© Getty Images
© Getty Images

مغزهای ما، خودِ ما - عملکردهای عصبی که تعیین می‌کنند چه کسی هستیم

مسعود حسین، متخصص مغز و اعصاب، راه‌هایی را بررسی می‌کند که آسیب و بیماری زندگی هفت بیمار را متحول کرده است.

از زمانی که الیور ساکس کتاب «مردی که همسرش را با کلاه اشتباه گرفت» را نوشت، حدود چهار دهه می‌گذرد. خاطرات پزشکی به عنوان یک ژانر انتشاراتی شکوفا شده است - که مغز محبوب‌ترین موضوع آن است. جدیدترین نویسنده‌ای که با استفاده از تجربه خود با بیماران برای روشن کردن عملکرد مغز، پا جای پای ساکس گذاشته است، عصب‌شناس دیگری به نام مسعود حسین است که کتاب قدرتمند و احساسی او عمیقاً به بررسی ماهیت هویت فردی انسان و چگونگی ارتباط آن با تعلق ما به یک گروه اجتماعی حامی می‌پردازد.

حسین در کتاب «مغزهای ما، خودِ ما»، استاد علوم اعصاب در دانشگاه آکسفورد، نحوه دگرگونی زندگی هفت بیمار با تجربیات بسیار متفاوت را در اثر آسیب و بیماری بررسی می‌کند. وجه اشتراک آن‌ها این است که همه با «احتمال بسیار واقعی [طرد اجتماعی] مواجه بودند، زیرا رفتارشان به‌طور چشمگیری تغییر کرده بود». او می‌نویسد: «در نتیجه اثرات شناختی اختلال مغزی، آن‌ها دیگر در شبکه‌های اجتماعی خود قابل قبول تلقی نمی‌شدند.»

انزوای ناشی از آن، ناراحتی ناشی از علائم عصبی را تشدید کرد. همه بیماران زمانی که خود و جامعه‌شان توضیح پزشکی مشکلات خود را آموختند، کمی تسکین یافتند، خواه علت اصلی قابل درمان باشد یا نباشد.

دیوید از فردی خونگرم و معاشرتی به فردی بی‌تفاوت و بیمارگونه تبدیل شد و نتوانست شغل یا دوستان خود را حفظ کند. مایکل حافظه معنایی خود را برای کلمات و اسامی از دست داد. با پیشرفت بیماری آلزایمر، تریش دچار توهم شد و تصور می‌کرد که شوهر قدیمی‌اش یک معشوق پنهانی است. زوال عقل فرونتوتمپورال باعث مهارگسیختگی قابل توجهی در سو شد که قبلاً آرام بود و به غریبه‌ها توهین می‌کرد و با یک لباس گاوچران صورتی و چکمه‌های پاشنه بلند پوست کروکودیل به نوبت بیمارستان خود می‌آمد.

وحید، که اصالتاً اهل پاکستان بود، دچار توهمات بینایی شد - که می‌توانست در شغلش به عنوان راننده اتوبوس فاجعه‌بار باشد. او می‌ترسید که دیوانه شود و در یک موسسه روانپزشکی بستری شود. افراد در حلقه اجتماعی او مشکوک بودند که توهمات او ناشی از تسخیر شیطانی توسط جن است. در نهایت، وحید به دارویی پاسخ داد که سطح یک انتقال‌دهنده عصبی را که در مغزش کاهش یافته بود، افزایش داد و به او اجازه داد دوباره با جامعه خود ارتباط برقرار کند.

وینستون، که خانواده‌اش در دهه 1950 از جامائیکا به لندن مهاجرت کرده بودند، دچار سکته مغزی شد که مانع از دیدن هر چیزی در سمت چپش می‌شد، بنابراین هنگام راه رفتن به افراد و اشیاء برخورد می‌کرد. دوستانش به این گمان که او ممکن است از اثرات سفلیس رنج ببرد، شروع به اجتناب از او کردند، زیرا علائم او با انتظارات آن‌ها از فردی که سکته مغزی کرده بود، مطابقت نداشت. پس از اینکه شواهد پزشکی به آن‌ها اطمینان داد که او از یک بیماری مقاربتی رنج نمی‌برد، جامعه کارائیب او را دوباره پذیرفت.

آنا، متولد لهستان، در نتیجه یک حمله نژادپرستانه غیر تحریک‌آمیز چند سال قبل، دچار کیست مغزی شد. در نتیجه، او آگاهی خود را از بازوی راست خود از دست داد، که به طرز شرم‌آوری از روی میل خود سرگردان بود و باعث می‌شد به طور نامناسبی به افراد دست بزند. خوشبختانه، عمل جراحی برای برداشتن کیست او را درمان کرد و او را قادر ساخت تا زندگی اجتماعی فعال خود را از سر بگیرد.

حسین به این واقعیت که وحید، وینستون و آنا مهاجر بودند، بسیار اهمیت می‌دهد. او می‌نویسد، آن‌ها نیز مانند او «با آنچه که نسل‌های بسیاری از خارجی‌های خونین هنگام ورود به بریتانیا مجبور بودند با آن مقابله کنند، مواجه بودند.»

حسین پس از ورود به سال 1968 به همراه خانواده‌اش از پاکستان شرقی (بنگلادش کنونی)، مجبور شد بر تعصبات قدرتمندی غلبه کند تا رشته انتخابی خود را دنبال کند. او به هشدار یکی از دوستانش توجهی نکرد: «تو سبزه هستی. عصب‌شناس سبزه وجود ندارد. تو یک خارجی هستی و موفق نخواهی شد. روماتولوژی را امتحان کن؛ آن‌ها گزینشی کمتری دارند.»

تعامل بین هویت‌های شخصی و اجتماعی فرد در قلب کتاب مغزهای ما، خودِ ما قرار دارد. او می‌نویسد: «با شروع یک بیماری عصبی که یک عملکرد شناختی اساسی را از بین می‌برد، می‌توانیم تمام آنچه را که مغزمان سال‌ها برای دستیابی به آن سخت تلاش کرده است، از دست بدهیم: ایجاد ارتباطاتی که ما را به عضویت در گروهمان رساند - و آن را حفظ کرد.»

خاطره‌نویسان پزشکی تمایل دارند مواردی را انتخاب کنند که بینش‌های بالینی چشمگیر و درمان دلسوزانه بیماران را به نمایش بگذارند - و حسین نیز از این قاعده مستثنی نیست. او مشکل عصبی زمینه‌ای را در هفت مورد برجسته تشخیص می‌دهد و در چندین مورد از طریق دارو یا جراحی به بهبودی دگرگون‌کننده دست می‌یابد. حتی زمانی که هیچ درمان موثری وجود ندارد، درک ماهیت عصبی اختلال به افراد و خانواده و دوستانشان کمک می‌کند.

این رویکرد به کتاب لحن خوش‌بینانه‌ای می‌بخشد که ممکن است به‌طور دقیقی تلفات غم‌انگیز بیماری مغزی در سراسر جهان را منعکس نکند. اما هر کسی که کتاب مغزهای ما، خودِ ما را بخواند، از یادگیری نقش عملکردهای عصبی اساسی در تعیین اینکه چه کسی هستیم، بهره‌مند خواهد شد. همانطور که حسین نتیجه‌گیری می‌کند، «آن‌ها بخش‌های حیاتی «جامعه ذهن» هستند که خود ما را خلق می‌کند، اما برای حفظ ما در جامعه نیز حیاتی هستند».

مغزهای ما، خودِ ما: آنچه بیماران یک متخصص مغز و اعصاب در مورد مغز به او آموختند اثر مسعود حسین Canongate £20, 288 pages

کلایو کوکسون نویسنده ارشد علمی FT است.