاطرات شدید، عدم قطعیت و درگیریهای بین فردی چیزی است که مخاطب را درگیر نگه میدارد. همانطور که اسلاتکین و بسیاری دیگر اشاره کردهاند، این دولت به فصل دوم یک شوی تلویزیونی واقعنما تبدیل شده است، با ترامپ به عنوان ستاره و تهیهکننده اجرایی، و ثروتمندترین مرد جهان برای نگه داشتن مخاطب در حالت تعلیق. هیچ یک از ما نمیدانیم که آیا ترامپ واقعاً منظورش از آنچه میگوید - در مورد تعرفهها، یا تلاش برای تبدیل غزه به یک استراحتگاه ساحلی، یا قطع حمایت از اوکراین و رها کردن *ناتو* در خیابان - چیست.
پس از اینکه دیدار هفته گذشته در دفتر بیضی با زلنسکی به یک مسابقه فریاد تبدیل شد، ترامپ رو به دوربینهای خبری کرد و گفت: «این یک برنامه تلویزیونی عالی خواهد بود.» حق با او بود. در حالی که مفسران هوشیارتر نگران خطرات منفجر کردن هشتاد سال دیپلماسی دقیق بودند، مفسران آنلاین به این نمایش توجه کردند. آیا این دیدار صحنهسازی شده بود؟ آیا خبرنگاری که از زلنسکی پرسید آیا کت و شلوار دارد، این خطوط را به او داده بودند؟ آیا قرار بود معاون رئیسجمهور، جی. دی. ونس، برای دوربینها عصبانی شود؟ اصلاً چرا دوربینها آنجا بودند؟ تنها تفاوت بین این مفسران و خلاصهنویسان «مدل برتر بعدی آمریکا» از دهه ۲۰۱۰ این است که خلاصهنویسان میتوانستند یک جوک بسازند.
به طور معمول، این بحث مطرح میشود که تمام دروغها و اطلاعات نادرست ترامپ، همراه با سرزنشهای درستکارانه لیبرالها، منجر به حساسیتزدایی گسترده شده است، در مورد همه چیز، از سی و چهار محکومیت جنایی ترامپ گرفته تا لفاظیهای نژادپرستانه او. من فکر نمیکنم این واقعاً حساسیتزدایی باشد - مردم به شدت به ترامپ اهمیت میدهند، به هر حال - بلکه، یک مورد جمعی از بیماری تاخیر ورودی است. اگر مردم ندانند چیزی که میبینند واقعی است یا نه، ایدههای مرتبط با تصاویر انتزاعی به نظر میرسند. کلمهای مانند «حاکمیت» برای کسی که نمیتواند مطمئن باشد که آیا درگیری در دفتر بیضی واقعی است یا اینکه چیزی است که طرفداران کشتی حرفهای آن را «کار» مینامند - یک درگیری نوشته شده برای پیشبرد یک خط داستانی - چه معنایی دارد؟
وقتی زلنسکی از ونس پرسید که آیا برای دیدن جنگ به اوکراین رفته است، ونس با تردید پاسخ داد: «من در واقع داستانها را تماشا کردهام و دیدهام.» مردم آمریکا در همان موقعیت هستند: ما داستانها را تماشا میکنیم و میبینیم. ما آنها را نه به عنوان بخشی از یک روایت واحد، بلکه به عنوان تکههای انتزاعی از رسانه دریافت میکنیم که باید به اشتراک گذاشته شوند و در مورد آنها نظر داده شود. همانطور که در اواخر سال 2023 نوشتم، ما اکنون به فیلمهای تلفن همراه و دوربینهای مداربسته متکی هستیم تا واقعیت را به ما نشان دهند. این فیلمها معمولاً «اصیل» و فوری تلقی میشوند - درست همانطور که پخشکنندگان زنده «اصیلتر» از پخشهای خبری دیده میشوند. اوکراین چند موفقیت اولیه در مبارزه برای جلب توجه آنلاین داشت. تکهای از یک سرباز اوکراینی در جزیره مار که به یک مهاجم روسی میگوید گمشو، به اندازه پایان هر فیلم مارول، ویروسی و مورد مناقشه بود. با این حال، از آن زمان، اوکراین همان حجم از ویدیوهای جذاب را تولید نکرده است. وقتی اکثر آمریکاییها به درگیری اسرائیل - هفتم اکتبر و غزه - فکر میکنند، کشتار و کودکان مرده را تصور میکنند. وقتی به جنگ در اوکراین فکر میکنند، آشناترین تصویر، تصویر زلنسکی، بازیگر سابق است. مهم نیست که مردم اوکراین چقدر رنج کشیدهاند، درک آمریکاییها از آنها بیشتر توسط الگوریتمهایی تعیین میشود که رسانههای اجتماعی را دیکته میکنند.
زمانی که من در مدرسه ابتدایی بودم، در اوایل دهه نود، ژئوپلیتیک را میشد به داستانهای سادهای تقلیل داد: کمونیسم و شوروی اقتدارگرا بد بودند و دموکراسی آمریکایی خوب بود. پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، نقشه کلاس پنجم من امپراتوری را به دهها کشور جدید تقسیم کرد که اکنون باید پایتختهای آنها را حفظ میکردیم. همه ما یاد گرفتیم که «کییف» را به طور نادرست تلفظ کنیم. یادم میآید که احساس خوشحالی زیادی میکردم، زیرا همه آن افراد پشت پرده آهنین آزاد بودند. اگر از من میپرسیدید که «آزاد» به چه معناست، احتمالاً چیزی در مورد صفهای نان و ساختمانهای زشت میگفتم. اما، در آن دوره پس از جنگ سرد، به نظر میرسید که همه موافق بودند که ما از کمونیستها آزادتر بودهایم و وظیفه ما این است که این آزادی را به هر کسی که میتوانیم برسانیم. دیدگاه پایدار آمریکا از جهان متکی به این باور بود که خیر و شر به وضوح مشخص شدهاند - باوری که حفظ آن در نبود اطلاعات پیچیده آسانتر بود. امروز، هر امیدی به چنین روایتهای جمعی با اینترنت و دموکراتیزاسیون انفجاری آن از بین رفته است. کلماتی مانند «حاکمیت»، «دموکراسی» و «آزادی» در چنین شرایطی چه شانسی دارند؟