تصویرسازی از آکشیتا چاندرا / آتلانتیک. منابع: سپیا تایمز / گتی؛ فورت تایکاندروگا.
تصویرسازی از آکشیتا چاندرا / آتلانتیک. منابع: سپیا تایمز / گتی؛ فورت تایکاندروگا.

شجاعتی به اندازه یک کوله‌پشتی

اکنون، و تا چند سال آینده، ما به پل وایس‌های بسیار کمتری و بنجامین وارنرهای بسیار بیشتری نیاز خواهیم داشت.

شجاعتی به اندازه یک کوله‌پشتی

اینکه دویست و پنجاهمین سالگرد مبارزه برای استقلال این کشورِ آشفته فرا رسیده، نعمتی است. در واقع، برخی سالگردهای قابل توجه پیش از این سپری شده‌اند: در سپتامبر ۱۷۷۴، نمایندگان شهرستان سافک، ماساچوست، مجموعه‌ای از قطعنامه‌ها را تصویب کردند که اقتدار پارلمان را رد می‌کرد و سپس توسط اولین کنگره قاره‌ای تأیید شد. در نوامبر همان سال، کنگره استانی ماساچوست اجازه استخدام ۱۲۰۰۰ سرباز را صادر کرد. سالگردهای دیگری نیز در پیش است: تا یک ماه دیگر، آمریکایی‌ها دویست و پنجاهمین سالگرد نبردهای لکسینگتون و کنکورد را گرامی خواهند داشت.

این سالگرد نه تنها فرصتی برای منحرف کردن ذهن از سیاست کنونی یا فرصتی برای تأکید مجدد بر وحدت آمریکا در زمان تفرقه است، بلکه لحظه‌ای برای تأمل در شخصیت مردان و زنانی است که ایالات متحده را از مجموعه‌ای از مستعمرات ناآرام ساختند. این فکر اخیراً به ذهنم خطور کرد هنگامی که در آخرین جلسه هیئت امنای فورت تایکاندروگا شرکت کردم، که نزدیک به یک دهه عضو آن بوده‌ام.

فورت تای (Fort Ti)، برای کسانی که نمی‌دانند، در باریکه‌ای از زمین بین دریاچه جورج و دریاچه چمپلین در شمال ایالت نیویورک قرار دارد. این قلعه کوچک، نگینی است که توسط کوه‌ها احاطه شده و با عشق به عنوان یک موسسه خصوصی بازسازی و حفظ شده است. رهبری آن، موزه خود را به گونه‌ای گسترش داده که اکنون بهترین مجموعه نظامی قرن هجدهم در ایالات متحده، اگر نگوییم جهان، را در خود جای داده است. ده‌ها هزار نفر هر ساله از آن بازدید می‌کنند.

فورت تایکاندروگا که توسط فرانسوی‌ها در سال ۱۷۵۵ به عنوان پایگاهی برای عملیات علیه مستعمرات بریتانیا ساخته شد، شاهد محاصره‌ها، درگیری‌ها، حملات و کمین‌ها بود؛ ابتدا در جنگ هفت ساله و سپس در جنگ استقلال آمریکا. از آن زمان، رؤسای جمهور بارها از آن بازدید کرده‌اند. نویسندگان نیز: ناتانیل هاثورن مقاله‌ای مشهور درباره بازدیدهای خود از آنجا با یک مهندس جوان، باهوش و تازه فارغ‌التحصیل نوشت که ممکن است کسی جز رابرت ای. لی نباشد: «جوان فارغ‌التحصیل وست‌پوینت، با سخنرانی‌هایش درباره راولین‌ها، خاکریزهای بیرونی، زوایا و راه‌های سرپوشیده، آن را به مسئله‌ای از آجر و ملات و سنگ تراشیده تبدیل کرد که بر اساس اصول منظم خاصی چیده شده بود، و ارتباط زیادی با ریاضیات داشت اما هیچ ارتباطی با شعر نداشت.»

اثر مورد علاقه من در موزه، شیء ساده‌ای است – یک کوله‌پشتی متعلق به سربازی به نام بنجامین وارنر. او یادداشتی به آن الصاق کرده است:

این کوله‌پشتی را در طول جنگ انقلاب برای دستیابی به استقلال آمریکا حمل کردم. آن را به پسر بزرگم بنجامین وارنر جونیور می‌سپارم با این دستور که آن را نگه دارد و به پسر بزرگش منتقل کند و همینطور تا آخرین نسل. و تا زمانی که حتی رشته‌ای از آن باقی است، هرگز آزادی‌های خود را به یک مهاجم خارجی یا یک عوام‌فریب جاه‌طلب تسلیم نکنید. بنجامین وارنر، تایکاندروگا، ۲۷ مارس ۱۸۳۷.

ممکن است املای وارنر دقیق نبوده باشد، اما ارزش‌هایش محکم بود، و من اغلب به آن هشدار فکر می‌کنم – درباره مهاجمان خارجی، بله، اما همچنین درباره عوام‌فریبان جاه‌طلب.

بسیاری از مردم در طول انقلاب سر خود را پایین انداختند. جان آدامز به طور مشهور گفته است که فکر می‌کند یک سوم آمریکایی‌ها در آن زمان موافق، یک سوم مخالف و یک سوم بی‌طرف بودند. این درصدها ممکن است دقیق نباشند: آن گروه میانی – که مانند اکثر مردم، صرفاً امیدوار به ادامه زندگی بودند – ممکن است بزرگتر بوده باشد. و سپس کسانی بودند که نظرشان عوض شد – بندیکت آرنولد مشهورترین آنهاست، اما بسیاری دیگر نیز بودند، از دولتمردانی مانند جوزف گالووی گرفته تا افراد عادی‌تری که در میانه گرفتار شده بودند.

اما لحن توسط کسانی مانند جان مورتون تعیین شد، یکی از امضاکنندگان اعلامیه [استقلال] که پذیرفت «این به معنای گذاشتن طناب دار به گردن ماست، و بهتر است با شمشیر بمیریم تا اینکه مانند شورشیان به دار آویخته شویم». به ویژه، رهبری نجیب‌زاده انقلاب، با توجه به سابقه برخورد بریتانیا با شورشیان در ایرلند و اسکاتلند، می‌دانستند که ممکن است با از دست دادن خانه، آزادی و احتمالاً جان خود روبرو شوند. هنگامی که توماس جفرسون اعلامیه را با این کلمات به پایان رساند: «ما متقابلاً جان‌ها، ثروت‌ها و شرافت مقدس خود را به یکدیگر متعهد می‌شویم»، شوخی نمی‌کرد.

با این حال، بنجامین وارنر از طبقه نجیب‌زادگان نبود؛ او تنها یک کشاورز بود. او زندگی طولانی داشت، از ۱۷۵۷ تا ۱۸۴۶. سنگ قبر او، در گورستانی در کراون پوینت، نیویورک، کتیبه‌ای ساده دارد: «یک سرباز انقلابی و دوست بردگان». تنها می‌توان حدس زد که عبارت آخر به چه معنا بوده است، با توجه به اینکه نیویورک در مسیر راه‌آهن زیرزمینی قرار داشت.

وارنر یکی از آن سربازانی بود که از سال ۱۷۷۵ تا ۱۷۸۰ بارها خدمت کرد، به یک هنگ و سپس به هنگ دیگری پیوست، به کبک لشکر کشید، در نبرد لانگ آیلند و در نیوجرسی جنگید. در بین لشکرکشی‌ها، احتمالاً از مزرعه مراقبت می‌کرد. فراتر از آن، و کوله‌پشتی‌اش، چیز زیادی نمی‌دانیم، جز اینکه وظیفه‌اش را دید، آن را انجام داد، به خانه رفت و دوباره آن را انجام داد. به نظر نمی‌رسد زرق و برقی در او وجود داشته باشد، اما می‌دانست برای چه می‌جنگد و با چه چیزی حاضر بود بجنگد.

او چیزی برای آموختن به ما دارد. آمریکایی‌ها شاهد صحنه ناخوشایند نمایندگانی هستند که بیش از حد می‌ترسند جلسات عمومی برگزار کنند، جایی که ممکن است یا مورد انتقاد قرار گیرند یا بدتر از آن، مجبور شوند از رئیسی دفاع کنند که می‌دانند هر روز به کشور آسیب می‌رساند. ما سناتورهایی داریم که آگاهانه افراد غیرقابل اعتماد و فاقد صلاحیت را برای مهمترین مشاغل امنیت ملی کشور تأیید کردند زیرا از خشم پایگاه رئیس جمهور دونالد ترامپ می‌ترسیدند. ما روشنفکرانی را می‌بینیم که درباره فرار از کشور صحبت می‌کنند یا واقعاً این کار را انجام می‌دهند، نه به این دلیل که به هیچ وجه تحت تعقیب قرار گرفته‌اند، بلکه به دلیل فضای ترسناک. ما شرکت‌های حقوقی بزرگی مانند پل وایس (Paul Weiss) را داریم که در برابر دولتی که آنها را تهدید کرده تملق می‌گویند و به جای دفاع از حق افراد نامحبوب برای داشتن وکیل در دادگاه، ده‌ها میلیون دلار خدمات رایگان در حمایت از باورهایش ارائه می‌دهند.

نامی برای این وجود دارد: بزدلی. مطمئناً این یک نقص غیرمعمول نیست، اما تاکنون، به هر حال، به نظر می‌رسد با شرم همراه نبوده است، اگرچه ممکن است پشیمانی در نهایت فرا برسد. بزدلی، در هر صورت، صفتی است که گمان می‌رود شخصیت‌هایی که استقلال را برای ما به ارمغان آوردند، در نوادگان خود که زندگی نسبتاً آسانی داشته‌اند، تحقیر می‌کردند. شاید مجموعه سالگردهای دویست و پنجاهم باعث شود حداقل برخی از ما از کلیشه‌های تاریخی فراتر رفته و به وداع با خانواده‌ها، اسهال خونی و آبله، کشتار و نقص عضو وحشیانه در میدان‌های نبرد قرن هجدهم و ردپاهای خونین در برف فکر کنیم.

بالاتر از همه، ما باید از بزرگداشت‌های پیش رو، کمتر تجلیل از قهرمانی و بیشتر تجلیل از شجاعت بی ادعا را برداشت کنیم. اکنون، و تا چند سال آینده، ما به پل وایس‌های بسیار کمتری و بنجامین وارنرهای بسیار بیشتری نیاز خواهیم داشت.