تصویرسازی توسط نجیبه الغضبان
تصویرسازی توسط نجیبه الغضبان

سقط جنین و مادرانگی: آنچه بچه‌دار شدن درباره توهم کنترل به من آموخت

آنچه بچه‌دار شدن درباره توهم کنترل به من آموخت

من سقط جنین را در سه پرده تجربه کردم.

پرده اول، ویزیت بد بود: تکنسین محزون؛ خبر بالینی و سرراست – رشد برای هشت هفته کافی نیست و بدتر از آن، ضربان قلبی وجود ندارد. او بسیار متأسف بود؛ دکتر تماس خواهد گرفت.

پرده دوم، D&C بود، مخفف «اتساع و کورتاژ»: کاغذبازی، پرستاران مهربان و کارآمد، سرم و اتاق استریل – همه از فولاد ضد زنگ و نورهای درخشان، رکاب‌های محکم و روپوش‌های کاغذی – و تراشیدن آنچه قرار بود فرزندم باشد از رحمم.

پرده سوم، یک D&C دیگر بود: همانند دفعه قبل، اما حالا حتی کمتر باوقار، به نوعی، چون مگر یک بار سقط کردن کافی نیست؟ گفتند بافت اضافی وجود دارد؛ گاهی این اتفاق می‌افتد.

من نسخه ارتقا یافته را سفارش نداده بودم، سقط جنین به همراه یک سقط جنین دیگر.

روزی که فهمیدم بارداری‌ام به پایان رسیده، اول مارس ۲۰۲۲ بود، اما بیشتر آن را به عنوان روز سخنرانی وضعیت کشورِ پرزیدنت جو بایدن به یاد دارم. وقتی من و همسرم، مایک، از مطب دکتر خارج شدیم، آفتاب نیمروزی از اشک‌هایم منعکس می‌شد، مایک گفت احساس می‌کند می‌خواهد بالا بیاورد.

چند خیابان در مرکز شهر دی.سی. دست در دست هم قدم زدیم. سپس به سر کار برگشتم و منتظر سخنرانی بایدن ماندم. در حالی که منتظر بودم، دکتر طبق قولش تماس گرفت. دفترچه یادداشت خبرنگاری‌ام را برداشتم و به کنجی پناه بردم تا او گزینه‌هایم را برایم توضیح دهد.

او گفت، می‌توانی صبر کنی تا به طور طبیعی سقط کنی، اما این گزینه را توصیه نکرد. توضیح داد که ممکن است روزها، هفته‌ها، حتی ماه‌ها طول بکشد تا بدنت متوجه شود که رشد جنین متوقف شده است، و بیشتر افراد با انتظار کشیدن مشکل دارند.

گزینه بعدی مصرف قرصی بود که روند دفع خون، سلول‌ها و بافت را آغاز می‌کند؛ او می‌توانست نسخه را بفرستد و من می‌توانستم روند را در خانه شروع کنم. مطبش به من داروهایی برای مدیریت اضطراب، مدیریت تهوع و مدیریت درد می‌داد. هر چند ساعت یک بار با آنها تماس می‌گرفتم تا از پیشرفتم مطلعشان کنم.

گزینه نهایی D&C بود، روشی که برای پایان دادن به بارداری‌ها نیز استفاده می‌شود، هرچند در آن زمان این را نمی‌فهمیدم. او توضیح داد که باید منتظر یک نوبت خالی در برنامه بمانم، که ممکن است چند روز طول بکشد، اما بعد سریع و نسبتاً بدون درد خواهد بود؛ می‌آمدم، تحت آرام‌بخشی عمیق قرار می‌گرفتم، بافت از رحمم تراشیده می‌شد و همان روز به خانه می‌رفتم.

توصیه او قرص بود – D&C گاهی اوقات می‌تواند منجر به ایجاد اسکار شود – اما انتخاب با من بود. احساس درماندگی می‌کردم، نمی‌دانستم جز گریه کردن چه کار کنم. اما کاری را کردم که اغلب هنگام ناراحتی انجام می‌دهم، و شروع به درد دل بیش از حد با دوستان و خانواده‌ام کردم.

هر چهارشنبه شب، یک تماس ویدیویی ثابت با پنج زن دیگر دارم، همه دوستان دوران دانشگاه. این سنت به عنوان یک هوس یکباره در طول همه‌گیری آغاز شد اما اکنون وارد پنجمین سال خود شده است. گاهی اوقات یک هفته را جا می‌اندازیم و به ندرت هر شش نفرمان حاضر می‌شویم، اما تقریباً هر چهارشنبه شب ساعت ۸:۳۰، ترکیبی از ما به صورت مجازی برای غیبت و صحبت درباره زندگی‌مان ملاقات می‌کنیم.

بین ما، ۲۴ بار باردار شده‌ایم و در مجموع ۱۴ فرزند به دنیا آورده‌ایم.

این آمار – شش زن، ۲۴ بارداری، ۱۴ فرزند – هر بار که به ذهنم می‌رسد، نفسم را بند می‌آورد، اما نباید اینطور باشد. طبق کتابخانه ملی پزشکی، تا یک‌چهارم بارداری‌های شناخته‌شده به سقط جنین ختم می‌شوند، و برخی تحقیقات نشان می‌دهد که تعداد واقعی ممکن است بسیار بیشتر باشد، زیرا برخی زنان بدون اینکه بدانند باردار بوده‌اند، سقط می‌کنند. و بیشتر ما در دهه ۳۰ زندگی‌مان بودیم – اگر نگوییم «سالمند» یا «سن بالای باروری»، به زبان متخصصان زنان و زایمان – زمانی که باردار شدیم.

و بنابراین، در بدشانسی دیگران، من خوش‌شانس بودم. چون دوستانم آشکارا درباره برخی از سخت‌ترین لحظاتشان صحبت کرده بودند، در طول لحظات سخت خودم کمتر احساس تنهایی کردم.

گاهی به یکی از این دوستان فکر می‌کنم، کسی که در سال ۲۰۱۹ سه بار سقط کرد، به عنوان تجسم انسانی گزینه‌های «وقتی سقط می‌کنی چه کار کنی» که دکترم درباره‌شان صحبت کرده بود. جز اینکه دوست من هیچ‌کدام از آن گزینه‌ها نبود. او گزینه «دال» بود، همه موارد. و او یک شخص واقعی بود که برای هر فقدان سوگواری کرده بود.

او توضیح داد که زمانی که به طور طبیعی سقط کرده بود، بهترین حالت بود – فهمیدن خبر بد از طریق گرفتگی‌ها و خونریزی – اما چون این گزینه برای من نبود، قطعاً D&C را توصیه کرد. او برای یکی از سقط‌هایش قرص مصرف کرده بود، اما دچار خونریزی شدید شده بود، که به این معنی بود که او را با عجله به بیمارستان رسانده بودند برای چیزی که در نهایت به هر حال به D&C ختم شد.

با دوست دیگری تماس گرفتم، یک روزنامه‌نگار همکار که هشت دوره آی‌وی‌اف (IVF) انجام داده بود تا پس از طلاق به تنهایی بچه‌دار شود. او نیز دو سقط جنین داشت – از جمله یکی در طول فرآیند آی‌وی‌اف – و دقت بالینی D&C را در میان تمام متغیرهایی که نمی‌توانست کنترل کند، آرامش‌بخش یافته بود. او گفت: «نمی‌خواهی در خانه، تنها، با آن کثافت‌کاری سر و کار داشته باشی.»

حق با او بود. تحمل درد من پایین است و با کوچکترین اشاره‌ای به استفراغ وحشت می‌کنم. (شاید بزرگترین دستاورد والدینی من زمانی بود که به دختر ۴ ساله‌ام یاد دادم با اولین اشاره شوم به دل‌درد نیمه‌شب، کاملاً خودش را به دستشویی برساند). خودم را در حمام طبقه بالایمان تصور کردم، در حال دفع لخته‌های خون به اندازه توپ گلف، عرق‌ریزان و در حال مبارزه با عق زدن‌های خشک، و تلاش برای تشخیص از طریق مشاوره از راه دور که آیا همه اینها «طبیعی» است – فقط یک صحنه حذف شده به‌خصوص خونین از فیلم *جیغ* – یا اینکه در آستانه خونریزی تا حد مرگ هستم.

دوباره تماس گرفتم و یک D&C برنامه‌ریزی کردم.

اندوه من غافلگیرکننده، پوچ‌گرا و غیرخطی بود.

به دفترم برگشتم و آن شب درباره سخنرانی بایدن نوشتم. به یاد دارم که به اطراف اتاق خبر نگاه کردم و همکارانم در *واشنگتن پست* را دیدم که بزرگترین نگرانی‌شان به نظر می‌رسید این بود که دبیران ما پیتزا را از کجا سفارش داده‌اند، و در سکوت از خود پرسیدم، *چطور نمی‌دانید در بدن من چه می‌گذرد؟* اما همچنین حدود ۳۵ اینچ مطلب، تمیز، سریع و سر موعد تحویل دادم.

زمانی که بالاخره چند روز بعد به نوبت D&C خود رسیدم (اولین نوبت موجود)، احساس می‌کردم مانند حوله ساحلی هستم که چلانده شده – زبر از شن، اما همچنین مرطوب و چروکیده. همانطور که فرم‌های مربوطه را پر می‌کردم و تأیید می‌کردم که بله، می‌فهمم خطر نادر عوارض تهدید کننده زندگی وجود دارد – در دلم به تلخی خندیدم که این دیگر واقعاً بدشانسی بزرگی خواهد بود – نتوانستم جلوی خنده تلخ خودم را بگیرم وقتی پرستار را صدا زدم. گفتم: «فرم‌های اشتباهی به من دادید. اینها می‌گویند من برای سقط جنین (عمدی) اینجا هستم؛ من برای سقط جنین (غیرعمدی) اینجا هستم.»

یک نیم‌لبخند سریع چهره‌اش را به قرص ماهی از همدلی تبدیل کرد: او گفت، این روش سقط جنین (عمدی) است. شما از دست دادن بارداری را تجربه کرده‌اید، اما از نظر فنی در حال انجام سقط جنین (عمدی) هستید. البته که این را از نظر عقلی می‌فهمیدم، اما در آن لحظه، همه چیز خیلی وارونه به نظر می‌رسید. من سقط جنین (عمدی) نمی‌خواستم. من بچه می‌خواستم. اما اوضاع آنطور که من می‌خواستم پیش نرفته بود.

سوءتفاهم‌های دیگری هم قبل از عمل واقعی وجود داشت. کتابی با خودم آورده بودم، *ولادیمیر* اثر جولیا می جوناس، که به عنوان اولین رمان «تیزبینانه» درباره سیاست‌های جنسی و قدرت در دانشگاه در دوران #MeToo تبلیغ شده بود؛ تحسین منتقدان را به دست آورده بود. جلد آن، به سادگی، نیم‌تنه برهنه مردی بی‌چهره را نشان می‌داد که کج و کوله نشسته بود، و یکی از پرستاران شوخی مهربانانه و گذرا درباره مطالعه «داغ» من کرد.

برهنه جز یک روپوش، با سرمی در بازویم، به نوعی خودم را در حال تلاش desesperada برای توضیح به او یافتم که این ادبیات مدرن است، نه یک رمان اروتیک ارزان‌قیمت، و اینکه من یک روزنامه‌نگار، یک روشنفکر، یا حداقل یک شبه‌روشنفکر هستم؛ که من کسی هستم که تمام کارهای درست را انجام داده‌ام؛ که ویتامین‌های دوران بارداری مصرف کرده‌ام و از تمام بدی‌هایی که قرار است از آنها اجتناب کنی، دوری کرده‌ام؛ و اینکه این توده سلول‌های مرده درون من تقصیر من نیست.

پس از عمل، کل میان‌تنه‌ام از گرفتگی درد می‌کرد، فقط می‌خواستم به خانه بروم و زیر پتو دراز بکشم و گریه کنم. اما همچنین، از مایک پرسیدم، آیا نزدیک آن رستوران خوب سوپ دامپلینگ نیستیم؟ و بنابراین، در یک سه‌شنبه خاکستری و سرد، آبگوشت غنی و گوشتی را هورت کشیدیم قبل از اینکه به خانه برانیم. گفتم: «حداقل حالا، نمی‌توانم بگویم دلم از عمل درد می‌کند یا چون زیادی سوپ دامپلینگ خوردم.»

آنچه در پی آمد چیزی نبود که انتظار داشتم. در ابتدا، این دلسوزی دیگران بود که مرا در هم شکست. به سردبیران عمدتاً مرد خود ایمیل زده بودم تا به آنها بگویم چرا یک روز سر کار نمی‌آیم، و آنها به طرزی که تصور نمی‌کردم مهربان بودند. در روزهای بعد، مکرراً تماس گرفتند، فقط برای اینکه جویای حالم شوند. دوستانم نیز گل و کلوچه و سوپ فرستادند – خیلی سوپ. خودم را دیدم که اواخر شب در آشپزخانه‌ام ایستاده‌ام و سوپ را سر می‌کشم تا مطمئن شوم کوفته‌های ماتزو بال و مرغ و رشته‌ها هدر نمی‌روند.

چند هفته بعد، پس از اینکه آزمایش کروموزومی برگشت، دکترم تماس گرفت تا نتایج را به من بگوید و پرسید آیا می‌خواهم جنسیت را بدانم. گفت برخی افراد نمی‌خواهند. اما من روزنامه‌نگار و اهل خبرچینی هستم؛ همیشه اطلاعات بیشتری می‌خواهم. با این حال، وقتی به من گفت که قرار بود یک دختر بچه داشته باشم، احساس کردم لگدی به شکمم خورده است. به نوعی، آن یک جزئیات باعث شد همه چیز واقعی به نظر برسد.

جزئیات دیگری، آنهایی که فکر می‌کردم برای همیشه با من خواهند ماند، به طور غیرمنتظره‌ای محو شدند. همان روزی که دکترم جنسیت را به من گفت، همچنین تریزومی خاصی را که فرزندم داشت، که با زندگی سازگار نبود، به من گفت. آن را گوگل کردم، تا دیروقت در تاپیک‌های ردیت (Reddit) ماندم و آن وضعیت وحشتناک را در ذهنم حک کردم. حالا، سه سال بعد، نامش را به یاد نمی‌آورم.

این روزها، می‌توانم سقط جنینم را در گفتگوی معمولی مطرح کنم، فقط یک واقعیت دیگر از ۴۲ سال زندگی‌ام، جزئیاتی تقریباً سرسری. اوه آره، آن سخنرانی وضعیت کشور خیلی استرس‌زا بود – یک مهلت زمانی دیوانه‌وار، و اتفاقاً در حال سقط جنین بودم.

و سپس سقط جنین دوم پیش آمد.

بعد از اولین D&C، قرار بود دو هفته خونریزی و لکه‌بینی داشته باشم. من نداشتم. خونریزی به سرعت متوقف شد، و وقتی برای ویزیت پیگیری دو هفته‌ای‌ام رفتم، سونوگرافی تأیید کرد که هنوز مقداری بافت اضافی در رحمم وجود دارد. دوباره، دکتر گزینه‌هایم را توضیح داد: می‌توانستم صبر کنم و ببینم آیا بدنم آن را به طور طبیعی دفع می‌کند، می‌توانستم قرص بگیرم، یا می‌توانستم یک D&C دیگر انجام دهم.

دکتر توضیح داد که این موضوع رایج نیست، اما اتفاق می‌افتد. من به هیچ وجه این را آرامش‌بخش نیافتم. در سکوت اشک می‌ریختم. به او گفتم: «فقط آن را بیرون بیاور.»

چند روز بعد، دوباره در آن اتاق انتظار بودم، دوباره آن روپوش کاغذی را پوشیده بودم، دوباره سرم به دستم وصل بود، و دوباره تحت آرام‌بخشی قرار گرفتم. این بار، پرستاران به نظر دلسوزتر می‌آمدند، شاید به این دلیل که همه آنها کمی مرا می‌شناختند.

وقتی به خانه رسیدم، مایک از قبل برگشته بود. همانطور که او شام درست می‌کرد و بچه‌ها بازی می‌کردند، من تلفنی صحبت می‌کردم، و سپس وقتی مایک و بچه‌ها برای شام نشستند، من به طبقه بالا رفتم تا در تختم فرو بروم و ایمیل‌های کاری را چک کنم. مایک، که معمولاً خوش‌اخلاق‌ترین فرد اتاق است، به شدت مرا به خاطر کار کردن سرزنش کرد و دستور داد که فوراً لپ‌تاپم را ببندم. من مانند یک کودک لجباز رفتار کردم و گفتم که حالم خوب است و او نمی‌فهمد.

او بعداً گفت که این یکی از معدود دعواهایی بود که در دوران ازدواجمان داشتیم. او فقط می‌خواست مراقب من باشد. او همچنین از نظر احساسی خسته بود.

بچه‌دار شدن یک فرآیند غیرقابل کنترل است که ما اصرار داریم فکر کنیم می‌توانیم آن را کنترل کنیم. یک توهم ضروری است، شاید، که به ما کمک می‌کند تا از عهده تصمیم‌گیری برای بچه‌دار شدن برآییم. اما همچنین یک توهم است.

من خوش‌شانس هستم. دو دختر سالم دارم. سقط جنین‌های من، در مقایسه با آنچه بسیاری از زنان تحمل می‌کنند، فقط دست‌اندازهای کوچکی در مسیر هستند. وقتی آنها را تجربه کردم، دردناک و ناراحت‌کننده بودند، اما اینطور هم نبودند. من قوی‌تر از آن چیزی بودم که فکر می‌کردم.

با این حال، خاطره آنها باقی می‌ماند. و می‌دانم که برای هر زنی که داستانش را به اشتراک می‌گذارد، بسیاری دیگر در سکوت رنج می‌برند.