شایعات ماهها بود که شنیده میشد: دولت ترامپ قصد دارد به سراغ دانشگاهها بیاید. در هفتههای پس از آنکه رئیسجمهور نخستین دستورات اجرایی خود را در این دوره صادر کرد، اثرات آن در دنیای آکادمیک من نمایان شد: کنفرانسی در راتگرز (Rutgers) دربارهٔ کالجها و دانشگاههای سیاهپوستان لغو شد؛ دانشجویان تحصیلات تکمیلی دارای ویزا از استادی که میشناسم پرسیدند که آیا سفر برایشان امن است یا خیر؛ یکی از همکارانم در یک دانشگاه دولتی دربارهٔ دانشجوی کارشناسیای پیام داد که در دفترش گریه میکرد و نگران وضعیت شغلی خود بود. اخباری از پروژههای اقلیمی در معرض خطر، ناپدید شدن (و گاهی دوباره ظاهر شدن) صفحات مربوط به اعطای کمکهای مالی در حین درخواست افراد برای آنها و ممانعت از برنامههای علمی مختلف، از جمله برنامهای در مرکز بهداشت مادران کلمبیا (Columbia) که به بررسی چگونگی کاهش نرخ مرگ و میر مادران در آمریکا میپرداخت، به گوش میرسید.
جلسهای در دانشگاه ییل (Yale)، جایی که من تدریس میکنم، برای بحث دربارهٔ تأثیر سیاستهای دولت ترامپ، به دلیل علاقهٔ زیاد اعضای هیئت علمی، مجبور شد به سالن بزرگتری منتقل شود. پس از گوش دادن به توصیفی گزنده از پیامدهای مالی دستورات دولتی، مبهوت و متحیر شدیم. واقعیت بسیار بدتر از آن چیزی بود که تصور میکردیم. من یک برنامهٔ کوچک برای دانشجویانی اداره میکنم که میخواهند ویراستار و نویسنده شوند. در بحبوحهٔ این عدم اطمینان، آن شب تا دیروقت بیدار ماندم تا بفهمم در صورت کاهش بودجهام، کدام بخشها را باید حذف کنم. سرانجام متوجه شدم که هیچ راه حل خوبی وجود ندارد؛ در آن صورت، مجبور میشدم کل برنامه را لغو کنم.
محافظهکاران از زمانی که دولت فدرال به طور جدی شروع به تأمین بودجهٔ دانشگاههای آمریکا در اواسط قرن بیستم کرد، در تلاش بودهاند تا آنها را تغییر دهند. اما اکنون به نظر میرسد دولت ترامپ آمادهٔ نابودی آن است. این دولت دستورات اجرایی گستردهای صادر کرده و به اصطلاح «ادارهٔ کارایی دولت» را برای کاهش بودجه، برچیدن طرحهای گوناگونی، برابری و شمول، و مداخله در سیاستهای دانشگاهی به کار گرفتهاست. در ۷ مارس، دولت اعلام کرد که ۴۰۰ میلیون دلار از کمکها و قراردادهای فدرال را از دانشگاه کلمبیا پس میگیرد و ادعا میکند که این دانشگاه «اقدام مستمری» برای محافظت از حقوق مدنی دانشجویان یهودی در محوطهٔ دانشگاه در جریان اعتراضات علیه جنگ غزه انجام ندادهاست. نتیجهٔ این امر، اگر همه چیز پیش برود، چیزی جز کاهش دائمی دانشگاههای تحقیقاتی و براندازی اصول آزادی بیان در هستهٔ اصلی کشور نخواهد بود.
این حمله به آموزش عالی پروژهای است که مدتهاست برای محافظهکاران همسو با ترامپ در حال آماده شدن بودهاست. کریستوفر روفو (Christopher Rufo)، معمار اصلی این حمله، صراحتاً دربارهٔ این استراتژی صحبت کردهاست: استفاده از فشار مالی برای قرار دادن دانشگاهها در «وحشت وجودی»، بهگونهای که تبعیت از آن تنها گزینهٔ عملی به نظر برسد و آنها را مجبور به برچیدن برنامهها و تغییر شکل استخدام و برنامههای درسی کند. آقای روفو، که مدت کوتاهی پس از انتخاب مجدد دونالد ترامپ، به مار-ئه-لاگو (Mar-a-Lago) دعوت شد تا دربارهٔ اصلاحات آموزش عالی بحث کند، دانشگاهها را «تسخیرشده» توسط ایدئولوژی چپگرا میداند و این ایده را رد میکند که گوناگونی هدفی ارزشمند است. او یک بازسازی رادیکال در علوم انسانی را پیشبینی میکند و چارچوبهای کنونی را با چیزی که او بهطور گیجکنندهای «مدل کلاسیک» مینامد، جایگزین میکند و در عین حال اعضای هیئت علمی محافظهکار بیشتری را به کار میگیرد.
البته این حمله در خلأ رخ نمیدهد. دههها حملات محافظهکارانه، مردم را آماده کردهاست تا دانشگاهها را به عنوان مراکز نخبهگرای القای ایدئولوژی ببینند. این حملات حداقل به دورهٔ وحشت سرخ در دههٔ ۱۹۵۰ برمیگردد، زمانی که اساتید مارکسیست مظنون مجبور شدند در برابر سنا شهادت دهند (و افبیآی اطلاعات تحقیرآمیزی دربارهٔ ۴۰۰ معلم و استاد به کارفرمایانشان درز داد). اما اخیراً این حملات به یک کارزار استراتژیک و با بودجهٔ مناسب تبدیل شدهاند. الن شرکر (Ellen Schrecker)، مورخی که به مطالعهٔ آموزش عالی و سرکوب سیاسی میپردازد، در مقالهای در سال ۲۰۲۳ خاطرنشان کرد: «در طول جنگهای فرهنگی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰... خیرین دستراستی میلیونها دلار برای شیطانی جلوه دادن آموزش عالی هزینه کردند، زیرا آن را آلوده به "درستی سیاسی" میدانستند که طرفدارانش ظاهراً یک برند جزماندیشانه از سیاستهای هویتی چپگرا را ترویج میکردند و در عین حال آزادی بیان و گفتمان محافظهکارانه را در محوطههای دانشگاهی خود سرکوب میکردند.»
آقای ترامپ و متحدانش این پیام را با شدت بیشتری تکرار کردهاند و بیاعتمادی جمهوریخواهان را به دانشگاهیان دامن زدهاند، حتی در حالی که هزینههای سرسامآور تحصیل، مؤسسات خصوصی را بیشتر از دسترس خارج میکند و همهگیری، بدبینی نسبت به تخصص را عمیقتر کردهاست. نظرسنجیهای گالوپ (Gallup) نشان داد که در سال ۲۰۱۵، ۵۷ درصد از آمریکاییها اعتماد زیادی به آموزش عالی داشتند، رقمی که تا سال ۲۰۲۳ به ۳۶ درصد کاهش یافتهاست. در میان جمهوریخواهان، این رقم از ۵۶ درصد به ۲۰ درصد سقوط کرد. بخشی از این بیاعتمادی ناشی از این واقعیت است که از اواخر دههٔ ۱۹۹۰، تعداد اعضای هیئت علمی دانشگاه که خود را لیبرال میدانند افزایش یافتهاست، در حالی که تعداد میانهروها و محافظهکاران کاهش یافتهاست. اما این همچنین محصول کارزار جناح راست علیه دانشگاهها است، که آنها را به عنوان کانونهای پرورش ایدئولوژی باریکبینانه و متعصبانه به تصویر کشیدهاند که هیچ مخالفتی را برنمیتابد، نه به عنوان مکانهای بزرگ و پیچیدهای که هستند. در حالی که مواردی از جناح چپ دانشگاهی وجود داشتهاست که از روی غرور به دیدگاه خود متقاعد شده بود، واقعیت برای اکثر ما که در دانشگاه تدریس میکنیم، هیچ شباهتی به تصویری مخدوش که جناح راست ترسیم کردهاست، ندارد.
در واقع، اذعان به تفاوت کیفی بین هرگونه افراطیگری که جناح چپ در اجرای هنجارها و گفتار در محوطهٔ دانشگاه مرتکب شدهاست و تصمیم دولت فدرال برای استفاده از تمام قدرت دولتی برای جلوگیری از بیان چیزهایی که دوست ندارد، بسیار مهم است. هاری کونزرو (Hari Kunzru)، رمانینویسی که در دانشگاه نیویورک (N.Y.U) نویسندگی خلاق تدریس میکند، اخیراً به من گفت: «این تصور که این یک واکنش موجه به افراطیگریهای جناح چپ است، یک چارچوببندی مشروع نیست.» تخریب در حال انجام، یک واکنش سنجیده به اتهامات نقض حقوق مدنی یا یک اصلاح دقیق سیاستهای دانشگاهی نیست. در عوض، پتکی است که به یک مکانیسم بسیار پیچیده ضربه میزند. این امر پیامدهای واقعی و مخربی در سراسر خطوط حزبی خواهد داشت. این امر تخصصی را که به نفع آمریکا و جایگاه آن در جهان است، از بین خواهد برد. تحقیقات سرطان. بهداشت مادران. فناوریهای مرتبط با آب و هوا. همهٔ اینها بهطور مادی بدتر خواهند شد. تأثیرات اقتصادی بسیار زیاد خواهد بود. اما تأثیرات فرهنگی نیز چنین خواهد بود. آنچه واقعاً در اینجا اتفاق میافتد، حملهای به ایمان آمریکا به دانش به عنوان یک ارزش و یک کالای عمومی است که به ما کمک کردهاست.
در بیشتر تاریخ خود، دانشگاههای آمریکا در تقاطع تولید دانش و منافع ملی قرار داشتهاند. قانون موریل (Morrill Act) در سال ۱۸۶۲، که دانشگاههای اهدایی زمین را تأسیس کرد، یکی از نخستین تلاشهای فدرال برای گسترش دسترسی به آموزش عالی بود و کالجها را با نیازهای یک اقتصاد صنعتی رو به رشد همسو کرد. در سال ۱۸۹۰، قانون دوم موریل، بودجهای را برای کالجها و دانشگاههای سیاهپوستان فراهم کرد و این ایده را تقویت کرد که آموزش عالی یک کالای عمومی است، کالایی که نه تنها به افراد، بلکه به نیازهای گستردهتر کشور نیز خدمت میکند. اما جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بودند که اساساً دانشگاهها را به موتورهای قدرت دولتی تبدیل کردند و تحقیقات را به برتری نظامی و فناوری پیوند دادند.
تلاشهای جنگی ارزش استراتژیک تحقیقات آکادمیک را نشان داده بود. دانشگاهها نقش مهمی در پروژههایی مانند پروژهٔ منهتن (Manhattan Project) و توسعهٔ رادار ایفا کردند و نشان دادند که پیشرفتهای علمی ایجاد شده توسط تحقیقات دانشگاهی میتواند برتری نظامی را تعیین کند. در سال ۱۹۴۵، ونوار بوش (Vannevar Bush)، یکی از مدیران کلیدی علمی در زمان جنگ، استدلال کرد که دولت فدرال باید این مشارکت را در زمان صلح نیز حفظ کند، که منجر به ایجاد بنیاد ملی علوم (National Science Foundation) در سال ۱۹۵۰ شد. از آن زمان به بعد، آموزش عالی بخشی جداییناپذیر از تسلط آمریکا در صحنهٔ جهانی بود.
در دههٔ ۱۹۶۰، در پی پرتاب ماهوارهٔ اسپوتنیک (Sputnik) توسط روسیه، آمریکا دچار شور و اشتیاق ملی برای آموزش علمی و فناوری شد. بودجهٔ تحقیق و توسعهٔ فدرال به شدت افزایش یافت و نه تنها از پروژههای مهندسی و نظامی، بلکه از علوم اجتماعی، علوم انسانی و هنر نیز حمایت کرد. دانشگاهها به قطبهای تولید دانش مورد حمایت دولت تبدیل شدند. در سال ۱۹۵۷، بودجهٔ بنیاد ملی علوم ۴۰ میلیون دلار بود؛ تا سال ۱۹۶۸، این رقم به نزدیک به ۵۰۰ میلیون دلار افزایش یافته بود. این سرمایهگذاریها به اکتشافات فضایی، تحقیقات پزشکی، مجلات ادبی و دیپلماسی جهانی دامن زد. دانش در این دوران حزبی نبود؛ بلکه یک دارایی ملی بود.
با این حال، این ترتیب تناقضاتی نیز به همراه داشت. در حالی که دانشگاه از بودجهٔ عمومی برخوردار بود، حضور صداهای چپگرا در میان دانشجویان و اعضای هیئت علمی آن را به هدفی برای محافظهکاران تبدیل کرد، کسانی که، همانطور که توسط وحشت سرخ مشهود بود، از قبل به شدت به دانشگاهیان متمایل به چپ بیاعتماد بودند. رونالد ریگان (Ronald Reagan) جنبش آزادی بیان برکلی (Berkeley) را در کارزار خود برای فرماندار کالیفرنیا شدن هدف قرار داد. در اواخر دههٔ ۱۹۶۰، دولت ریچارد نیکسون (Richard Nixon) دربارهٔ کاهش بودجهٔ دانشگاهها به دلیل اعتراضات جنگ ویتنام در محوطههای دانشگاهی بحث کرد. اگرچه هرگز این کار را انجام نداد، اما بیش از ۱۰۰ نفر بدون تصدی به دلیل فعالیتهای سیاسی خود اخراج شدند و ایالتها لایحههایی را برای جرمانگاری شرکت در اعتراضات دانشگاهی در نظر گرفتند. در سال ۱۹۹۱، رئیسجمهور جورج اچ. دبلیو. بوش (George H.W. Bush) به «درستی سیاسی» به دلیل محدود کردن «ابتکار، گفتار و روحیه» و منجر شدن به «زورگویی» حمله کرد. اما در سطح وسیعتری به نظر میرسید که یک حس ضمنی در جناح راست وجود دارد که با وجود تمام مشکلاتش، دانشگاه تحقیقاتی مدرن از ارزش واقعی برخوردار است - حتی یک نقطهٔ قوت بزرگ برای آمریکا، دلیلی که مردم به اینجا میآیند، ابزاری برای قدرت نرم و در واقع یک ابزار برندسازی. همانطور که خود نیکسون در ابتدا بیان کرد، زمانی که لایحهٔ پیشنهادی مجلس نمایندگان برای پایان دادن به بودجهٔ فدرال به دانشگاههایی که اجازهٔ اعتراضات جنگی در محوطهٔ دانشگاه را میدادند رد کرد، انجام این کار «بریدن بینی خود برای انتقام از صورت خود» خواهد بود. او اصرار داشت که مسئولیت «باید بر عهدهٔ مدیران کالج باشد».
اکنون نه. آنچه در حال رخ دادن است این است که مفهوم خود دانشگاه تحقیقاتی به عنوان یک نهاد خودمختار مستقیماً مورد حمله قرار گرفتهاست. این تغییر چشمگیر است. اگر در طول جنگ سرد، دولت به دانشگاهها بودجه میداد تا آمریکا را تقویت کند، دولت دوم آقای ترامپ با آنها به عنوان تهدیدی رفتار میکند که باید برچیده شود. سؤال واقعی که محرک «اصلاحات» آنها است، این نیست که آیا حمایت فدرال از دانشگاهها باید ادامه یابد یا خیر، بلکه این است که آیا دانشگاهها اصلاً شایستهٔ وجود در شکل کنونی خود هستند یا خیر.
اگر دانشگاه همیشه به یک شکل یا شکل دیگر سیاسی بودهاست، چرا محافظهکاران باید به محافظت از آزادی فکری که در حال حاضر در مؤسسات عمدتاً لیبرال قرار دارد، اهمیت دهند؟ پاسخ صادقانه و آرمانگرایانه است: زیرا کار جدی و متفکرانهٔ بورسیه به نفع همهٔ ما است. زیرا آزادی آکادمیک این امکان را فراهم میکند که در زمانی که مؤسسات بر زندگی ما حکومت میکنند، از درون به نهادگرایی انتقاد شود. زیرا به روشنفکران و دانشمندان اجازه میدهد واقعیتهایی را که نسبت به آنها بیتفاوت شدهایم، زیر سؤال ببرند. زیرا فضایی را برای ارزشهایی ایجاد میکند که در خارج از بازار سرمایهداری زندگی میکنند. زیرا هنر و هنرمندان را در خود جای میدهد. بله، دانشگاه میتواند مانند هر جامعهٔ دیگری در هر کجا، تفرقهانگیز، سانسورکننده، گاهی اوقات بیش از حد از نظر ایدئولوژیک همگن باشد. اما وقتی کار میکند، به افراد آموزش میدهد که انتقادی، قدرتمندانه و بیباکانه فکر کنند. برای مثال، قویترین انتقاداتی که از مؤسسات ملی بهداشت (National Institutes of Health) شنیدهام، نه از سوی آقای ترامپ یا ایلان ماسک (Elon Musk) بلکه از سوی دانشگاهیانی بیان شدهاست که عملکرد آن را درک میکنند و چارچوب نظری برای تصور چگونگی اصلاح آن را دارند.
دستورات دولت ترامپ در لحظهای مخاطرهآمیز در آمریکا از راه میرسند - لحظهای از فناوریهای تحولآفرین، بحرانهای فزایندهٔ آب و هوایی و بیثباتی جهانی. این لحظهای است که بیشتر از دانشگاهها میخواهد، نه کمتر. رابین کلسی (Robin Kelsey)، رئیس سابق هنر و علوم انسانی در دانشگاه هاروارد (Harvard)، به من گفت: «مأموریت اصلی علوم انسانی مهمتر از همیشه است.» همانطور که او توضیح داد، علوم انسانی همانطور که ما میدانیم در واکنش به خشونتهای دو جنگ جهانی پدیدار شدند، دقیقاً به این دلیل که آن درگیریها نشان دادند که پیشرفت علمی پیشرفت اخلاقی را تضمین نمیکند. آموزش علوم انسانی به ما میآموزد که روایتهای غالب را زیر سؤال ببریم، تا تشخیص دهیم که چگونه روشهای خاصی از تفکر به برجستگی میرسند در حالی که سایرین از دید ناپدید میشوند.
دکتر کلسی نسبت به رها کردن علوم انسانی دقیقاً زمانی که درسهای آنها بیشتر مورد نیاز است، هشدار داد. او گفت: «یکی از تناقضات در قلب علوم انسانی این است که آنها قرار است همان شکگرایی، پرسشگری باز و امتناع از جزماندیشی را که علم به آن معروف است، تمرین کنند - در حالی که به سؤالات مربوط به معنا، فضیلت و اخلاق نیز میپردازند، که مدتها قلمرو دین بودهاست.» این تناقض باعث شدهاست که علوم انسانی هم ضروری و هم آسیبپذیر باشند، و در معرض حمله از سوی کسانی قرار گیرند که آنها را بیاهمیت یا از نظر سیاسی مشکوک میدانند. اما آنچه اکنون روشنتر از همیشه است این است که آقای روفو و دیگر ایدئولوگهای همسو با ترامپ در واقع میدانند که علوم انسانی و ارزشهای مدنی و زیباییشناختی که آنها بررسی میکنند، چقدر مهم هستند. دقیقاً به همین دلیل است که تلاش زیادی برای تحمیل مجموعهای از دیدگاههای نوستالژیک و پیشامدرن در قلب دانشگاه صرف میشود.
کاهش بودجهٔ کلمبیا و تهدید به کاهش بودجه، ترس و وحشت را در سالنهای دانشگاهی حاکم کردهاست. اگر نبرد بر سر دانشگاهها فقط مربوط به بودجه بود، ممکن بود این مبارزه متفاوت باشد. اما آنچه هدف قرار گرفتهاست، چیزی عمیقتر است: توانایی مؤسسات برای حفظ آزادیهایی که پایه و اساس دموکراسی ما را تشکیل میدهند. آقای ترامپ در مورد آزادی بیان تبلیغ کرد: «من تمام سانسورهای دولتی را متوقف کردهام و آزادی بیان را در آمریکا بازگرداندهام.» اما اشتباه نکنید: دولت او در تلاش است تا دانشگاهها را وادار به انطباق کند - و اعضای هیئت علمی آن را کاملاً متوقف کند از گفتن یا مطالعهٔ چیزهایی که نمیخواهند با صدای بلند گفته یا مطالعه شوند. از همه بدتر، دادستان موقت ایالات متحده برای ناحیهٔ کلمبیا، اد مارتین (Ed Martin)، اخیراً به رئیس مرکز حقوق دانشگاه جورج تاون (Georgetown University Law Center)، یک مؤسسهٔ کاتولیک، نوشت و گفت که «غیرقابل قبول» است که این مدرسه «D.E.I» را آموزش دهد (هر چه که باشد) و اعلام کرد که تا زمانی که جورج تاون برنامهٔ درسی خود را اصلاح نکند، دفتر او از استخدام - یعنی فهرست سیاه - دانشجویان آن خودداری خواهد کرد.
تهدید آشکار در اینجا این است که مؤسسات برای حفظ بودجهٔ خود، با گستردهترین اهداف دولت همسو خواهند شد. اما فراتر از آن، تهدید عمیقتری وجود دارد که شاعر لهستانی، چسلاو میلوش (Czeslaw Milosz)، در «ذهن اسیرشده» (The Captive Mind)، کاوش خود در مورد چگونگی سازگاری روشنفکران با رژیمهای اقتدارگرا، شناسایی کرد. آقای میلوش که تحت حکومت شوروی زندگی میکرد، مشاهده کرد که هنرمندان و محققان، بدون اجبار مستقیم، خواستههای رژیم را پیشبینی میکردند و رفتار خود را قبل از اینکه دولت حتی مجبور به مداخله شود، تنظیم میکردند. ترس آب و هوای درونی آنها را تغییر داد و به آنها دیکته کرد که چه چیزی را میگویند - و چه چیزی را نمیگویند.
این ترس، یا چیزی شبیه به آن، اکنون در حال استقرار در مؤسسات آمریکایی است. هفتهٔ گذشته، متقاعد کردن اساتید و مدیران دانشگاهی آسیبدیده برای صحبت با من دشوارتر شد، در حالی که پیش از این، بسیاری مشتاق بودند که در این مورد اظهار نظر کنند. این سکوت آموزنده بود. در یک جلسهٔ هیئت علمی که اخیراً در آن شرکت کردم، در یک اتاق با سقف بلند با چوبهای کنده کاری شده و پنجرههای ظریف نقاشی شده، اضطراب طنینانداز شد. به ما در مورد کاهش بودجه هشدار داده شد. اما زخم واقعی عمیقتر بود: این حس آرام و خزنده که چیزی بزرگتر - خود ایدهٔ دانشگاه به عنوان مکانی برای پرسشگری آزاد - در حال از بین رفتن بود. در دورانی که هم جناح راست و هم جناح چپ لحظاتی از پلیس گفتار و سختگیری ایدئولوژیک داشتهاند، برخی امیدوارند که این لحظه دانشگاهها را مجبور کند تا در تعهدات خود به پرسشگری باز تجدید نظر کنند، که به عنوان دعوتی برای مقاومت در برابر محدودیتهای فکری و اخلاقی عمل کند که نه تنها از طریق فرمان دولت بلکه از طریق سخت شدن ارتدوکسی داخلی نیز رخ میدهد.
اما نتیجهٔ محتملتر این است که این لحظه دامنهٔ آنچه ممکن است را محدود میکند، نه گسترش. زیرا آنچه ما شاهد آن هستیم فقط حملهای به دانشگاهیان یا مجموعهای از اصلاحات مالی یا یک تراز مجدد سیاسی دردناک نیست. این حملهای به شرایطی است که اجازه میدهد اندیشهٔ آزاد وجود داشته باشد. ما هنوز ممکن است بهای کامل آن را ندانیم، اما پیامدهای آن را برای دههها احساس خواهیم کرد.
مگان او’رورک سردبیر مجلهٔ ییل ریویو (The Yale Review) و استاد گروه زبان انگلیسی در دانشگاه ییل است.